.حسنعلي خان اميرنظام گروسي (1236- 1317 قمري)
اشاره
«يكي از رجال جليل القدر دوره قاجاريه كه هم فردي خوشنيت و با كفايت بود و هم در فضل و كمال و حسن خط و انشاء از مبرزين آن عصر به شمار ميرفته، مرحوم حسنعلي خان گروسي است كه از حدود 1253 تا پنجم رمضان 1317 قمري كه اين دنيا را وداع گفته، يعني در طي شصت و چهار سال دايما در خدمت بوده و مشاغل نظامي و سياسي و اداري مهم را در داخل و خارج ايران در عهده داشته است. اين مرد كه از عهد عباس ميرزا مصدر خدمات مهمي بود، به علت حسن خدمت و پاكدامني مورد عنايت ميرزا تقي خان اميركبير بود و مأموريتهاي مهمي در خارج از كشور به او محول گرديد. در سال 1275 وزير علوم 42 نفر از محصلين ايراني را براي فراگرفتن علوم مختلف به پاريس فرستاد و مقرر گرديد كه حسنعلي خان سرپرستي آنان را به عهده داشته باشد. پس از هفت سال اقامت در فرنگ به ايران برگشت و بار ديگر مصدر
______________________________
(1). فراماسونري در ايران، پيشين، ص 21 به بعد
(2). همان، ص 323 به بعد
ص: 428
خدمات مهمي گرديد، از جمله پيشكاري آذربايجان و وزارت او در دستگاه وليعهد است. در اين مدت اين مرد عليرغم مصالح خود از حركات بيقاعده درباريان و شخص وليعهد جلوگيري ميكرد به همين مناسبت مظفر الدين شاه از او راضي نبود.»
شخصيت اميرنظام
: كرزن در كتاب خود در حق اميرنظام مينويسد: «مردي است قوي الاراده و با عزم. در دوره پيشكاري خود در آذربايجان هرجومرجهاي آن ايالت را به كلي از بين برد. خلاصه او بهترين ولات ادارهكننده ايراني است و با اينكه 76 سال از سنش ميگذرد هنوز مردي سالم و خوشبنيه است.» دكتر فوريه طبيب ناصر الدين شاه نيز وي را مردي زيرك، عاقل و باتجربه ميدانست. وي در ضمن معالجه اميرنظام به وي از امور شگفتي كه از پاريس تا تهران ديده بود سخن ميگويد. اميرنظام در پاسخ به وي ميگويد «انشاء الله وقتي كه زيادتر در اين مملكت مانديد عجايب بيشتري خواهيد ديد.» مرحوم اميرنظام كه مردي پاك و درستكار و باكفايت و جدي بود، هيچوقت نميتوانست تحمل بعضي از حركات ركيك و آبروبرانداز اطرافيان وليعهد را بكند، بلكه غالبا به سختي ايشان را مورد بازخواست قرار ميداد و احيانا تنبيه ميكرد. چنانكه مرحوم عبد الحسين ميرزا نصرت الدوله رئيس قراسوران آذربايجان و سلطان مجيد ميرزا عين الدوله ميرآخور وليعهد، از ترس اميرنظام جرأت نفس كشيدن نداشتند. حتي شاه و وليعهد هم از او حساب ميبردند و اميرنظام در بيان حقيقت و نمودن راه اصلاح از ايشان نيز باكي نداشت. در پيشكاري اول مرحوم اميرنظام وقتي ناصر الدين شاه به وليعهد نوشت كه ظل السلطان حاضر است دو كرور براي تغيير وليعهدي تقديم كند اميرنظام از قول وليعهد به شاه نوشت: بعد از آن ده كرور براي تغيير شاه تقديم خواهد كرد، خوب است كه عاقبت كار از اول انديشيده شود. غير از فعاليتهاي سياسي و نظامي، اميرنظام در سبك انشاء و شيوه تحرير مردي ممتاز بود و در سادهنويسي و شيريني قلم دست كمي از ميرزا ابو القاسم قايممقام نداشت. براي اينكه خوانندگان از سبك نگارش زندگي اين رادمرد پاكدامن آگاه شوند، يكي از نامههاي او را عينا نقل ميكنيم. اميرنظام به يكي از دوستان خود چنين مينويسد: «خدايگانا پيش از اين در حديث نبوي ديده بودم كه الفقر موت الاكبر و معني آن را تا به حال نميدانستم. در اين دو سال اقامت تهران اين روايت درايت و اين بيان عيان شد، مدت دو سال است كه در احتضار اين موتم و به سكرات آن گرفتار اما موت به فوت نرسيده و حركت به سكون مبدل نشد. نقشها هر چه بود زده شد و كفشها هرچه داشت دريده گشت، فايدهاي نبخشيد و نخواهد بخشيد. چه قطعهها و تحريرات خوب به انجام رسيد اما روغني به چراغ و جرعهاي به اياغ نريخت. كار تهران به عشوه است و رشوه، عشوه را جمال ندارم و رشوه را مال. به خداي متعال من تن به مردن دادهام اما مگر جان ميكند و پيش ميآيد. بخت بدبين، كز اجل هم ناز ميبايد كشيد، كرايه خانه و مواجب نوكر ديوانه كه از واجبات فوري است به قضا رضا نميدهند و امروز به فردا نمينهند. لابد بايد به اين و آن آويخت و آبروها آب جوشد و روها از سنگ سخت تركه به اين
ص: 429
خط و ربط بايد گرسنگي كشيد، تنگي و سختي ديد، بهترين دوست آنست كه اگر انشاء الله مردم و عذاب را سبك كردم اين رباعي را به سنگ قبر بنويسد:
اي آنكه به رنج و بينوايي مردهدر حالت وصل از جدايي مرده
با اينهمه آب، تشنهلب رفته به خاكاندر سرگنج از گدايي مرده زياده عرض ندارم.» «1»
ميرزا حسين خان مشير الدوله سپهسالار اعظم
انديشههاي تجددخواهانه مشير الدوله (1298- 1243) را از نامههاي رسمي او به وزارت امور خارجه ميتوان دريافت. وي در طي اين نامهها از تحولات سياسي اروپا، نهضتهاي آزادي در ممالك تحت سلطه عثماني، نشر تمدن و معارف اروپايي، اصلاح حكومت و تأسيس مجلس شوراي دولتي، وضع قوانين جديد، لزوم تشكيل مجالس وكلاي ملت، تأمين آزادي و حقوق فردي، منع تبعيضات ديني و تساوي افراد در برابر قانون سخن ميگويد. ميرزا حسين خان همه جا دولت ايران را به اخذ تمدن غربي و اصلاح حكومت و رواج قانون ترغيب ميكند و اين تغييرات را از شرايط اصلي زندگي، در جهان متمدن عصر جديد ميشمارد. وي در ضمن نامههاي خود به دربار ايران از اقدامات اصلاحي كه در سرزمين عثماني به عمل آمده و از نشر فرهنگ و معارف در آنجا و به طور سربسته از لزوم پيشرفت زنان در ايران سخن ميگويد و مينويسد: «عن قريب آدم كاردان به جهت دولت موجود خواهد بود و درباره تعليم و تربيت زنان نكتهاي راجع به حجاب ميآورد مبني بر اينكه زني كه زبان فرانسه ياد گرفت و از كتب آنها مطالعه نمود و از عادات آنها مستحضر شد، نميتوان متواليا او را در پرده جهل نگاه داشت. و البته بالاخره بدون حفاظ داخل مجالس خواهد شد.» كشيدن راهآهن و اصلاح راهها نيز مورد علاقه مشير الدوله بود. وي در نامه 19 ذيقعده 1283 ناصر الدين شاه را از نتايج سودمند حكومت ملي در عثماني واقف ميگرداند: عوض اينكه اداره شصت كرور عباد اللّه و سرنوشت همه آنها در يد قدرت چهار پنج نفر وكلاست بهتر نميشود كه در دست سيصد و چهار صد نفر مبعوثان ملت بيفتد و وكلاي دولت در نزد مجلس پارلمنت مسؤول و مواخذ باشند و افعال ايشان محل ايراد يا تحسين واقع شود و اگر خطايي كردند اين دسته را معزول داشته ديگران روي كار آمده مشغول خدمت دولت و ملت ميگردند؟ اگر قرار باشد اشخاص معدود هميشه تا زندهاند در سر كار باشند و دولت را به قول خود فرار بدهند، ساير مردم به چه اميد خدمت خواهند نمود؟ اين فكر به طوري عمومي شده است كه در مجلس و محفل جميع طبقات تبعه عثماني به جز اين نظرات حرفي گفته و شنيده نميشود. مشير الدوله با اين بيان حكومت ايران را به قبول جبر تاريخ و پيروي از اصول دموكراسي تشويق ميكند و در نامههاي بعدي خود آشكارا ميگويد كه آبرو و حيثيت ديرين ما با قواعد و نظامات منحطي كه اكنون در كشور ايران برقرار
______________________________
(1). فكر آزادي، پيشين، ص 59 به بعد
ص: 430
است، به كلي بر باد رفته است ... ما را قابل همسري با دول اروپا نميشناسند ... اگر هركس غير از اين عرض نمايد، مداهنه و تملق و دروغ گفته است. پس بر اولياي دولت واجب و لازم است كه هرقدر زودتر داخل جاده ترقي شوند و دقيقهاي آرام را بر خود حرام دانند. شايد از ادامه فعاليت توانيم وضع شبهه از عامه ملل نموده حسنظن آنها را درباره خود جلب كنيم. در جاي ديگر مشير الدوله تأسيس روزنامههاي ملي را در ايران براي تنوير افكار و آشنا كردن ايرانيان با تحولات فكري، اقتصادي و اجتماعي اروپا ضروري ميداند، به زمامداران ايران توصيه ميكند كه در ترغيب و تحريض اهل حرف و صنايع و ترويج تجارت كوشا باشند. مشير الدوله «مداخله دولتهاي خارجي را در ايران و بهانهجوييهاي آنها را نتيجه مستقيم اين عقبافتادگي ايران ميداند و براي جبران انحطاط اجتماعي ايران پيشنهاد ميكند كه آنچه از كيسه رعيت به نام ماليات بيرون ميآيد بدون حيفوميل داخل خزانه شود و طبق اصول صحيح به مصارف لازمه مملكت برسد و بيماري مهلك و مزمن رشوهخواري را از ايران براندازند.» مشير الدوله در نامه مورخه 19 ذيقعده 1283 از خونسردي و بياعتنايي حكومت ايران شكايت ميكند: «با كمال تأسف عرض مينمايم كه معروضات بنده در حين خواندن از قبيل قصص و حكايات معدود شد، پس از يك مرتبه ملاحظه نسيا منسيا گرديد و آن ترقياتي كه منظور بود و عصر حاضر تقاضاي آن را مينمود حاصل نشد.» در نامه ديگر به وزير امور خارجه از فريبكاريهاي او شكايت ميكند و با تأسف بسيار مينويسد: «... و اللّه وقت گذشت، فرصت از دست رفت، هميشه براي دولت ايام راحت و عدم اشكالات داخلي و خارجي ممكن نميشود. در چنين اوقات بايد تدارك آتيه و ترقيات لازمه را كه ديگران به شعبههاي امور خود داخل كردهاند از قوه به فعل آورد و خود را فريب نداد چه عيب دارد كه حالا در غيرت كار كردن ... بر يكديگر مسابقه جوييم و نام نيك در دنيا و در خدمت به ولينعمت و وطن و ملت يادگار بگذاريم ... حكام و ولات ما كه مأمور ميشوند، اول در صدد خرجتراشي به جهت دولت و بعد طلب و خواهش تخفيف كه بعد حساب دولت بياورند و ديناري به رعيت ندهند ... يادگاري كه از ايام حكومت خود ميگذارند ظلم است و تعدي و جريمه گزاف و تخريب مملكت و خانهخرابي رعيت ... اگر هريك از ما به قدر حصه خودمان معني وطنداري را فهميده بوديم و اداي تكليف از خود ميكرديم، حالا وضع دولت و ملت ما رنگ ديگري داشت ...»
مشير الدوله پس از زمامداري ضمن دستور عمومي به كليه حكام ولايات عمل ضرب و شكنجه و بريدن اعضاي بدن متهمين و مقصرين را به كلي ممنوع ساخت و به منظور جلوگيري از تعدي فرمانروايان مقرر داشت كه رسيدگي به امور جزايي منحصرا در صلاحيت و اختيار ديوانخانه عدليه تهران خواهد بود. حكام ولايات فقط اختيار داشتند متهمين و مقصرين را توقيف كنند ... مشير الدوله حق داشت كه به سلامت نفس ... كساني چون ظل السلطان معتمد الدوله، حسام السلطنه و ديگران كه بر قسمت اعظم ايران حكومت ميكردند و همگي از
ص: 431
عمال جور و ستم بودند و در تعرض به جان و مال مردم قاعده و حدودي در كارشان نبود ...
اطمينان نداشته باشد. مشير الدوله به حكام نوشت كه دولت از مال حلال يعني از عين ماليات، حقوقي كه گذران شما با آبرو بشود بشما مرحمت فرموده است. «اگر طالب پول بيشتري هستيد، در زمينهاي خالصه با احداث قنوات و فعاليتهاي مشروع كشاورزي، بر دارايي و بر قدرت خود بيفزاييد. اگر شما ميل داريد چهار دست يراق تيپ طلا داشته باشيد يا در مجلس شما قاب و قدح صورتي چيده شود يا فورا چند پارچه ملك ششدانگ ابتياع نمائيد يا تجملات ديگر جهت خودتان درست كنيد، دولت ضامن نيست. اگر به همان مواجب قانعيد نعم المطلوب والا اصلح در امور خلع خودتان از حكومت است.»
مؤلف صدر التواريخ مينويسد: حكام و رؤساي تلگرافخانه مجبور بودند كه نامهها و تعاليم مشير الدوله را در مساجد و محافل عمومي بخوانند كه جميع مردم مستحضر شوند. اگر رئيس تلگرافخانه با حاكم ميساخت، به انواع عقوبات گرفتار ميشد. مشير الدوله به موجب «قانوننامه» تكاليف حكام و رؤساي قشون را مشخص و به تصويب شاه رسانيد و به موجب آن مقام حاكم والاتر از رئيس قشون است. رؤساي قشون و نظاميان حق مداخله در امور مملكتي را ندارند و نميتوانند در امور ولايتي، ماليات و تعيين ژاندارم و ساير امور مداخله نمايند.
پرداخت تنخواه قشون مقدم بر ديگر مخارج است «1» مشير الدوله در راه بيدار كردن افكار ملي روزنامهاي به دو زبان فارسي و فرانسه تأسيس كرد و يك نفر بلژيكي را به مديريت آن گماشت.
همينكه شماره اول آن منتشر شد، چون در آن از مساوات و عدالتخواهي و مخالفت با تملقگويي سخن رفت، درباريان آن را وسيله تحريك عليه ميرزا حسين خان قرار دادند و انتشارش به دستور ناصر الدين شاه موقوف گرديد.
مؤلف صدر التواريخ درباره اين «صدر وسيع الخيال» مينويسد: «اولين وزيري كه طرز جديد آورد، اوضاع امور و سبك قديم را تغيير داد راه مراوده ايران را بيشتر باز كرد و در ايران طرح نوي ريخت و خيال داشت كه بناي جداگانهاي ترتيب دهد و باعث آرايش بلاد و آسايش عباد باشد، ولي به مقصد نرسيد و بنايش ناتمام ماند. روش قديم را خراب كرد و چنان زمان پيدا نكرد كه طرز جديد را به ميان آورد.»
فرهاد ميرزا معتمد الدوله از راه خردهگيري به سپهسالار نوشت: «جنابعالي يك مرتبه در شش ماه بخواهيد قواعد پنج هزار ساله ايران را به هم بزنيد گويا فوق عادت و طاقت باشد.»
مشير الدوله به اميد آشنا كردن ناصر الدين شاه با ترقيات اروپا، شاه را در سال 1290 به فرنگستان برد. نيروهاي ارتجاعي، يعني درباريان، شاهزادگان و ديگر وابستگان، دست اتحاد به هم دادند و عليه صدراعظم اصلاحطلب به مخالفت برخاستند. عاقبت شاه عليرغم مصالح
______________________________
(1). همان، ص 70، 79، 85
ص: 432
عمومي، مشير الدوله را به ترك مقام صدارت و اقامت در رشت واداشت. بدين طريق يك جهش ديگر اجتماع ايران در راه ترقيخواهي و تجددطلبي و ايجاد حكومت قانون با شكست مواجه گرديد و نيروي كهنهپرستي و فساد باز پيروز آمد. «1» در رساله مجديه كه بسال 1287 ه ق. نوشته شده است، حاج ميرزا محمد خان سينكي ملقب به مجد الملك، صدارت ميرزا يوسف مستوفي الممالك آشتياني و بيعلاقگي و فساد اين مرد را مورد انتقاد شديد قرار ميدهد و از جمله ميگويد: «... جلوس رئيس كل، با شبكلاه و پوستين بر روي صندلي از دور فرياد ميزند كه اي مردم از من چه ميخواهيد؟ هيچ امري از من متمشي نيست، جز اخذ بيزحمت، كبر بيمعني، استغناي جعلي و استعفاي دروغي ... در اطراف صندلي او يك دسته از متملقين چربزبان و رندان عالمسوز كه به مصلحتبين معروفند، از قبيل حاج سعد الدوله و امثال او قنبرك كرده ايستادهاند ... دستهاي هم از منشيان دستاموز جمع و قلمي تيز كردهاند كه به دستبرد و خرابي آذربايجان و تمامي كردستان و بينظمي قشون ايران، فرامين منصب و علاوه مواجب و اعطاي نشان و خلعت بنويسند، رسومي بگيرند و در هرقضيه خواه نفع دولت و خواه ضرر دولت، ايشان به مداخل خود رسيده باشند. پادشاه با همه صبر و بردباري متغير ميشود، متحير ميماند كه اگر وقتي كسي مصدر خدمتي شود، تكليف چيست و به كدام عطيه دولتي بايد او را امتياز داد؟ با اين تحير و تغير مجبور ميشود به متابعت رأي رئيسكل و اتباع او ... اين شخص با سابقه درويشي و خاكساري و قلندري و ترك و تجريد، همين سلام و قيام بيقعود را به يك امتدادي از امتداد سلام پادشاه بيشتر، در حضور خود علي الاستمرار منعقد ميخواهد ...» «2»
اتابك و امين الدوله
: ميرزا علي اصغر خان امين السلطان اتابك قريب پانزده سال چه قبل و چه بعد از جلوس مظفر الدين شاه در مسند صدارت ايران باقي بود و قدمي در راه اصلاحات برنداشت. پس از اين مدت از صدارت افتاد و مقرر شد كه به قم برود. بعد از او حاج ميرزا علي خان امين الدوله به اين مقام برگزيده شد. اين مرد به اوضاع ايران آگاه بود. معايب دستگاه دولت را ميدانست و راه اصلاح آنها را بلد بود. ولي عيب كار در اين بود كه كسي با خيالات او همراه نبود يعني منافع شخصي درباريان و اعيان و اشراف مملكت با نقشههاي اصلاحي او تعارض داشت. امين الدوله ميخواست اول بودجه مملكتي را تنظيم كند ... و در آن تاريخ تمام بودجه قشوني بين عدهاي تقسيم ميشد و آن عده حاضر نميشدند در امور قشوني اصلاحات بشود. امين الدوله اظهار ميكرد چه لزومي دارد ايران روي كاغذ هشتادهزار قشون ابوابجمعي داشته باشد در صورتي كه هزار نفر نظامي صحيحي در تمام مملكت ندارد. و معتقد بود كه بايد اين عده را به بيست هزار نفر تقليل داد و اين بيست هزار نفر را درست تربيت كرد. امين الدوله ميخواست براي امنيت راهها، سازمان ژاندارمري به وجود آورد. ولي با اين فكر
______________________________
(1). همان، ص 89 به بعد
(2). از صبا تا نيما، پيشين، ج 2، ص 151
ص: 433
هم مخالفت كردند، زيرا هرقسمتي از راهها به يك دزد طراري سپرده شده بود. شايد اگر دسايس درباريان و شركاء و اجانب نبود و اتابك دست به تحريكاتي نميزد و انگليسيها همانطور كه وعده كردند كمك مالي ميكردند، امين الدوله موفق ميشد كه به يك رشته اصلاحات مقدماتي دست بزند ولي بيخبري، عياشي و نزديكبيني شاه و اطرافيان او و عهدشكني انگليسيها مانع پيشرفت نقشههاي امين الدوله شد. ناچار اين مرد اصلاحطلب از كار كناره گرفت و بار ديگر اتابك به زمامداري رسيد. وي پس از طرد مخالفين خود بيست و دو ميليون و نيم منات از روسها قرض كرد. «1» در اين سالها انگليسيها با مشكلات سياسي چندي دست به گريبان بودند كه مهمترين آنها اختلاف فرانسه و انگليس و جنگ مردم شجاع ترانسوال با انگليسيها بود. اين گرفتاريها به روسها فرصت داد كه بيش از پيش در سياست ايران مداخله كنند ... تا انگليسيها از گرفتاريهاي خود فراغتي حاصل نمودند، روسها سي و دو ميليون و نيم منات طلا به ايران قرض داده بودند، گمركات ايران را توسط بلجيكيها در دست گرفته بودند و معاهده گمركي را به نفع خودشان به ايران بسته بودند و اين عمليات با كمال جديت و بدون تظاهرات فوق العاده صورت گرفته بود. قبلا تذكر داديم، مظفر الدين شاه با يك اردو، گدا و گرسنه به عنوان پادشاه ايران به تهران حمله آوردند. اين گروه تصور مينمودند، كه خزانه ناصر الدين شاه مملو از طلاست، و همينكه از خستگي راه آسوده شدند و سر خزانه ايران رفتند، چيزي در آنجا نيافتند و تمام صندوقها خالي بود. ناچار به اثاث سلطنتي دست گذاشتند، هرچه ممكن بود فروختند و به جائي كفاف نداد ... «2» ناچار از روسها قرض كردند از بيست و دو ميليون و نيم منات طلا پس از پرداخت جريمه امتياز تنباكو، دلالي كميسيون و غيره فقط يك ميليون ليره به خزانه پادشاه رسيد و شاه با اين پول عازم اروپا شد. در مدت هشت ماه پولهايي كه از روسها گرفته بودند تمام خرج شد، همينكه به تهران رسيدند بار ديگر در فكر بودند قرضه ديگري كرده راه اروپا پيش گيرند. اين كار نيز صورت گرفت و ده ميليون منات ديگر در اواخر سال 1319 از روسها قرض كردند و اين بار انگلستان و ايتاليا را نيز ديدن كردند. مظفر الدين شاه براي سومين بار در سال 1322 به فرنگستان رفت. ولي اينبار اتابك اعظم همراه نبود. شاهزاده عين الدوله صدراعظم ايران بود و او همراه شاه به اروپا رفت.
... هرگاه در تاريخ اين ايام مطالعه دقيق شود، ديده خواهد شد كه در هيچوقت شاه يا رجال درباري به اين درجه نسبت به مملكت بيعلاقه نبودند، هيچكس به فكر حيثيت مملكت نبود، همه چيز را به رايگان از دست ميدادند، در مقابل پولي كه براي مصارف شاه و درباريان تحصيل ميكردند، حاضر بودند از هرچيز مملكت صرفنظر كنند. دوره مظفر الدين شاه را بايد يك دوره بيعلاقگي نسبت به كليه امور مملكت دانست. شاه به كلي از امور مملكتداري
______________________________
(1). تلخيص از: تاريخ محمود محمود، ص 197 به بعد
(2). همان، ص 208
ص: 434
بياطلاع بود، و رجالي كه از تبريز همراه او آمده بودند هيچيك را نميتوان جزو رجال فهيم و مرد سياست ناميد ... شاه و درباريان چنين پيش خود تصور ميكردند كه ايران مانند يك ده شش دانگي است كه متعلق به خودشان است و به ارث بردهاند و براي رفع تنگدستي در پيش هركسي ميتوانند وثيقه بدهند و پول بگيرند ... رجال دربار و هيأت حاكمه عاري از هرنوع احساسات وطني بودند. «1»
دولت ايران در آن تاريخ روزنامه رسمي داشت موسوم به «ايران». دولت وقت، دلايل اقدام خود را به اين قرض در آن روزنامه به اطلاع عموم رسانيده و ما قسمتي از مندرجات آن را (از شماره 34) براي آشنايي به اوضاع اقتصادي و سياسي ايران نقل ميكنيم: دولت ايران چهار قسم قرض داشت كه ناچار بايد قرار اداي آنها را بدهد يا دچار مشكلات لايتناهي گردد:
اول- قرض رژي كه ابتدا پانصد هزار ليره بود و حالا چهار صد هزار ليره باقي بود كه بايد تا سي سال با فرع صدي شش داده شود و گمركات فارس و بنادر فارس به ضمانت اين استقراض مقرر بود و سالي قريب دويست هزار تومان از بابت اصل و فرع صدي شش بايد داده شود.
دوم- قرض بانكهاي روس و انگليس و مسكو، كه به اين سه بانك پنج كرور و كسري مقروض بود و سالي سيصد هزار تومان متجاوز، از قرار صدي دوازده فرع بايد داده ميشد و گمركات آذربايجان و گيلان و مازندران و غيره به ضمانت قرض بانك روس مقرر بود.
سوم- قرض تجار داخله قريب به دو كرور با فرع صدي هجده كه سالي متجاوز از صد و هفتاد هزار تومان، فرع بايد داده شود و اصل آن هم، چون هيچيك از اين قروض ششماهه و تمديد بيشتر ممكن نبود لازم بود داده شود.
چهارم- قرض به ارباب حقوق ديواني بود كه از چهار سال قبل تا به حال به تفاوت از هر سنه مبلغي باقي بود و در هذه السنه به قشون فقط يك ماه جيره داده شد و بسياري براتدارها سواي آنها كه به خرج ولايات منظور بود هنوز ديناري نرسيده بود و از اينها گذشته مخارج لازمه ديگر در آبادي مملكت و اصلاح امور قشون و داخله و تصحيح جمع و خرج و تعمير استحكام سرحدات و ايجاد بعضي راههاي عرابهرو كوچك، تأمين راه دهات و بلوكات و وصل آنها به شهرها و بعضي اقدامات ديگر مثل تعمير سد اهواز يا امثال آنها و كارهائي از اين قبيل كه در منتها درجه لزوم بودند ولي به واسطه بيپولي امكان نداشت. حل اين معما جز به يكي از دو صورت ممكن نبود، يا بايد بر دخل يعني بر ماليات افزوده يا بايد از خرج كاست يعني از حقوق و مرسومات ديواني و وظايف و غيره كم كرد.
هيچيك از اين دو خاصه با اين گراني و نيامدن حاصل در اين سالهاي اخير جز خرابي رعيت و تمامي نوكر حاصل نداشت و عاجلا هم فايده نميبخشيد و خاطر رأفت و مرحمت
______________________________
(1). همين كتاب، ص 218
ص: 435
مظاهر اعليحضرت ... تصويب نفرمود ... از راه ديگري اراده فرمودند، اداره گمركات دولتي كه سالها مغشوش بود، به مأمورين بلژيكي سپرده شد و از سال اول در نتيجه نظم و حسابي كه در كارها برقرار شد، عوايد دولتي فزوني گرفت، دولت از محل عوايد گمرك ... مبلغ شصت ميليون فرانك تقريبا بيست و چهار كرور تومان پول رايج ايران از بانك استقراضي رهني ايران قرض ميكند كه در مدت هفتاد و پنج سال شمسي هرسالي مبلغ صد و شصت هزار تومان ادا نمايد. فرع اين پول از قرار صدي پنج در سال (از توماني يكشاهي كمتر است) سال به سال به نسبت هرقدر كه از اصل باقي باشد در دو قسط ششماه به ششماه داده خواهد شد. ضمانت محل اداي اصل و فرع اين استقراض از منافع گمركات ايران به استثناي گمركات فارس و بنادر فارس خواهد بود ...
چون دولت ايران از اين قرض ساير قروض خود را ادا خواهد نمود و حالا احتياج به قرض نخواهد داشت. لهذا به بانك وعده ميدهد كه قبل از حصول رضايت بانك مزبور از ديگران قرض كلي ننمايد. «1»
در آن تاريخ مردم را مطلقا به حساب نميآوردند و اگر اين دلايل سست و غيرمنطقي را هم در روزنامه دولتي منتشر نميكردند، كسي بر آنها اعتراضي نميكرد شاه و درباريان او خيال تفرج در اروپا را داشتند. براي آنها ايران و حيثيت آن خالي از موضوع بود. در ميان آنها كسي نبود كه از اوضاع جهان اطلاعي داشته باشد. اگر امين الدوله و همفكرهاي او مانند ناصر الملك بصيرتي به امور ايران داشتند، آنها نيز پس از آمدن ميرزا علي اصغر خان اتابك از دور شاه و دربار پراكنده شدند و هريك به طرفي رهسپار شدند و با ميل يا بدون ميل از تهران دور شدند فقط در آن تاريخ قدرت كامله در دست اتابك بود و بس. «2» و اتابك در آن سالها كاملا عامل سياست روسها بود. انگليسيها پس از فراغت از مشكلات ترانسوال و اروپا بار ديگر به ايران روي آوردند و چون دربار و هيأت حاكمه ايران را قويا متمايل به روسها ديدند، ناچار شدند به پيروي از افكار عمومي با مردم همداستان شده و بنيان قدرت پادشاه را متزلزل نمايند، در سال 1892 مطابق با سال 1309 انگليسيها به طور جدي براي پيشرفت نقشههاي خود اقدام كردند. روزنامه قانون در لندن، روزنامه هفتگي حبل المتين از كلكته كه در سال 1311 انتشار آن شروع شده بود، تبليغات سيد جمال الدين از استانبول، نطقهاي آتشين پروفسور براون «3» و اعلام ستمگريهاي هيأت حاكمه عليه بابيان و اقليتهاي مذهبي، جملگي براي اين بود كه راه براي جنبش مشروطيت و تجديد قدرت پادشاه هموار گردد.
چيرول «4» در كتاب خود تحت عنوان مسأله خاورميانه به اوضاع اجتماعي و اقتصادي ايران اشاره ميكند از جمله مينويسد ناصر الدين شاه در اوايل پادشاهي خود هرساله مبلغي
______________________________
(1). نقل و تلخيص از: تاريخ محمود محمود، ص 222 به بعد
(2). همان، ص 225
(3). همان، ص 240
(4).Chirol
ص: 436
صرفهجويي ميكرد. ولي بعدها اين روش را ترك كرد و هرچه اندوخته بود، بيهوده مصرف كرد.
بعد، از قرضههاي بيمورد مظفر الدين شاه سخن ميگويد و از جمله مينويسد: در مدت كمي چهار ميليون ليره از روسها قرض كردند، ولي از ايرانيها كسي ندانست كه اين پولها به چه مصرف رسيد، نه يك راه ساخته شد و نه يك قنات احداث گرديد و نه يك كاروانسرا تعمير شد. بعد چيرول از عدم رضايت عمومي در ايران بحث ميكند و ميگويد: همه از اين وضع شكايت دارند و ميگويند اين قرضهها كجا رفت؟ ... اين صحبتها از بازارهاي پايتخت جريان پيدا كرده به كاروانسراها رسيده و از آنجاها به تمام اطراف مملكت پراكنده ميشود. در جاي ديگر مينويسد:
افكار عمومي با مفهومي كه ما از آن استنباط ميكنيم، در كشور ايران وجود ندارد. اما يك طبقه متنفذ وجود دارد كه صداي آن گرچه مانند سابق قوي نيست، ولي هنوز هم ... بر تودههاي مردم تسلط دارند. اينها روحانيان هستند. در ايران از نفوذ علماي مذهبي اين قدرها كاسته نشده و ميتوانند تا حدي بين مردم و فرمانروايان واسطه باشند. «1»
راجع به سازمان آشفته اداري ايران در عهد قاجاريه خوشبختانه مدارك و اسناد گرانبهايي از اروپاييان و صاحبنظران ايراني به يادگار مانده كه به نحوي روشن وضع ادارات دولتي ايران را بيان ميكند و ما در سطور زير شمهاي از آنها را نقل ميكنيم:
سازمان دولتي در عهد قاجاريه
: واتسن كه در عهد قاجاريه ايران را ديده است، درباره حكومت ايران چنين مينويسد: ... آشفتگي بزرگي تقريبا در تمام شعبههاي دستگاه اداري حكمفرماست ... يكي از هدفهاي اصلي تحصيل مقام در ايران، بعد از جلب نظر همايون جمع كردن حداكثر پول است. وزيران نه تنها بايد در بدو انتصاب وجهي به اين مناسبت تقديم دارند، بلكه بعدا هم بايد مرتبا براي دوام امتياز مقام خود وجه پرداخت كنند. بديهي است كه آنها نيز ميپندارند كه حق دارند همين قاعده را نسبت به زيردستان و اربابرجوع خود اجرا كنند. در نتيجه عدالت را بايد خريد. شخص ثروتمندي كه بتواند بهاي خلافهاي خود را بپردازد، ميتواند تقريبا آنچه دلش بخواهد انجام دهد ... انفصال در اثر بيلياقتي نيست، بلكه بيشتر منوط به ميزان آز و هوس يا نيازهاي رئيس مملكت است ... هر ايراني در مقامي كه هست به قدر كافي بهرهبرداري مالي ميكند تا قادر باشد وقتي مقامش از دست رفت مقام ديگري با پرداخت پول براي خود فراهم كند. اختيار فرمانداران به حدي است كه كمتر كسي با وجود بعد مسافت در مقام شكايت و مراجعه مستقيم به تهران بر ضد آنها برميآيد. گاه مردم براي نجات از شر فرماندار پليدي، به شاه هديهاي تقديم ميكنند تا حاكم منفور را به محل ديگري گسيل دارد ... «2»
كارمندان دولت
: كنت دوگوبينو مينويسد: در ايران شرط ورود به خدمات دولتي طي تحصيلات مخصوص نيست بلكه هركس سواد داشته باشد ميتواند وارد خدمات دولتي بشود.
______________________________
(1). همان، ص 303 (به اختصار)
(2). گرنت واتسن، تاريخ ايران، ترجمه وحيد مازندراني، پيشين، ص 19
ص: 437
و احيانا مستخدمين عاليرتبه بيسواد هم در ايران پيدا ميشود. همين موضوع يعني بيشرط بودن ورود به خدمات دولتي سبب گرديده كه در ايران هركس مختصر سوادي دارد ميخواهد وارد خدمات دولتي شود و شما از اين نوع مردم در ايران خيلي زياد مشاهده ميكنيد كه عرفا آنان را ميرزا ميخوانند. ميرزايان نه تنها وارد خدمات دولتي، بلكه وارد خدمات نظامي نيز ميشوند و ترقي آنها بسته به حسن تصادف است. يك سوء تصادف ممكن است موجب بدبختي اشخاص شود. طرز زندگي ميرزاها نظير تمام طفيليهاي جهان طوري است كه پايه اخلاقي آنها را متزلزل مينمايد و خواهي نخواهي آنها را وادار به تظاهر ميكند ... خيلي متملق هستند و انسان نميتواند به درستي آنها اطمينان نمايد. «1»
ميرزا ملكم خان در رساله وزير و رفيق نظريات اصلاحطلبانه خود و انحرافات فكري و اخلاقي زمامداران ايران را ذكر ميكند ... رفيقباز رفتيد بر سر وزارت، آخر از اين وزارت چه فايده بردهايد كه اينقدر طالب آن هستيد؟ اگر براي اين است كه به اين دولت خدمت بكنيد و از براي خود نيكنامي و آسودگي بگذاريد كه به قدر كفايت جاه و منصب داريد. و اگر منظور شما آنست كه ميرزا آقا خان بشويد (جانشين اميركبير) پس اول بفرماييد از آن ذلت چه نوع لذت تصور ميكنيد؟ اين چه حرص است كه در خرابي خانواده خود داريد؟ از وزراي ايران يكي را نشان بدهيد كه در دم آخر آرزوي مهتر خود را نكشيده باشد، شما چرا بايد از اينهمه سرمشق متنفذين تنبيه نشده باشيد؟ با اينكه بيست دفعه ديدهايد كه حرص و طمع وزراء به كجا منجر شده است، باز شب و روز در اخذ اموال و علوّ منصب خودكشي مينمائيد ... هرگاه نصف آن تدابيري كه ميرزا آقا خان به جهت ازدياد مداخل نظام الملك (پسرش) به كار برد، صرف انتظام لشكر ميشد، الآن هند مال ايران بود. ما وقتي كه يك كالسكه مندرسي سوار ميشويم و چند نفر گرسنه دور خود جمع ميكنيم، خيال مينماييم كه جميع مراتب بزرگي و نهايت مقامات استقلال را حاصل كردهايم. لذت بزرگي را آن وزير در ايران خواهد برد كه بتواند بگويد راهآهن ايران را من ساختم، اماكن مشرفه را من گرفتهام، افغان مال من است، عهدنامه تركمنچاي را من پاره كردهام ... چهل سالست لرد پالمرستون وزارت ميكند، هميشه مقروض بوده است در عمر خودش نه يدك داشته است نه فراش. الآن از وزارت معزول است و اشخاصي كه كرورها دارند فخر ميكنند كه دو دقيقه با او حرف بزنند. اگر مستحق وزارت باشيد همت خود را يك قدم هم صرف اين نوع وزارت نماييد. پس از گفتگوي بسيار رفيق به وزير ميگويد اصول نظم اينهاست:
مجلس تنظيمات، مجلس وزراء، ترتيب وزارتخانه، ترتيب عدالت، قوانين ماليات ... «2» احمد امين وابسته نظامي دولت عثماني كه در اواخر سلطنت ناصر الدين شاه به ايران آمده است، راجع به سازمان اداري ايران مينويسد: در ايران وزارت و نظارتهاي متعدد به اسامي صدارت،
______________________________
(1). تلخيص از: سه سال در ايران، ترجمه منصوري، ص 27
(2). سبكشناسي، پيشين، ج 3، ص 374
ص: 438
رياست شوراي دولتي، وزارت جنگ، خارجه، داخله، ماليه، عدليه، تجارت، پست و تلگراف، معادن، اوقاف، نافعه، مطبوعات و ترجمه و نشريات موجود است. اكثر امور چند وزارتخانه وسيله يك وزير اداره و نظارت ميشود.
صدراعظم (ميرزا علي اصغر امين السلطان) كليه امور مملكتي و خارجه را شخصا در خانه شخصي خود رهبري و اداره مينمايد. چون مجلس شوراي ملي وجود ندارد، رسيدگي به امور مملكتي با هيأت وزيران است كه در حضور شاه يا در خانه صدراعظم تشكيل جلسه ميدهند ...
رسيدگي به دعاوي اتباع خارجي مقيم ايران و اهالي ايران در ديوان محاكمات كه وابسته به دربار سلطنتي است صورت ميگيرد ... مأمورين وزارت خارجه، به طور مداوم در وزارت خارجه اشتغال ندارند، فقط در صورت لزوم وسيله مأمور مخصوص به وزارتخانه فراخوانده ميشوند و عدليه و تجارت را يك وزير و معارف و پست و تلگراف را وزير معارف نظارت و اداره مينمايد. در وزارت عدليه فقط به دعاوي حقوقي و تجاري رسيدگي ميشود. بدين جهت وزارت عدليه و وزارت تجارت در هم ادغام شدهاند. وزارت داخله و ماليه را صدراعظم شخصا اداره مينمايد. ضرابخانه و رسومات با هم مجتمعاند. در ايران تشريفاتي براي جلب اتباع خارجي و تبديل تابعيت آنها اعمال ميشود و نيز تسهيلات و شيوهاي كه در اداره عشاير معمول ميدارند بياندازه ماهرانه ميباشد.
رتبه، مأموريت، القاب، عنوان
: به علت نبودن مراتب كشوري به مأمورين غير نظامي نيز درجات نظامي اعطا و به تناسب هررتبه حقوق مخصوصي به آنها تعلق ميگيرد و در هنگام انتصاب به شغل از حقوق مزبور استفاده مينمايند. هريك از مقامات كشوري و مراتب نظامي با تقديم مبلغي به نام پيشكش اعطا ميگردد. حكومت ولايات هم به همين ترتيب واگذار و رسومات ولايات نيز علاوه بر پيشكش بايد پرداخت گردد.
به واليهاي ولايات، حاكم مينامند، در ولايات بزرگ يك نفر پيشكار و در ساير ولايات شخصي به نام نايب الحكومه به اضافه يك معاون و بيگلربيگي يعني احتساب آغاسي (مستوفي) كه مأمور ماليه ميباشد آن ولايت را اداره مينمايند و در محلهايي كه اتباع خارجي وجود دارد، يك كارگزار تعيين ميگردد. براي اخذ رسومات يك اداره مخصوص وجود دارد ...
احمد امين در مورد ارتش ايران مينويسد:
... وزارت جنگ شامل: اداره قشون، مجلس محاكمات، توپخانه، فشنگخانه، زنبورك خانه، مدرسه ناصريه، آجودانباشي و رياست اركان حرب است. امور محاسبات و لوازم تحت نظر رياست اداره قشون است ... زنبوركخانه در حدود هشتاد شترسوار بوده و در معيت شاه انجاموظيفه مينمايد، با آلتي شبيه توپ تيراندازي مينمايد كه فاقد اعتبار جنگي است. مدرسه ناصريه از طرف نظارت حربيه اداره ميشود و معلمين اتريشي براي تدريس در اين مدرسه استخدام شدهاند. كيفيت اين مدرسه نسبت به مدرسه دار الفنون در سطح پايينتري است و
ص: 439
صورت غير منظمي دارد و از فارغ التحصيلان چنانكه بايد استفاده نميكنند، در ايران سربازگيري تحت اصول صحيحي انجام نميشود و به آنان حقوق كافي نميدهند، به همين علت سربازان در ايام فراغت به كارهايي نظير پنبهدوزي، حمالي و صرافي تن ميدهند.
براي افراد تحت السلاح ساليانه دو دست لباس داده ميشود. از تجمع هشتاد و پنج تا صد نفر سرباز يك دسته و از اجتماع هشت تا ده دسته يك فوج به وجود ميآيد. هر فوج نامي مخصوص خود دارد. درجات نظامي بدينترتيب است.
1- سرباز 2- سرجوخه 3- وكيل 4- اردل
در حال حاضر در ايران هشتاد و يك فوج موجود است كه بيست و هفت فوج تحت السلاح و پنجاه فوج در حال مرخصي است. صنف سوار تحت نام لشكر قزاق كه از سه تيپ تشكيل ميشود تحت فرماندهي افسران روس است و مجموعا بالغ بر هزار و صد سرباز و بهترين قواي منظم نظامي ايران است.
قريب هزار نفر سرباز چريك كه فاقد تعليمات منظمند، به نام قواي علاء الدوله در معيت شاه ميباشد.
علاوه بر اين در آذربايجان بيست و در ساير مناطق جمعا شصت دسته سوار موجود است كه در صورت لزوم تجمع مينمايند.
صنف توپخانه
: تعداد توپچيان ايران اعم از افسر و سرباز در حدود شش هزار و چهار صد نفر ميباشد. تمام توپچيان تحت آموزش ژنرال اتريشي به نام واغز ميباشند.
افسران
- نظر به اينكه فرماندهي قشون ناحيه به عهده افراد محلي است، افسران فارغ التحصيل دار الفنون، تنها در افواج تهران به خدمت گمارده ميشوند. نظر به كثرت افسران، حقوق، متناسب با رتبه و درجه پرداخت نميشود. درآمد فرماندهان در مواقع اعطاي مرخصي غير رسمي به زيردستان، و نيز از مداخلي كه سربازان دارند تأمين ميشود.
بدين مناسبت به هراندازه زيردست يك فرمانده بيشتر باشد به همان اندازه درآمد وي نيز افزون است. درجات نظامي ايران با درجات نظامي دولت عثماني و كشورهاي اروپايي قابل مقايسه نيست ... در هرفوج يك طبيب و جراح وجود دارد و يك دسته موزيك هجده باندي نيز موجود است.
اسلحه قشون ايران
: تعداد چهل هزار تفنگ اتريشي نوع جديد (ورندل) كه جديدا خريداري شده است، به اضافه دوازده هزار تفنگ نوع قديم (ورندل) موجود است كه در مخازن نگهداري ميشود و در موقع لزوم بين افراد توزيع ميگردد. بدين مناسبت اكثرا طرز استفاده آن را نميدانند.
توپها نيز عبارت از توپهاي قديم اتريشي است. توپ 90 سانتيمتري هجده عدد، توپ 8 سانتيمتري شانزده عدد، توپ 7 سانتيمتري چهل و هفت عدد، از توپهاي قديم اتريشي در حدود
ص: 440
پانصد عدد موجود است كه صد قبضه آن قابل استفاده ميباشد. «1»
هانري رنه آلماني كه در دوره مظفر الدين شاه به ايران آمده است، شرح جامعي از وضع آشفته ادارات ايران مينويسد و از جمله ميگويد حكام بدون توجه به آمار و ارقام و وضع طبيعي محل از مردم به زور ماليات ميگيرند و قسمت اعظم آن را به جيب ميريزند، رعيت بدبخت مجبور است كه سه الي چهار برابر ماليات مرسوم را كه بايد به خزانه دولت وارد شود، بپردازد و در نهايت پريشاني زندگي كند. اين ماليات و مداخل را از اراضي زراعتي و مواشي و باغها و غيره ميگيرند و اگر زيان يا خسارتي از قبيل هجوم ملخ و سيلزدگي و ساير آفات متوجه زارع گردد منظورنظر نيست و تحصيلداران مبلغ مرسوم ساليانه را با جبر و شكنجه از او ميگيرند.
همين بينظمي در قشون هم حكمفرماست، مثلا صاحبمنصب به درجه بالاتر ارتقاء پيدا نميكند مگر اينكه مبلغي به عنوان پيشكش به وزير جنگ بدهد و پس از اخذ درجه همين مبلغ را به اضافه مداخل از صاحبمنصبان زيردست خود ميگيرد و آنها هم به همين طريق با زيردستان خود معامله ميكنند و بالاخره حقوق سربازان به جيب آنها ميرود. بعلاوه مبلغي هم از سربازان ميگيرند و به آنها اجازه ميدهند كه در شهرها به كسب و كار بپردازند تا بتوانند امرار معاش نمايند. تعارف هديهايست كه زيردست به مافوق خود ميدهد تا مقصود او را انجام دهد.
لرد كرزن راجع به نقصان مداخل كارمندان دولت شرحي مينويسد كه بسيار قابلتوجه است. او از «سرجان ملكم» نقل ميكند، كه: «فتحعلي شاه در عيد نوروز سي ميليون تومان از فرمانفرمايان و حكام ايالات و ولايات و ساير اعيان و بزرگان به عنوان پيشكش ميگرفت. ولي ناصر الدين شاه به اخذ نصف اين مبلغ هم موفق نگرديد و در سنوات اخير اين مبلغ بطور محسوسي تقليل يافته است. اين نقصان مداخل بسيار قابلملاحظه است و ميرساند كه تحصيلداران ماليات چگونه خون رعاياي بدبخت را مكيدهاند كه ديگر قادر به پرداخت مداخل نيستند. و نظر به اين كه مداخل حكام رو به تقليل گذارده، از مبلغ پيشكشي ساليانه نيز كاسته شده است.
تجملپرستي عمال دولتي، آنها را مجبور ميكند كه به رشوهگيري عادت كنند. يكي از تجملات داشتن نوكر زياد است كه حداقل آن پنجاه و حداكثر پانصد نفر است ... با وجود عده بسياري كارمند دولتي، هيچگونه آمار و ارقامي در كار نيست و ثبت احوال و شناسنامه در اين كشور از چيزهاي مجهول است. همچنين پرونده و دفاتر محاسبات و غيره جزو امور ناشناخته محسوب ميگردند. آنچه در دست مستوفيان و منشيان است، تكه كاغذي است موسوم به: «فرد» كه قابل اعتماد نيست ... هريك از مستوفيان و منشيان قلمداني در جيب و لولهكاغذي در شال كمر خود فروبرده بودند. «2» چه بسا املاك كه رو به خرابي ميرود، ولي رعايا ماليات پيشين را ميپردازند،
______________________________
(1). «ايران در سال 1311 ه ق» ترجمه محمود غروي، بررسيهاي تاريخي، سال نهم، شماره 4، ص 77 به بعد
(2). سفرنامه از خراسان تا بختياري، ترجمه فرهوشي (مترجم همايون)، ص 25 به بعد
ص: 441
زيرا مميزي اراضي معمول نيست.» «1» براي آنكه خوانندگان بيشتر به اوضاع پريشان اداري ايران در اواخر عهد قاجاريه آشنا شوند به ذكر اسنادي چند ميپردازيم.
سعايت از وزراء و بزرگان
از ديرباز وزراء و شخصيتهاي مهم سياسي مورد بخل و حسد همكاران خود قرار ميگرفتند و غالبا سلاطين دهنبين، بدون مطالعه و رسيدگي، شخصيتهاي مهم مملكتي را به وضعي دلخراش به ديار نيستي ميفرستادند در زمان ناصر الدين شاه، فرخ خان امين الدوله بارها مورد اتهام قرار گرفت. يك بار ناصر الدين شاه در پاسخ نامه او مينويسد «... تو همچه نوكر نيستي كه اين نوع حرفها در حق تو بزنند ... در دنيا هميشه در ميانه نوع بشر حسد و بخل بوده و هست و هيچوقت دنيا از اين خالي نخواهد بود، ليكن پادشاهان و بزرگان بايد عاقل باشند و گوش به حرفهاي بيهوده ندهند ... و گويا كسي نتواند در خدمات مختصه شما مداخله بكند و اگر شده باشد سهوا بوده است. بعد از اين ملاحظه خواهد شد ...»
اختلاس
: هانري رنه آلماني در سفرنامه خود در پيرامون اختلاس مينويسد: «در موقعي كه شاه به فكر انجام كارهاي عام المنفعه ميافتد و ميخواهد مثلا به اصلاح جادهاي بپردازد و يا پلي در روي رودخانهاي بسازد مبلغي كه براي اين كار منظور شده و از خزانه دولتي بيرون آمده است به محض اينكه به دست كارمندان دولتي ميرسد، در هرمقام و درجهاي كه هستند مقداري از آن برميدارند به طوري كه چون به دست عامل اجرا رسيد، قابل آن نيست كه اقلا به كار آغاز كند.
همو ضمن توصيف سازمان اداري ايران در اواخر دوره قاجاريه مينويسد: با وجود عده زيادي كارمندان دولتي هيچگونه آماري در كار نيست. با اين وضع آشفته و درهم مالي، حقوق كارمندان نيز به موقع نميرسيد و غالبا صداي كارمندان و افسران و سربازان بلند ميشد. «2»
در يكي از نامههاي تاريخي عهد قاجاريه چنين ميخوانيم:
وضع حقوق كارمندان
: «خداوندگارا ... مطلب تازه اين است كه پليسها بيست روز قبل رئيس خودشان را در اداره نظميه حبس كرده، حقوق خودشان را مطالبه كردند. يك روز تمام بدبخت رئيس آنها حبس بود، نه آب به او دادند نه نان. به عرض شاه رسيد جناب سپهدار را فرستادند، او قول داد كه تا چهار روز ديگر مواجب شماها داده خواهد شد، قبول كردند و رئيس را از حبس بيرون آورده رها كردند. امروز روز چهارم از طرف سپهدار خبري نشد، تمام پليسها و شبگردها رفتند به منزل سپهدار، سپهدار از ترس از منزل فرار كرده، رفت پيش اتابك، زن و بچه او به داد و فرياد آمده، به حضرت اتابك تلفن كردند كه اين جمع ميگويند اگر سپهدار امروز پول ندهد، خانهاش را خراب خواهيم كرد تا به حال از خانه سپهدار بيرون نيامدهاند ... همينقدر
______________________________
(1). همان، ص 47
(2). همان، ص 27
ص: 442
بدانيد كه تمام ادارات به صدا خواهند آمد. پول هم در ميان نيست، نه دولت ميفهمد چه بكند و نه ملت پول دارد روز و انفسا، روز قيامت اين مملكت است. ديگر مطلب تازه ندارم كه به عرض برسانم.» «1» پنجم شهر جمادي الاولي 1320
فروش مشاغل ديواني
ناظم الاسلام مينويسد: در سال (1323) ارفع الدوله سفير ايران در اسلامبول برحسب امر عين الدوله به تهران احضار شد، پس از پذيرايي كاملي كه عين الدوله از ارفع الدوله نمود، به مشير الدوله پيغام داد كه ... ارفع الدوله بر من وارد شده است و صد هزار تومان براي شغل وزارت امور خارجه ميدهد كه هشتاد هزار تومان تقديمي اعليحضرت و بيست هزار تومان تقديمي خود منست و چون با تو دوست ميباشم، ميتوانم از بيست هزار تومان حق خود چشم بپوشم، ولي اعليحضرت از اين مبلغ نميگذرد، حالا اين وجه را متقبل شويد يا در مقام استعفاء برآييد. مشير الدوله فوري قلم روي كاغذ آورد، هشتاد هزار تومان به اسم اعليحضرت و بيست هزار تومان به اسم شاهزاده عين الدوله حواله نوشت و فرستاد به تجارتخانه طومانياس و يا به اداره ديگر به هرجهت پول را داد و ختم عمل شد. عين الدوله قريب به همين اندازه از ارفع الدوله گرفت و او را به محل مأموريت خود روانه نمود.» «2»
انتخاب وزير براي وزارت تجارت
: در زمان صدارت عين الدوله، بخشنامه زير صادر گرديد: «به عموم حكام ولايات مخابره ميشود چون امر وزارت تجارت به موجب حسن انتخاب ذات اقدس ملوكانه روحنافداه، به وزير مستطاب اشرف ارفع امجد اسعد والا سركار شاهزاده حاجي سيف الدوله دام اجلاله واگذار گرديده، حسب الامر اقدس اعلي ابلاغ ميشود كه از اين تاريخ به بعد، كليه امورات وزارت جليله تجارت را به حضرت معزي اليه رجوع نموده بر حسب اوامر مؤكد بندگان اعليحضرت اقدس همايون روحنافداه نسبت به مأمورين و نمايندگان وزارت تجارت نهايت تقويت و محبت به عمل آورده، اسباب پيشرفت مقاصد عاليه شاهانه را از هرجهت فراهم و رجوع اين كار را به حضرت معزي اليه به عموم تجار اعلام و ابلاغ نمايند.
سلطان عبد المجيد. «3»
طرز اداره تهران و ولايات
«حكومت تهران به عهده نايب السلطنه كامران ميرزا، سومين فرزند شاه واگذار شده. وي علاوه بر اين سمت، نظارت حربيه (وزارت جنگ) را نيز داراست، معاوني به نام وزير تهران دارد. حكومت تهران داراي سه اداره (پليس، احتساب و تنظيمات) ميباشد. حدود اختيارات پليس فوق العاده محدود است.
ايران به سي و پنج ولايت تقسيم شده است، حكومت ولايات در مقابل مبلغي معين پيشكش،
______________________________
(1). اسناد و نامههاي تاريخي، پيشين، ص 374
(2). تاريخ بيداري ايرانيان، ج 3، ص 287
(3). مقاله سروان محمد كشميري در بررسيهاي تاريخي سال پنجم، شماره 6، ص 149
ص: 443
اعطا ميشود. تقسيمات ولايات به علت فك و الحاق از ولايتي به ولايت ديگر ثابت نيست.
اكثر شهرها داراي اسم و عنوان مخصوص به خود هستند. مانند دار السلطنه تبريز، دار العلم شيراز، دار الملك طبرستان، بلده طيبه همدان و امثالهم. ولايت تبريز از نظر اعتبار در درجه اول بوده و ولايات اصفهان و خراسان در مرحله دوم اهميت ميباشند.» «1»
محاكمه زمامداران خائن در مجلس
: در تاريخ 26 آوريل 1907 سراسپرينگ رايس به سر ادواردگري ضمن گزارش وقايع روزمره در ايران مينويسد كه: «آقاي سيد محمد مجتهد از مجلس خواست تا مصرا احضار عين الدوله را بخواهد و به كارهاي او در مقام صدراعظمي رسيدگي بشود. يكي از نمايندگان تبريز تقيزاده در اين موقع نطق متهورانهاي ايراد كرد و خاطر نشان ساخت اگر قرار باشد مجلس همه آنهايي كه مناصب دولتي داشتهاند به محاكمه جلب نمايد، ديگر نمايندگان فرصت انجام هيچ كاري غير از آن نخواهد داشت. زيرا غالب آنها از مقامي كه به آنها سپرده شده سوء استفاده و خيانت كردهاند. اگر يكي از آنها مجازات شود، همه آنها بايد مجازات شوند، اگر بناست عين الدوله تحت بازجويي قرار گيرد، امين السلطان كه از همه آنها خائنتر است و لقب مناسب او (خائن السلطان) ميباشد نيز بايد به محاكمه جلب شود. ولي با وجود اين، او قصد بازگشت به ايران دارد ... مجلس لايحهاي تصويب نمود كه به موجب آن هر مقام دولتي كه رشوه بگيرد يا رشوه بپردازد به انفصال از خدمت و قطع مقرري او و مجازات محكوم ميشود. لايحه مزبور براي توشيح ملوكانه فرستاده شد. مذاكرات چند روز بعد مجلس نيز جالب و قابل نقل است، در اين جلسه اين مطلب مطرح ميشود كه آيا ممكن است كه يك نفر در آن واحد دو شغل داشته باشد؟ در جريان بحث يكي از نمايندگان پيشنهاد نمود كه در اين مورد بايد از ترتيب و رويهاي كه در ممالك اروپايي در اثر تجربه معمول است اقتباس كرد. اين جمله فورا مورد اعتراض آقاي سيد عبد الله مجتهد قرار گرفت، مشار اليه تقليد از شيوههاي اروپايي را مذمت نموده اظهار داشت كه تعاليم قرآن براي مردم كافي است. بعضي از نمايندگان گفتند در اينجا موضوع مذهب مورد بحث نيست، بلكه مذاكرات ما راجع به امور سياسي است و اگر تعاليم قرآن كه براي امور ديني و مذهبي ما ميباشد، واقعا براي كليه امور ما كافي ميباشد پس به چه علت ممالك اسلامي تا اين اندازه از اروپاييها عقب افتادهاند ...» «2» در پاسخ بايد پرسيد در دوره قاجاريه و ادوار قبل كي تعاليم عاليه و عدل اسلامي اجرا شده است؟
ايرج ميرزا نيز در عارفنامه و ديگر آثار خود كمابيش با طعن و طنز به اوضاع آشفته سياسي و اجتماعي ايران در اواخر دوره قاجاريه اشاره ميكند و به توصيف اخلاق سياستمداران ميپردازد:
سياستپيشه مردم حيله سازندنه مانند من و تو پاك بازند
همانا حقهباز و شارلاتانندبه هرجا هرچه پاش افتاد آنند
به هرتغيير شكلي مستعدندگهي مشروطه گاهي مستبدند
______________________________
(1). «ايران در سال 1311، ه ق»، ترجمه محمود غروي، مجله بررسيهاي تاريخي، سال نهم، شماره 4، ص 85 به بعد
(2). اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان، به اهتمام معاصر، ص 302
ص: 444 من و تو زود درگيرش بمانيمكه هم بيدست و هم بيدوستانيم (الخ) براي آسايش خيال و كوك شدن آجيل:
سر منبر وزيران را دعا كنبه صدق ار نيست ممكن با ريا كن
بگو از همت اين هيأت ماستكه در اين فصل پيدا ميشود ماست
ز سعي و فكر آن دانا وزيرستكه سالمتر غذا نان و پنير است
وكيلان را بگو روح الامينندز عرش افتاده پابند زمينند
مقدسزادهاند از مادر خويشگناه است اركني بر مرغشان كيش
يقينا گر ز بيچيزي بميرندبه رشوت از كسي چيزي نگيرند
بجز شهريه مقصودي ندارندبه هيچ اسم دگر سودي ندارند ... «1» ايرج ميرزا به فساد يكي از نخستوزيران در دوران اخير اشاره ميكند:
اين رئيس الوزرا قابل فراشي نيستلايق آنكه تو دلبسته او باشي نيست
همتش جز پي اخاذي و كلاشي نيستدر بساطش بجز از مرتشي و راشي نيست
گر جهان را بسپاريش جهان را بخوردور وطن لقمه ناني شود آن را بخورد ... قوام السلطنه به پيشكار داخلي خود ميرزا قاسم خان گويد!
يك دو روزست دگر دست به كاري نزنيليرهيي ميرهيي از گوشه كناري نزني
دشت و فتحي نكني دخل قماري نزنينروي مارخ و دزديده شكاري نزني
چه شنيدي كه بدينگونه هراسان شدهييمگر آشفته اوضاع خراسان شدهيي ... پيشكار جواب ميدهد:
دم مزن قافيه تنگ است بيا تا برويمكلنل بر سر جنگ است بيا تا برويم
قصه توپ و تفنگ است بيا تا برويمنه دگر جاي درنگ است بيا تا برويم
هرچه از مردم بيچاره گرفتيم بس استبيش از اين فكر مداخل شدن ما هوس است «2» ايرج در يكي از مثنويهاي خود (انقلابي ادبي) از وضع متزلزل استخدامي خود سخن ميگويد:
من از اين پيش معاون بودمنه غلطكار نه خائن بودم
جاكشي آمد و معزولم كردسه مه آواره و بيپولم كرد
چه كنم؟ مركزيان رشوه خورندهمگي كاسهبر و كيسه برند
بعد گفتند كه اين خوب نشدلايق خادم محبوب نشد
پيش خود فكر به حالم كردندانسپكتور ژنرالم كردند
... من رئيس همه بودم وقتيمايه واهمه بودم وقتي
رؤسا جمله مطيعم بودندتابع امر منيعم بودند
حاليا گوش به عرضم نكنندجز يكي چون همه، فرضم نكنند «3»
______________________________
(1). ايرج ميرزا ... به اهتمام دكتر محجوب، ص 31 (مقدمه)
(2). ايرج ميرزا، به اهتمام دكتر محجوب، ص 214
(3). ديوان ايرج ميرزا، ص 122 به بعد
ص: 445
فصل 3. ديوان رسائل
اشاره
ص: 447
ديوان رسائل
اشاره
در ميان سازمانهاي اداري و سياسي دوران بعد از اسلام ديوان انشاء يا ديوان رسائل، مقام و ارزش سياسي بسيار داشت، رئيس اين ديوان زير نظر مستقيم امرا و سلاطين انجاموظيفه ميكرد و غالبا در مسائل مهم كشوري و لشكري و سياسي مورد مشورت امير و خواجه بزرگ يا نخستوزير وقت قرار ميگرفت، مهمترين كارمندان اين ديوان دبيران بودند كه در فن دبيري و نگارش نامههاي سياسي و كليات علوم و فنون عصر خود استادي و مهارت داشتند، با اينحال گاه ممكن بود در اثر لغزش قلم و عدم توجه به موقعيت مخاطب، جان و مال و هستي آنان در معرض مخاطره قرار گيرد، زيرا نوشته برخلاف گفتار قابل انكار و تحريف نيست. مورخ و دبير نامدار عصر غزنويان ابو الفضل بيهقي در مجلد دهم كتاب خود به اين معني اشاره ميكند و خطاب به ارباب قلم و دبيران ميگويد: «احتياط بايد كردن نويسندگان را در هرچه نويسند، كه از گفتار باز توان ايستاد و از نبشتن باز نتوان ايستاد و نبشته باز نتوان گردانيد.» «1»
مسعود سعد سلمان نيز با صراحت تمام به دبيران اعلام خطر ميكند و ميگويد:
به گفتن تو را گر خطائي فتدز بربط فزونت نمالند گوش
و گر در نبشتن خطايي كنيسرت چون قلم دور ماند ز گوش بنا به نوشته ابن نديم يكي از منشيان نامدار كه جان خود را در راه قلم از كف داده عبد اللّه بن مقفع است. شرح مطلب اين است كه عبد اللّه بن علي، «پسرعموي منصور خليفه عباسي» بر او خروج كرد، پس از شكست، مدتي متواري بود عدهيي از او شفاعت كردند منصور پذيرفت و قرار شد ابن مقفع اماننامهيي تنظيم نمايد، ولي اين مترسل نامدار در تنظيم اماننامه راه افراط پيمود و در بعضي فصول آن نوشت:
«اگر امير المؤمنين به عم خود عبد اللّه غدر كند زنانش بيطلاق بيزار، و ستورانش وقف و
______________________________
(1). فهرست ابن نديم، ترجمه رضا تجدد، ص 195 (ر. ك لغتنامه دهخدا، ذيل ابن مقفع).
ص: 448
بندگانش آزاد، و مسلمانان از بيعت او، يله و رها باشند، اين نامه را كه براي توشيح نزد منصور بردند سخت بر وي گران آمد و گفت چه كسي آنرا نوشته، گفتند مردي به نام ابن مقفع كاتب عم تو عيسي، منصور به سفيان والي بصره دستور كشتن او را داد و او هم وي را تكهتكه كرد و در آتش تنور انداخت.» «1»
جالب توجه است كه سلطان مسعود غزنوي با همه خودخواهي و استبداد رأيي كه داشت به بيگناهي دبيران و نويسندگان اعتراف ميكند و ضمن قدرداني از پدر خويش، جفاهاي او را ناديده ميگيرد و خطاب به كساني كه در مقام سعايت و نمامي بودند ميگويد: «... و اما نويسندگان را چه گناه توان نهاد؟ كه مأموران بودند. و مأمور را از فرمانبرداري چه چاره است.
خاصه پادشاه، و اگر ما دبيري را فرمائيم كه چيزي نويس، اگرچه استيصال او در آن باشد زهره دارد كه ننويسد؟ و فرمود كه تمام آن ملطفهها را پاره كردند ...» «2»
خواجه نصير الدين طوسي ضمن اندرزهائي كه به پادشاه وقت (اباقاآن) داده است به ارزش و مقام قلم اشاره ميكند: «... اما آنچه پادشاهان قديم و دانايان ولايتها گفتهاند و رسم ايشان بود اينست كه نوشته ميشود: ... بنياد پادشاهي بر دو چيز است: يكي شمشير و ديگر قلم، شمشير در دست سپاهيان باشد و قلم در دست نويسندگان ...» «3» در آغاز كتاب عتبة الكتبه نيز به مسئوليت كار دبيران اشاره شده است: «چون دبير خاطر بر جمع سجع و تتبع قوافي گمارد از مقصود سخن و مطلوب فحوي بازماند ... بلاغت در سلامت لفظ و ايجاز معنيست ...»
به نظر احمد امين مصري «قدرت و توانائي ايرانيان در انشاء و ترسل و نامهنگاري بيشتر از اعراب بود، نه تنها در زمان بني عباس بلكه حتي در عهد بني اميه. بزرگترين نويسندگان چون عبد الحميد كاتب و سالم مولي هشام هردو ايراني و پارسينژاد بودند ... هريك از وزراء يك يا چند منشي به نام كاتب و پيشكار داشتند هريك از ولات و امرا و رجال دولت، كاتب و پيشكار مخصوص داشتند، حماد عجرد پيشكار يحيي بن محمد بن صول در موصل بود، ابن مقفع منشي داود بن عمر بن مسعده بود. عبد اللّه بن سوار بن ميمون، منشي يحيي بن حاله برمكي بود ... منشي و نويسنده در مراتب و مقامات خود ترقي يافته به وزارت ميرسيد ... اغلب نويسندگان و مستوفيان نيز مانند وزراء، ايراني و پارسينژاد بودند و به نياكان خود اقتدا ميكردند ... علوم و آداب و فلسفه و جغرافيا و تاريخ را هم ميآموختند، زيرا وضع آنها محتاج تعليم و اطلاع بود، گاهي هم براي خليفه يا والي مشكلاتي پيش ميآمد كه حل آنها را از كاتب و پيشكار خود ميخواستند، و او ناچار بر اغلب مسائل آگاه ميشد، زيرا منشي و پيشكار يگانه كسي بود كه مطالب را به خلفا ميرسانيد و خليفه را بر احوال و اوضاع و مراسلات مطلع مينمود و خود او جواب كليه مطالب را مينوشت ...» «4» به نظر احمد امين اطلاعات عمومي منشيان از تمام
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، نيا، ص 30.
(2). بنقل از رساله خواجه نصير الدين طوسي، از ص 755 به بعد.
(3). عتبة الكتبه، ص 1 به بعد
(4). پرتو اسلام، ترجمه خليلي، ص 316 به بعد.
ص: 449
طبقات بيشتر بود، دليل اين مطلب كتب و نامههايي است كه اين گروه تأليف و تدوين كردهاند.
نويسندگان نه تنها در علوم و آداب اطلاعاتي داشتند بلكه در شطرنج و چوگانبازي و نواختن عود و اسبسواري و آداب معاشرت استاد بودند.
در اهميت ديوان رسائل و فن كتابت و نويسندگي همين بس كه ابن نديم نويسنده نامدار كتاب الفهرست چهل صفحه از كتاب گرانقدر خود را به ذكر نام و آثار و افكار نويسندگان و مترسلان جهان اسلامي اختصاص داده است. «1»
نويسندگان كاتبان و ملازمان، از نسخه خطي اخوان الصفا محفوظ در كتابخانه مسجد سليمانيه، استانبول، در 1287 ميلادي به اتمام رسيده است.
جهشياري در كتاب الوزراء، از مقام و موقعيت ممتاز دبيران و نويسندگان در ايران باستان سخن ميگويد:
همه نويسندگان هنگام اقامت، لباس معمولي خود را ميپوشيدند و هروقت كه شاه مسافرت ميكرد به لباس جنگجويان درميآمدند. جمله پادشاهان ايران، هركس را كه مهر پادشاه
______________________________
(1). نگاه كنيد به الفهرست، از ص 190 تا 231.
ص: 450
را جعل و يا نقش ميكرد، سخت تنبيه مينمودند و او را مانند مرتكبين جنايات بزرگ، مجازات ميكردند.
پادشاهان ايران نامهنويسان را ترجمانهاي شاه ميخواندند و به آنان ميگفتند مبادا از مطلب به خاطر حذف معناي آن بكاهيد و از تنظيم عبارات و بلاغت آنها چشم بپوشيد و منطق آنها را سست بكنيد. «1»
در زمان ايرانيان رسم اين بود كه نويسندگان جوان و كساني كه در دربار شاه تربيت يافته بودند، جمعآوري و به كار گماشته ميشدند، و پادشاه به رؤساي نويسندگان خود فرمان ميداد ايشان را آزمايش كنند و هوش و استعدادشان را بسنجند، آنگاه هركدام از ايشان كه مورد پسند بود، نامش به پادشاه عرضه ميشد و به او دستور داده ميشد كه از ملازمان دربار باشد و به خدمت مشغول گردد. سپس پادشاه دستور ميداد كه آنان به درباريان بهپيوندند و به تناسب شايستگي و استعداد خويش، به كارهاي مختلف گماشته شوند.
هيچيك از كساني كه پادشاه او را ميشناخت و نامش به وي عرضه ميشد، نميتوانست با كسي از مردم آميزش كند، مگر آنكه شخص پادشاه چنين اجازهاي را به او بدهد.
«پادشاهان، نويسندگان و دبيران را بر ديگران مقدم ميداشتند. به اهميت هنر نويسندگي پي برده بودند، و اين طبقه از مردم را به خود نزديك ميكردند آنان را صاحبنظر و تدبير و اهل هنر ميدانستند و ميگفتند ايشان نظام امور و كمال مملكت و رونق پادشاه ميباشند و زبان گوياي پادشاهان و خزانهداران آنان و امانتداران و خدمتگزاران رعيت و كشور خود به شمار ميآيند.
پادشاهان ايران هنگام اعزام قشون يكي از بزرگان و نويسندگان خود را همراه آن ميكردند و به فرمانده قشون دستور ميدادند كه بدون نظر او توقف و عزيمت نكند ...»
ابن خلدون نيز ضمن بحث در پيرامون «ديواننامهها و نگارش» به ارزش و اهميت و ظرافت اين شغل اشاره ميكند: «... كاتب امير از خويشاوندان و بزرگان قبيله او به شمار ميرفت. تا از لحاظ امانتداري و حفظ اسرار مهمي كه داشتند مطمئن باشند ... خاندان عباسيان خداوندان آن صناعت را در پايهاي بلند جاي ميدادند و كاتب ايشان اسناد دفاتر احكام را به طور مطلق صادر ميكرد و در پايان آن نام خويش را مينوشت و آنرا با مهر سلطان مهر ميكرد ... يكي از پايگاههاي ديگر نويسندگي، توقيع است و آن چنانست كه كاتب در حضور سلطان، هنگامي كه مجالس فرمان دادن و حل و عقد امور تشكيل ميشود مينشيند و احكام و دستورهائي را كه پادشاه با موجزترين و بليغترين الفاظ بر وي القا ميكند بر نامهها و شكايات مينويسد ...
توقيعگوي بايد از بلاغت و سخنوري حظي وافر داشته باشد ... جعفر بن يحيي به روي شكايتنامههائي كه در برابر رشيد ميگذاشتند توقيع مينوشت و آنها را به خدايگان عرايض و
______________________________
(1). كتاب الوزراء جهشياري، مقدمه ناشران، ص 29 به بعد.
ص: 451
شكايات رد ميكرد و توقيعات وي به حدي شيوا و رسا بود كه در به دست آوردن آنها، ميان خداوندان بلاغت، بمنظور آگاهي بر فنون شيوائي و بلاغت رقابت و همچشمي پديد آمده بود، چنانكه گويند هرعريضهاي كه توقيع او بر آن بود به يك دينار خريد و فروش ميشد ... خدايگان اين ديوان ... بايد اصول علوم را بداند و مورد مطالعه قرار دهد زيرا در مجالس پادشاهان ...
اينگونه مسايل پيش ميآيد و او را بدين واميدارند كه با آداب معاشرت پادشاهان آشنا باشد و رسوم ايشان را رعايت كند ...» عبد الحميد كاتب طي نامه مشروحي خطاب به ارباب قلم مينويسد، كسي كه به اين كار خطير و ظريف اشتغال ميورزد «بايد در حال بردباري بردبار و در هنگام قضاوت فهيم و دانا و در موقع اقدام مبارز و دلاور و گاه عقبنشيني نيكدوربين و احتياطكار باشد، پاكدامني و داد و انصاف را برگزيند و خويش را بدانها بيارايد، هنگام طرح رازها، رازدار و در سختيها و شدايد وفادار باشد، مصائب و ناگواريها را كه ممكن است پيش آيد پيشبيني كند و بر رموز آنها آگاه باشد، كارها را به هنگام خود انجام دهد و حوادث را در جايگاه خود دريابد، بايد در هريك از فنون و شعب دانش بينديشد و آنها را نيك فراگيرد و اگر نتواند آنها را كاملا بياموزد بايد باندازهاي كه او را بس باشد از خرمن دانشها خوشهچيني كند، به نيروي خرد و تربيت نيكو و تجربهاندوزي فراوان، بايد هرامري را پيش از روي دادن، و فرجام هركاري را پيش از انجام دادن بشناسد، پس سزاست كه براي روبرو شدن با هرامري بسيج آنرا فراهم سازد و خود را در برابر آن مجهز كند ...» «1»
در جاي ديگر مينويسد: «و هرگاه يكي از شما نويسندگان به همنشيني سلطاني برگزيده شويد، بايد طبايع و عادت او را بيازماييد، و همينكه خصال نيك و بد او را شناختيد، بايد او را بر آنچه با نيكي سازگار است ياري دهيد، و با تدبير دقيق و لطايف حيل و بهترين وسيلهها بكوشيد او را از تمايلات زشت و خصال بد منصرف كنيد. ميدانيد كه رامكننده چارپايان اگر بخواهد در سياست خود بصير باشد، به جستجوي شناختن خويهاي آنها ميپردازد. كساني كه به كار سياست مشغولند ... بايد با خدايگان خويش به رفق و مدارا رفتار كنند و كژيهاي كار او را راست و مستقيم سازند.» سپس به ارباب قلم و سياستمداران ميگويد: «... نبايد هيچيك از شما در وضع مجلس و جامه و مركوب و خوراك و آشاميدني دنيا و خادمان و ديگر امور گوناگون از اندازه شايسته و لازم آن تجاوز كنيد ... براي پاكدامني خويش، از ميانهروي و اقتصاد ياري جوئيد و از تلفكاريهاي اسراف و بدفرجامي تجملخواهي و نازپروردگي بپرهيزيد، چه اين دو شيوه فقر و بينوائي به بار ميآورد و بزرگان را دچار خواري ميكند.» «2»
عوفي نيز در جوامع الحكايات به ارزش مقام دبيري اشاره ميكند: «... هيچ صناعتي از حرفت دبيري شريفتر نيست كه دبيران محرم اسرار ملوك و ناظم امور دولتها باشند و آنك به نوك اقلام
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي، ج 1، ص 485 به بعد (به اختصار).
(2). همان، ص 392.
ص: 452
خود كفايت كنند به جد و حسام مكفي نشود ...» «1» سپس عوفي راجع به صناعت دبيري و نوادر كارهاي دبيران حكاياتي نقل ميكند.
اكنون ديوان رسائل را از نظر تاريخي بررسي ميكنيم!
فن دبيري- «فن دبيري و انشاء رسائل ديواني در ادبيات ايران پس از اسلام به صورت رشتهاي مخصوص از فنون سخن تجلي كرده است. شايد بتوان نخستين دبير رسمي دربار ملوك ايران پس از اسلام را محمد بن وصيف دبير رسائل يعقوب صفاري دانست. پس از وي در قرن چهارم دبيران نامبردار همچون ابو نصر مشكان صاحبديوان رسالت سلطان محمود غزنوي و پسرش سلطان مسعود، و همچنين شاگرد او ابوالفضل محمد بن حسين بيهقي، دبير ديوان رسايل محمود و مسعود پديد آمدهاند كه انشاء ترسل را در فارسي به مقامي عالي از فصاحت و بلاغت و آنچه لازمه سياست در سخن است رسانيدهاند.
اما تدوين منشآت فارسي و جمع و تأليف آن به وسيله خود يا ديگران، هرچند تا آنجا كه اطلاع داريم از دوران غزنويان و به وسيله بيهقي آغاز گشته، لكن ميتوان گفت كه مانند ساير علوم و فنون در اواخر عهد سلجوقيان به كمال خود رسيده است.
بههرحال نمونههايي كه از منشآت دبيران فارسي پيش از اين عهد باقيمانده، آثاريست كه از خلال كتابهاي تاريخ در ضمن بيان حوادث نقل شده است.
قديميترين ديوان رسايل كه اكنون در دست داريم، مجموعههايي است كه دو دبير عاليمقام اواسط قرن ششم هجري از منشآت خويش، جمع و تأليف نمودهاند.
رشيد الدين دبير مشهور خوارزمشاهيان و ديگري همكار معاصر وي منتخب الدين بديع اتابك جويني منشي و صاحبديوان انشاء سلطان سنجر كه منشآت ديواني و اخوانيات خود را در مجموعهاي به نام عتبة الكتبه گرد آورده است. پس از اين دو دبير، تدوين منشآت شايع و معمول گشت و در هرعصر مجموعههايي از منشآت ترسل جمع و تأليف ميگرديد.» «2»
به طور كلي در نامههاي رسمي «سلطانيات» نويسنده مكلف است مصالح و منافع سياسي مخدوم خود را از نظر دور ندارد، اما «در اخوانيات و نامههاي خصوصي و دوستانه مجال سخن وسيع است. نكتهگوئي، غزلسرائي، گلهگزاري، لطيفهپردازي، مزاح، ايراد اشعار طولاني، نكتهسنجيهاي ادبي همه اينها راه دارد.
«رشيد، نه تنها در نامههاي رسمي و سياسي كه از طرف شاه مينوشته بلكه در نامههاي شخصي خود نيز، همواره ملاحظات عاقلانه و مآلانديشيهاي بخردانه را داشته و چنانكه شايسته دبير درباري است، زمام سخن را پيوسته در دست خود داشته و اضطراب احوال و تبديل حوادث را مدنظر گرفته و عواقب محتمله را پيشبيني ميكرده. و درباره روز مبادا ميانديشيده
______________________________
(1). جوامع الحكايات، محمد عوفي به اهتمام محمد رمضاني، ص 259.
(2). دكتر قاسم تويسركاني، نامههاي رشيد الدين وطواط، دانشگاه تهران، 1338.
ص: 453
است، و شايد گرفتاري او بر اثر دو بيتي كه در پاسخ انوري درباره تسخير هزار اسب، به تعريض بر سلطان سنجر گفته بود، بيشتر مايه تنبيه و اعتياد وي به تحفظ و احتياط گرديده است.» «1»
ناگفته نماند كه در ميان دبيران و مترسلان ايران بعد از اسلام خواجه ابو نصر مشكان مقام و موفقيت ممتازي دارد، تا جائي كه ابو الفضل بيهقي مورخ فحل و دبير نامدار عصر غزنويان ضمن توصيف نامههائي كه بين مسعود و خليفه بغداد ردوبدل شده، به مقام شامخ استاد خود اشاره ميكند و او را «امام روزگار» در فن دبيري ميشمارد!
«استادم خواجه بو نصر نسخت نامه بكرد نيكو بغايت چنانكه او دانستي كرد كه امام روزگار بود در دبيري ...» «2»
استاد فقيد مجتبي مينوي مينويسد: «اداره امور كشوري در عهد سلاطين ترك با ايرانيان بود كه ايشان را تاجيك (كلمهاي تركي، كه به فارسي تاژيك و تازيك شده است) ميناميدند و از عهد غزنويان بر همين قاعده ميرفتند و هرقسم كار درباري و ديواني مثل نويسندگي مشرفي و صاحب بريدي و استيفاء و نيابت و وكيلدري و وزارت در همه نقاط مملكت چه در مركز و چه در ولايات و چه در نزد امراي ترك بدون استثنا به تازيكان مفوض بود، بعضي از اين وزرا، زبان تركي هم ياد گرفته بودند، ولي لازم نبود. عربي و فارسي و آداب و رسوم و قوانين و اوضاع مملكتي را ايشان ميدانستند و تركان فقط به كارهاي لشكري و غارت و تاختوتاز و مصادره كردن اموال و كشتن كساني كه مقصر شناخته ميشدند و اموري از اين قبيل ميپرداختند، از تاريخ يميني گرفته تا جامع التواريخ و مابعد آن هركتابي را كه در باب تاريخ و احوال مملكت نوشته شده است بخوانيد جز اين نمييابيد ...» «3»
به نظر آقاي دانشپژوه، «هنر دبيري و نويسندگي اسلامي و ايراني، گذشته از پيوندي كه با خطابه و بلاغت دارد ... از فرهنگ و ادب ايراني و يوناني نيز ريشه گرفته است ... درباره تاريخ نويسندگان و دبيران ديوانهاي اسلامي، از كتاب الوزراء و الكتاب ابو عبد اللّه جهشياري ... بهره بسيار ميتوان برد. او مينويسد كه نويسندگان ايراني پيش از اسلام چند گروه بودند و پادشاهان ايران را دو ديوان خراج و نفقات بود. و چهار انگشتري. و نويسندگان و دبيران را پوشاكي جداگانه بود جز لباس جنگجويان و سپاهيان. و دبيران را ترجمان پادشاه ميخواندند. در آن روزگار رسم چنين بود كه دبيران نوخاسته و نوكار را ... ميآزمودند و هوش آنان را ميسنجيدند.
هركه را ميپسنديدند، نامش را به پادشاه ميگفتند ... پادشاه ميفرمود كه آنان را به ميان كاركنان ديوان ببرند و به كارش بگمارند ... پادشاهان دبيران را برتري مينهادند ... و دبيران هوشمند را به پايگاه بلندتري ميرسانيدند و ميگفتند دبيرانند كه كارها را به سامان ميرسانند و كمال
______________________________
(1). همان كتاب، ص 130 و 132.
(2). تاريخ بيهقي (فياض) ص 389.
(3). سيرت جلال الدين منكبرني، به اهتمام استاد مينوي، ص فو به بعد.
ص: 454
شهرياري و آبروي پادشاهياند ...» «1»
به نظر بارتولد محقق و مورخ نامدار شوروي، «ديوان عميد الملك، محتملا همان ديوان الرسائل يا ديوان انشاء است. از ديوان اخير الذكر در تأليفات مورخان غالبا ياد شده است و حتي در زمان سامانيان نيز به اين اصطلاح برميخوريم. در تأليف بيهقي، رئيس ديوان رسائل لقب خواجه عميد دارد و وي يكي از مأموران بلندپايه و عمده مملكت بوده است.» «2»
ابو الفضل بيهقي تا سال 431 كه استادش ابو نصر مشكان حيات داشت، به كار ترسل در دربار محمود ادامه ميداد. چون ابو نصر درگذشت و ابو سهل زوزني به رياست ديوان رسايل رسيد، بيهقي كه طرز رفتار و روش سياسي و اخلاقي زوزني را نميپسنديد، شرحي به سلطان مسعود نوشت و از شغل دبيري استعفا كرد. پس از آنكه نامه بيهقي را سلطان مسعود قرائت كرد، به خط خود خطاب به بيهقي نوشت: «... اگر بو نصر گذشته شد، ما بجائيم و ترا به حقيقت شناختهايم، اين نوميدي بهر چراست.» سپس بيهقي مينويسد: «... من بدان جواب خداوند زنده و قويدل شدم و بزرگي اين پادشاه و چاكرداري بدانجاي بود كه در خلوت كه با وزير داشت ابو سهل را گفت ابو الفضل شاگرد تو نيست، او دبير پدرم بوده است و معتمد، وي را نيكودار، اگر شكايتي كني همداستان نباشم، گفت فرمانبردارم. پس وزير را گفت بوالفضل را به تو سپردم از كار وي انديشهدار، وزير پوشيده با من اين بگفت و مرا قويدل كرد.» «3»
بيهقي در وصف مقام و منزلت علمي و اخلاقي ابو نصر مشكان استاد خود مينويسد: «... چه بود كه اين مهتر نيافت از دولت و نعمت و جاه و منزلت و خرد روشنرايي و علم و سي سال تمام محنت بكشيد كه يك روز دل خوش نديد و اخبار و احوالش آن است كه در مقامات (محمودي) و در تاريخ بيايد. و اما بحقيقت ببايد دانست كه ختمت الكفاية و البلاغة و العقل به، و او اوليتر است بدانچه جهت ابو القاسم اسكافي دبير رحمة اللّه عليه گفتهاند، شعر:
الَم تَرَ ديوان الرسائل عُطلَتبفقدانه اقلامه و دفاتره و چون مرا عزيز داشت، و نوزده سال در پيش او بودم عزيزتر از فرزندان وي و نواختها ديدم و نام و مال و جاه و عز يافتم، واجب داشتم بعضي از محاسن و معالي وي كه مرا مقرر گشت بازنمودن و آن را تقرير كردن، و از ده يكي نتوانستم نمود، تا يك حق را از حقها كه در گردن من است بگزارم ... روزگار اين مهتر به پايان آمد ... قلم را لختي بر وي بگريانم ... تا تشفي باشد مرا و خوانندگان را.» «4»
همكاران بيهقي
: بوسهل زوزني برخلاف ابو نصر مشكان در هنر دبيري پياده بود يعني در اين رشته استادي و مهارتي نداشت. كارهاي اساسي ديوان رسالت به قلم تواناي بيهقي سامان
______________________________
(1). دانشپژوه، «دبيري و نويسندگي» مجله هنر و مردم، اسفند 49. (به اختصار)
(2). تركستاننامه ترجمه كريم كشاورز، ص 495.
(3). تاريخ بيهقي، فياض، ص 801.
(4). همان، ص 794 به بعد.
ص: 455
ميگرفت، سلطان مسعود در بحرانيترين ايام حكومت، روزي از بيهقي ميپرسد: «مرا سوي خانان ترك چه بايد نبشت؟ گفتم خداوند چه فرمايد؟ گفت دو نسخت كردهاند بو الحسن عبد الجليل و مسعود ليث بدين معني، ديدهاي؟ گفتم «نديدهام و هردو آنچه نبشتند خياره باشد» بخنديد و دواتداري را گفت اين نسخها بيار، بياورد، تأمل كردم، الحق جانب خداوند سلطان نيك نگاه داشته بودند و ستايشها كرده ... و اين دو آزادهمرد هميشه با بو سهل ميخنديدي كه دندان تيز كرده بودند صاحبديواني رسالت را و عسرت او ميجستند و هرگاه از مضايق دبيري چيزي بيفتادي، و امير سخني گفتي، گفتندي: «بو سهل را بايد گفت تا نسخت كند كه دانستندي كه او درين راه پياده است و مرا ناچار مشت ميبايستي زد و ميزدمي» «1» از گفتار بيهقي پيداست كه بو سهل زوزني رقيبان و مدعياني داشته، ولي مدير و گرداننده واقعي ديوان رسالت از اواخر عصر محمود تا پايان امارت مسعود، ابو الفضل بيهقي بوده است.
راجع به مفادنامهها و منشورها و مسائل مهم سياسي امير (يا سلطان) با نخستوزير «خواجه بزرگ» و رئيس ديوان انشاء و ديگر صاحبنظران بحث و گفتگو ميكرد، ابو الفضل بيهقي ضمن گفتگو از ماجراي تركمانان مينويسد كه بو نصر مشكان مأمور نگارشنامهها بود «امير پس از رفتن وي ... مرا خواند، گفت رقعتي از خويشتن بنويس به وي و بگوي كه امشب آن نامهها را كه فرمودهايم نسخت بايد كرد و بياض نبايد كرد تا فردا در نسخت تأمل كنيم و با خواجه اندر آن باب رأي زنيم، آنگاه آنچه فرمودني است فرموده آيد.» «2»
وضع دبيران- پس از روي كار آمدن احمد عبد الصمد تغييراتي در كارمندان ديوان رسائل پديد آمد بنا به نوشته بيهقي «... بو محمد قايني دبير را كه از دبيران خاص او بود و در روزگار محنتش دبيري خواجه ابو القاسم كثير ميكرد ... و ابراهيم بيهقي دبير را كه به ديوان نامي بود، خواجه اين دو تن را بخواند و گفت دبيران را ناچار فرمان نگاه بايد داشت و اعتماد من بر شما آن است كه بود، فردا به ديوان بايد آمد و به شغل كتابت مشغول شد و شاگردان و محرران را بياورد.
گفتند فرمان برداريم. و بو نصر بستي دبير كه امروز برجاي است، مردي سديد و دبيري نيك و نيكوخط، به هندوستان خواجه را خدمتها كرده بود ... وي را بنواخت و بزرگ شغلي فرمود.» «3»
همانطور كه غزنويان از سازمان اداري و آئين مملكتداري سامانيان تقليد و تبعيت كردند سلاجقه نيز پس از آنكه به خراسان دست يافتند از آغاز كار به دستياري دبيران و منشيان دستگاه غزنوي، پيروزي خود را به اطراف اعلام كردند، بيهقي مينويسد: «طغرل بر تخت بنشست و همه اعيان بيامدند و به اميري خراسان بر وي سلام كردند.» سپس ميگويد ضمن غارت «... كاغذ و دويتخانه سلطاني گرد كردند و بيشتر ضايع شده بود نسختي چند و كتابي چند يافتند و بدان شادمانگي نمودند و نامهها نبشتند به خانان تركستان و پسران علي تكين و عين الدوله و همه
______________________________
(1). همان، ص 844.
(2). تاريخ بيهقي، ص 511.
(3). بيهقي، فياض ص 192 به بعد.
ص: 456
اعيان تركستان به خبر فتح، و نشانهاي دويتخانهها و علمهاي لشگر فرستادند با مبشران. و آن غلامان بيوفا را كه آن ناجوانمردي كردند بسيار بنواختند.» «1»
راجع به مقام و ارزش قلم، ادبا و صاحبنظران از ديرباز سخنهاي جالب و دلنشين گفتهاند.
فردوسي را مكرر در اشعار خود به مقام والاي «دبيري» اشاره است.
چنانكه از قول بزرگمهر در پيرامون مقام «سخن» و ارزش دبيري چنين ميگويد:
سخنسنج و دينارگنجي مسنج،كه بر دانشي مرد، خواراست گنج
گزين كن از ايوان يكي مرد پيرخردمند و گويا و گرد و دبير
اگر شاه باشد بدين دستگيركه اين پاكفرزند گرد دبير
دبيري بياموز فرزند راچو هستي بود خويش و پيوند را
دبيري رساند جوان را به تختشود ناسزا زو سزاوار بخت
دبيري است از پيشهها ارجمندوزو مرد افكنده گردد بلند
چو با آلت و رأي باشد دبيرنشيند بر پادشه ناگزير
بلاغت چو با خط فراز آيدشبه انديشه معني بيافزايدش
ز لفظ آن گزيند كه كوتاهتربه خط آن نمايد كه دلخواهتر
خردمند بايد كه باشد دبيرهمان بردبار و سخن يادگير
به هركار دستور بد بر ز مهردبير جهانديده خوبچهر (شاهنامه)
فرخي در پيرامون ارزش قلم چنين ميگويد:
نيايد آنكه ز نوك قلم پديد آيدز ذوالفقار علي و ز تيغ رستم زر
قلم به ساعتي آن كارها تواند كردكه عاجز آيد از آن كارها قضا و قدر
قلم بود كه ز جايي به تو سخن گويدكه مرغ اگر ز برش بگذرد، بريزد پر
ملوك را گه و بيگاه پيش دشمن خويشقلم به منزله لشكري بود بيمر
بسا سپاهگرا، تا كه در زمانه شدندز جنبش قلمي تارومار و زيروزبر
ملوك را قلم و تيغ برترين سهميستبترسد از قلم و تيغ شير شرزه نر
بناي ملك به تيغ و قلم كنند قويبدين دو چيز بود ملك را شكوه و خطر
همه شهان و بزرگان و خسروان جهانبدين دو چيز جهان را گرفته سرتاسر (فرخي)
با قلم چونكه تيغ يار كنيدر نماني ز ملك هفتاقليم (ابو حنيفه اسكافي)
______________________________
(1). همان، ص 843.
ص: 457 ... بهخنديد و گفت آن نه شكل من استوليكن قلم در كف دشمن است (سعدي)
اگر شمشير و قلم نيستي اين جهان بپا نيستي (از نصيحة الملوك غزالي).
ابن خلدون ضمن بحث در پيرامون تفاوت شمشير و قلم در دولتها، مينويسد: «بايد دانست كه شمشير و قلم هردو ابزار و وسايل خدايگان دولت است كه در فرمانروائي خويش از آنها ياري ميجويد، ولي در آغاز تشكيل دولت و هنگامي كه هنوز مردم كشور، كاملا مسخر فرمان دولت نشدهاند نياز پادشاه به شمشير بيشتر است. اما در اواسط دولت ... ياريگر او قلم است و نياز فراواني بدان پيدا ميكند تا آنرا در راه مقاصدش به كار برد و ديگر به شمشير حاجتي ندارد ...
مگر آنكه غائلهاي روي دهد يا رخنهاي به كشور راه يابد.» «1»
در پيرامون دبيري
: دبير، نويسنده، كاتب، منشي، اديب، قلمزن از ديرباز عنوان و لقب كساني بود كه در دربار سلاطين يا در سازمانهاي دولتي و ديواني يا به طور آزاد و به سائقه ذوق شخصي به هنر نويسندگي اشتغال داشتند. صاحب تاريخ عقد العلي در اين رباعي در پيرامون عواقب شوم وزيري و دبيري چنين ميگويد:
از وزر بترسم و وزيري نكنمميرم به گرسنگي و ميري نكنم
با آنكه دو جاه است و دو حضرت در يزددر قعر دو بئر من دبيري نكنم به طوري كه از متون تاريخي و سنگ نبشتهها برميآيد، دبير واژهاي است بسيار قديمي كه از قرنها پيش از ميلاد مسيح در يادگارهاي ديواني و درباري و دولتي عهد باستان به چشم ميخورد.
در كتاب حدود العالم ميخوانيم:
«در اين ناحيت جبال ناحيتي است بسيار كشت و برز، و آبادان و جاي دبيران و اديبان و بسيار نعمت ...»
ابو الفضل بيهقي گويد:
«... صدري شهم، فاضل، دبير و با كمال و خرد است ...» بيهقي- اديب، ص 396
گر گشتهاي دبير، فروخوانياين خطهاي خوب معما را (ناصرخسرو)
قلم به دست دبيري به از هزار درممثل زدند دبيران مفلس مسكين (سوزني)
«مأمون رضا (ع) را گفت ترا وزيري و دبيري بايد كه از كارهاي تو انديشه دارد».
(بيهقي، ص 137)
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 507.
ص: 458
واژه «دفتر» نيز مانند واژههاي «فرهنگ» و «دبير» از واژههاي دانشي و ديرسال فرهنگ ايران است.
به چند نمونه از شاهنامه فردوسي و آثار شاعران ديگر اشاره ميكنيم:
كه اين نامه را دست پيش آورمز دفتر به گفتار خويش آورم
به پيوستم اين نامه باستانپسنديدم از دفتر راستان
چو از دفتر اين داستانها بسيهمي خواند خواننده با هركسي
يكي دفتري ديد پيش اندرشنبشته كليله بر آن دفترش
چنين خواندم امروز در دفتريكه زنده است جمشيد را دختري
بشوي اوراق اگر همدرس ماييكه علم عشق در دفتر نباشد (حافظ) «1»
مسعود سعد و پدرش از ديوانيان و ارباب قلم بودند.
شصت سال تمام خدمت كردپدر بنده سعد بن سلمان
كه به اطراف بود، از اعمالكه به درگاه بود از اعيان و درباره فعاليت بدفرجام ديواني خود ميگويد:
چون پيرهن عمل بپوشيدمبگرفت بلاي بد گريبانم
آتش شغل من نجسته هنوزدود عزلم برآمد از روزن ناصرخسرو در وصف دبيران گويد:
اي زده تكيه بر بلند سريربر سرت خَزّو، زير پاي حرير
شاعر اندر مديح گفته تو راكه اميرا، هزار سال ممير
ملك ار استوار كردستيبه وزيري دبير و باتدبير
خلل از ملك چون شود زايلجز براي وزير و شيخ و امير
پادشه را دبير چيست زبانكه سخنهاش را كند تحرير
نيست بر عقل مير هيچ دليلراهبرتر ز نامههاي دبير
زين دبيري مباش غافل هيچپند پيرانه از پدر بپذير اسدي طوسي در چند بيت نظر خود را درباره «دستور» و «حاجب» و «دبير» بيان ميكند:
كهندار دستور و فرزانه رايبه هركار يكتادل و رهنماي
خردمند كن حاجب خوب كارطرازنده درگه و بزم و بار
نكو خط و داننده بايد دبيرشمارنده چابك دل و يادگير
______________________________
(1). دكتر محمود بختياري، زمينه فرهنگ و تمدن ايران، ص 240.
ص: 459
مقام و ارزش دبير و نديم
: مسعودي مينويسد: «وقتي به حكومتي رفتي، ببين دبير تو كيست، زيرا آنها كه از تو دورند مقام ترا از دبيرت شناسند و هم عقل حاجب خويش را امتحان كن كه واردان پيش از آنكه تو را ببينند از رفتار حاجبت درباره تو قضاوت كنند، همدم و نديم خويش را از مردم بزرگ انتخاب كن كه مرد را همنشينانش قياس ميكنند.» وقتي دبيري با نديمي مفاخره كرد، دبير گفت: «من يارم و تو سربار، من براي كارهاي جديم و تو براي شوخي، من هنگام سختي به كار آيم و تو به وقت تفريح، من به هنگام جنگ به كار آيم تو به وقت صلح.» نديم گفت: «من به وقت نعمت به كار آيم و تو به وقت نكبت، من جزو خاصانم و تو اهل حرفهاي، من مينشينم و تو ميبايستي، تو در قيد رسومي و من مينويسم ... من شريك بزرگانم و تو كمك ايشان، من همدم سرانم و تو ابزار دست ايشان، مرا نديم از آنرو گفتهاند كه از مفارقتم ندامت برند.» «1»
ذو القلمين
: بيهقي در تاريخ گرانقدر خود از سه لقب به تفصيل سخن گفته است.
«در ذو الرياستين كه فضل سهل را گفتند و ذو اليمينين كه طاهر را گفتند و ذو القلمين كه صاحبديوان رسالت بود، قصهاي دراز بگويم تا اگر كسي نداند او را معلوم شود.
چون محمد زبيده كشته شد و خلافت به مأمون رسيد ... فضل سهل وزير خواست كه خلافت از عباسيان بگرداند و به علويان آرد، مأمون را گفت نذر كرده بودي به مشهد من (يعني در حضور من) و سوگندان خورده كه اگر ايزد تعالي شغل برادرت كفايت كند و خليفت گردي، وليعهد از علويان كني، و هرچند برايشان نماند تو باري از گردن خود بيرون كرده باشي. مأمون گفت سخت صواب آمد. كدام كس را وليعهد كنم؟ گفت علي بن موسي الرضا كه امام روزگار است ... فضل گفت امير المؤمنين را به خط خويش ملطفه بايد نبشت ... رضا را سخت كراهيت آمد و دانست آن كار پيش نرود اما هم تن درداد، از آنكه از حكم مأمون چاره نداشت و پوشيده و متنكر به بغداد آمد ... مأمون او را وليعهد كرد و علمهاي سپاه برانداخت و سبز كرد و نام رضا بر درم و دينار و طراز جامها نبشتند و مأمون، رضا را گفت ترا وزيري و دبيري بايد كه از كارهاي تو انديشه دارد. او گفت يا امير المؤمنين، فضل سهل بسنده (يعني كافي) باشد كه او شغل كدخدايي ترا تيمار دارد و علي سعيد صاحبديوان رسالت خليفه كه از من نامها مينويسد مأمون را اين سخن خوش آمد و مثال داد، اين دو تن را. تا اين شغل كفايت كنند. فضل را ذو الرياستين از اين گفتندي و علي سعيد را ذو القلمين.» «2» جهشياري مينويسد: «رشيد خواست خاتم خلافت را كه بر عهده فضل بود به جعفر واگذار كند، به يحيي بن سليمان گفت: من ميخواهم تاريخ اجتماعي ايران بخش1ج4 459 ذو القلمين ..... ص : 459
______________________________
ن، ج 2، ص 429.
(2). تاريخ بيهقي، به تصحيح فياض، ص 140.
ص: 460
براي اين منظور فرماني صادر كنم كه حاكي از عزل فضل نباشد. او از جانب رشيد به يحيي بن خالد نوشت: امير المؤمنين تصميم گرفته است خاتم خلافت را از دست راست تو به دست چپت انتقال بدهد.» «1»
يحيي بن خالد ميگفت: مردم بهترين چيزي را كه ميشنوند مينويسند و بهترين آنچه را كه مينويسند از بر ميكنند ... بلاغت آنست كه هرقومي با آنچه ميفهمد سخن بگويد، او به منشيان خود ميگفت: «اگر بتوانيد نوشتجات خود را، مانند فرامين مختصر كنيد بهتر است همين شيوه را به كار بريد.» «2»
نظر عمر بن عبد العزيز در شيوه نويسندگي
: قبل از عباسيان عمر بن عبد العزيز كه شريفترين خلفاي اموي است «براي احتراز از به كار بردن طومار، دستور داده بود خطها را جمع و نزديك به هم بنويسند و نامههايش تقريبا به اندازه يك وجب بود ... به عاملي كه به او نامه نوشته و تقاضاي كاغذ نموده بود نوشت: قلم خودت را نازك و بيانت را كوتاه كن تا كاغذهاي موجود برايت كفايت كند.» «3»
انواع انگشتري
: مسعودي در مروج الذهب مينويسد: «پرويز نه انگشتر داشت كه در امور ملك به كار بود. يكي انگشتر نقره كه نگيني ياقوت سرخ و نقش صورت شاه داشت، و وصف شاه را در اطراف آن نوشته بود ... و نامهها و سجلات را با آن مهر ميكردند. انگشتر دوم نگين عقيق داشت و نقش آن «خراسان آزاد» بود و حلقه طلا داشت و يادداشتها را با آن مهر ميزدند.
انگشتر سوم نگين جزع داشت ... جوابهاي چاپار را با آن مهر ميزدند. و انگشتر چهارم نگين ياقوت گلي داشت ... و حلقه طلا داشت و حوالهها و نامههاي عفو ياغيان و مجرمان را با آن مهر ميكردند، انگشتر پنجم نگين ياقوت گلي داشت ... و خزينه جواهرات و بيت المال خاص و خزينه زيور را با آن مهر ميكردند و نگين آن آهن چيني بود. انگشتر ششم نقش عقاب داشت و نامههاي ملوك آفاق را با آن مهر ميكردند و نگين آن آهن چيني بود. انگشتر هفتم نقش «مگس» داشت و داروها و غذاها و بوهاي خوش را با آن مهر ميكردند ... انگشتر هشتم نگين مرواريد داشت ... نامههايي كه درباره خونبها فرستاده ميشد با آن مهر ميكردند. انگشتر نهم آهن بود كه هنگام دخول حمام به دست ميكرد و نگين آن آبزن داشت ...» «4»
چو بر نامه بنهاد خسرو نگينستد گيو بر شاه كرد آفرين (فردوسي)
انگشتري زنهار دادن
: در روزگار قديم كه سلاطين و پادشاهان ميخواستند به كسي زينهار بدهند انگشتري خود را به او ميدادند:
______________________________
(1). كتاب الوزراء، و الكتاب ترجمه ابو الفضل طباطبائي ص 265.
(2). همان كتاب، ص 256.
(3). كتاب الوزراء، و الكتاب جهشياري، ترجمه طباطبائي، ص 85.
(4). مروج الذهب، پيشين، ج 1، ص 272.
ص: 461
انگشتوانه- انگشتري و انگشتوانه چنانكه ديديم براي مسئولين و صاحبمنصبان لشكري و كشوري بهترين سند و نشانه بود، بيهقي مينويسد: «ده روز گذشته از جمادي الاولي (426 ه) سه غلامسرايي رسيدند به بشارت فتح، و انگشتوانه امير به نشان بياوردند كه از جنگ جاي فرستاده بود چون فتح برآمد، كه امير ايشان را بتاخته بود و دواسبه بودند انگشتوانه را به سالار غلامانسرايي حاجب بكتغدي دادند بستد و بوسه داد و برپاي خاست و زمين بوسه داد و فرمود تا دهل و بوق بزدند ... و سخت نادرنامهيي بود چنانكه وزير اقرار دارد كه بر آن جمله در معني انگشتوانه نديدهام ...» «1»
دار ملك سروري جستند خصمان لاجرمبر سر اكنون كردهها دارند سرها سر بسر
طالب انگشتري زينهار است اين زمانآنكه جست انگشتري ملك جم زين پيشتر (سلمان ساوجي)
هركه لب بست از سخن با او كسي را كار نيستمهر خاموشي كم از انگشتر زنهار نيست ارزش خاتم و انگشتري- سلطان سنجر كه شهرياري عشرتطلب و امردباز بود گاه آلت دست شاهد پسران قرار ميگرفت چنانكه «قايماز كجكلاه يكبار كه سلطان مست بود و دست او را در دست داشت، انگشتري شاه را از انگشت وي ربود، و وزير سلطان را به اتكاء آن خاتم سر بريد، چنانكه سنجر از رسوائي، كه در آن كار بود، جرأت نكرد آن اقدام قايماز را خودسرانه بخواند، و پذيرفت كه كار به امر او انجام شده است ...» «2» در كتب داستاني از جمله در جلد اول بختيارنامه به ارزش «توقيع» و «انگشتري» در امور سياسي و مالي كشور اشاره شده است:
«بختيار دخلوخرج خزانه مرتب ميداشت ... تا توقيع پادشاه نبودي يك درم به كس ندادي و تا انگشتري خاص نياوردندي هيچ مهر نگشادي ...» «3»
محافظت انگشتري يا مهر
ابن خلدون مينويسد: «و اما محافظت مهر يا انگشتري (خاتم) از جمله پايگاههاي پادشاه و وظايف دولتي است، و مهر زدن بر نامهها و چكها از جانب پادشاهان پيش از اسلام و پس از آن معروفست، و در صحيحين (مقصود صحيح بخاري و صحيح مسلم است) آمده است كه پيامبر (ص) ميخواست نامهاي به قيصر بنويسد، به وي گفتند مردم غير عرب نامهاي را كه مهر نشده باشد نميپذيرند، ازاينرو پيامبر انگشتري از سيم برگزيده و بر روي نگين آن نگاشت محمد رسول خداست (محمد رسول اللّه)- بخاري گويد سه كلمه مزبور را در سه سطر قرار داد و بدان نامه را مهر كرد و هم گويد هيچكس مانند آن نتوانسته بود بنگارد و پس از پيامبر ابو بكر و عمر و عثمان بدان مهر، نامهها را مهر ميكردند، ولي پس از چندي مهر مزبور از دست عثمان در چاه آريس فروافتاد و آن چاه آب
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، فياض، ص 592.
(2). نه شرقي نه غربي- انساني، بررسي چند كتاب تاريخ از دكتر زرينكوب، ص 414.
(3). بختيارنامه راحة الارواح، تحرير دقايقي مروزي، باهتمام دكتر ذبيح اللّه صفا، ص 42.
ص: 462
فراوان داشت و قعر آن معلوم نشد ازاينرو عثمان اندوهگين شد و آن را به فال بد گرفت و مهر ديگري نظير آن بساخت.» «1»
در كيفيت نقش اين مهر (خاتم) و چگونگي مهر كردن نامهها با آن، سخن بسيار گفتهاند، ابن خلدون براي نشان دادن ارزش مهر يا انگشتري در فعاليتهاي ديواني مينويسد: «رشيد هنگامي كه بر آن شد جعفر را به جاي برادرش فضل به وزارت برگزيند به يحيي بن خالد پدر آنان گفت: اي پدر، من بر آن شدهام كه خاتم را از دست راستم به دست چپ خود تغيير دهم. و او از وزارت مجازا به كلمه خاتم تعبير كرد زيرا علامتگذاري برنامهها و چكها در آن روزگار از وظايف پايگاه وزارت بود، و گواه بر صحت اطلاق خاتم برين معني موضوعي است كه طبري بدينسان نقل كرده است:
معاويه هنگامي كه براي صلح با حسن (ع) از در ملاطفت و مماشات درآمده بود نامه سفيدي به وي فرستاد و پايان آنرا مهر كرد و در نامه ديگري به وي نوشت: «در نامه سفيدي كه ذيل آنرا مهر كردهام هرگونه شرايطي كه ميخواهي بنويس چه آن بسته به نظر تست.»
... نخستين كسي كه بر نامهها مهر (ختم) يعني علامت گذاشت معاويه بود زيرا او براي عمرو بن زبير كه در كوفه بود صد هزار حواله داده بود. ولي عمرو نامه را باز كرد و صد را دويست كرد، آنگاه زياد حساب آنرا نزد معاويه فرستاد، ولي معاويه انكار كرد و عمرو را فراخواند و زنداني كرد، تا آنكه برادرش عبد اللّه آنرا پرداخت و از آن پس معاويه ديوان خاتم را پديد آورد، حكايت ياد كرده را طبري آورده و در پايان آن گويد:
«و در ديوان كسي را براي بستن نامهها تعيين كرد در صورتي كه تا آنوقت نامهها را استوار نميبستند، به عبارت ديگر براي نامهها ترتيبي داد كه سربند داشته باشند.
و ديوان خاتم عبارت از گروهي از نويسندگان است كه موظف به فرستادن نامههاي سلطان و مهر كردن آنها يا به وسيله علامتگذاري و يا از راه سربند نهادن بر آنها هستند ...» «2»
مهر پادشاه
: در مقدمه كتاب الوزراء جهشياري چنين ميخوانيم:
خسروان (پادشاهان ايران قبل از اسلام) چهار مهر داشتند:
بر مهر مخصوص جنگ و پاسباني كلمه «بردباري» و بر مهر مخصوص ماليات و عمران كلمه «تأييد» و بر مهر مخصوص بريد كلمه «عجله و شتاب» و بر مهر رسيدگي به شكايات كلمه «دادرسي» نقش بسته بود. «3»
نبوغ و استادي جعفر برمكي
: جهشياري در كتاب الوزراء ضمن توصيف دوران خلافت هارون الرشيد در مورد جعفر برمكي مينويسد:
«جعفر» مردي فصيح و نويسنده بود: دستوري را كه مينوشت نسخهبرداري ميشد و ديگران آنها را ميآموختند. علي بن عيسي بن يزداني نقل ميكند، او روزي در مجلس شكايات نشست و بيش از يك هزار دستور نوشت. سپس نامههايش ميان عمال و قضات و نويسندگان و دبيران و
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون، ص 522.
(2). همان از ص 524 به بعد.
(3). كتاب الوزراء جهشياري، ترجمه طباطبايي، پيشين، ص 29.
ص: 463
ديوانها، توزيع شد. در توقيعات او هيچ تكراري ديده نميشد و چيزي برخلاف واقع و حق به نظر نميرسيد.
«ثمامة بن اشرس گفت: جعفر بن يحيي در سخنگويي فصيحترين مردم بود، او در كلام خود آرامش و متانت و اختصار و شيريني را درهم آميخت. «1»
ارزش دبيران به نظر غزالي
: «دانايان گفتهاند كه هيچچيز بزرگوارتر از قلم نيست كه همه كارهاي گذشته را به وي باز توان آورد: از جمله بزرگواري قلم آن است كه ايزد تعالي بدان سوگند ياد كرده قوله عز و جل: ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ. و جاي ديگر فرمود: اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. ديگر گويد قلم زرگر سخن است. ديگر گويد دل كان است و خرد گوهر و قلم زرگر. ديگر گويد قلم طبيب سخن است. ديگر گويد كه قلم طلسمي بزرگ است ... اگر شمشير و قلم نيستي اين جهان به پاي نيستي و اين هردو جا كند اندر همه چيزها ... دبير را ده چيز ببايد دانستن، يكي نزديكي و دوري آب در زيرزمين اندر بيرون آوردن كاريزها و دانستن اندازه شب و روز به زمستان و تابستان ...»
به نظر غزالي دبير بايد در رشته زمينشناسي، آبشناسي، نجوم، رياضي، شعر و قافيهشناسي استاد باشد و با اين حال بايد از طغيان قلم بپرهيزد. و در پايان اين مقال مينويسد:
... «چون نامه نوشتي، پيش از آنكه درنوردي فروخوان، آنگاه درنورد و جهد بايد كرد تا سخن بسيار نباشد و كوتاه و بسيار معني باشد، و سخن دوباره نوشته نشود و از الفاظ گران پرهيز كند تا ستوده بود. و اندر باب دبيري سخن بسيار است، بدين قدر بسنده باشد، تا دراز نگردد كه چنين گفتهاند خير الكلام ما قلّ و دلّ و لم يمل. يعني سخن آن نيكوتر كه به گفتن كوتاه باشد و به معني نزديكتر و راهنمايتر چنانكه ملال نگيرد.» «2»
______________________________
(1). همان، ص 261.
(2). امام محمد غزالي، نصيحة الملوك، به تصحيح جلال همايي، پيشين، ص 101 به بعد.
ص: 464
طغرا
: «كلمه طغرا كه تا اين اواخر زياد معمول بود و بر زبان منشيان فارسي در عباراتي مثل:
«يك طغرا كاغذ يا يك طغرا فرمان» بسيار ميگشت، همان است كه خط طغرا از اقسام خطوط اسلامي و نسبت طغرايي ... از آن گرفته شده است ... اين اصطلاح ظاهرا اول بار در عهد استيلاي سلجوقيان شيوع يافت. و طغرا در آن ايام عبارت از خطي بوده است كه بر صدر فرمانها بالاي بسم اللّه مينوشتهاند به شكل قوسي، شامل نام و القاب سلطان وقت. و آن در حقيقت حكم امضاء و صحه پادشاه را داشته و تا فرماني به طغرا نميرسيده، صاحب اعتبار نميشده ... در دستگاه سلاطين سلجوقي، دبيري كه هنر درست كشيدن خطوط قوسي را خوب ميدانسته، مأمور انجام اين وظيفه بوده. او را مربي طغرائي و به فارسي «طغراكش» ميخواندند. طغرايي معروف صاحب لامية العجم هم همين مقام را ابتدا در زيردست مؤيد الملك بن خواجه نظام الملك در ديوان ملكشاه داشت.
معزي در مدح همان تاج الملك گفته:
چون قلمگيري و بر منشور شه طغرا كشيشاخ طوبي را بود با نقش ماني اتصال» «1»
اسكدار
: اسكدار كيسه پيك است كه نامهها را در آن ميگذاشتند. در آثار تاريخي مكرر اين كلمه به كار رفته است. بيهقي مينويسد: سواري دررسيد اسكداري داشت ... به خط بو الفتح حاتمي نايب بريد هرات استادم آنرا بستد و بگشاد ... از نامه فصلي دربخواند و از حال بشد، پس نامه درنوشت و گفت تا در خريطه كردند و مهر اسكدار نهادند و بو منصور، ديوانبان را بخواند و پيغام فرستاد و وي برفت. بعد بيهقي مينويسد: «پس از مذاكره با سلطان مسعود، استادم آن ملطفه بو الفتح حاتمي نايب بريد، مرا داد و گفت مهر كن و در خزانه حجت نه و وي بازگشت و دبيران نيز.» «2»
در جاي ديگر بيهقي گويد: اسكدار غزنين رسيد در اين ساعت، پيش برد، نامه كوتوال غزنين بود «3» من نامه نوشتم وي آن را به خط خويش استوار كرد. و خريطه كردند در اسكدار گوزگانان نهادند. «4»
تو گويي كه ز اسرار ايشان هميفرستد بدو آفتاب اسكدار (عنصري)
پيك
: پيك يا قاصد به كسي اطلاق ميشد كه مأمور رسانيدن بار يا نامهاي بود. قاصد، بريد، مرسال، ساعي، پروانه، چاپار، نامهبر، پيامآور، رسول، پيامبر، چپر، فرستاده، سفير، پست خبربر و پيكان همان معني پيك را دارد.
پيك غزنين نرسيده است كه منخبري يابم از دوست مگر
______________________________
(1). مجموعه مقالات اقبال آشتياني، پيشين، ص 533 به بعد.
(2). تاريخ بيهقي، غني و فياض، ص 717 به بعد.
(3). تاريخ بيهقي، چاپ اديب، ص 622.
(4). همان، ص 406.
ص: 465 گرنامه كندشاه سوي قيصر روميور پيك فرستد سوي فعفور ختايي «دو مرد راست كردند با جامه پيكان كه از بغداد آمدهاند».
«سه پيك دررسيدند از منهيان كه بر خصمان بودند با ملطفها در يك وقت» «1»
(بيهقي)
از بهر آنكه نامهبر تعزيت شوندشام و سحر دو پيك كبوتر شتاب شد (خاقاني)
نامهپراكني
: بيهقي مينويسد: در آن ايام كه براي دست يافتن به مسند خلافت بغداد بين مأمون و برادرش محمد زبيده اختلاف بود، رجال و بزرگان و اصناف مردم به دو گروه تقسيم شده بودند جمعي با ملطفهها و نامههاي تملقآميز جانب مأمون، و عدهاي جانب برادرش را ميگرفتند چون محمد را بكشتند خازنان آن ملطفهها را كه محمد نگاه داشتن فرموده بود پيش مأمون آوردند و حال آن ملطفهها كه از مرو نبشته بودند باز نمودند، مأمون خالي كرد با وزيرش حسن بن سهل و حال آن ملطفههاي خويش و از آن برادر بازراند و گفت در اين باب چه بايد كرد؟
حسن گفت خائنان هردو جانب را دور بايد كرد، مأمون بخنديد و گفت: يا حسن آنگاه از دو دولت كس نماند و بروند و به دشمن پيوندند و ما درسپارند، و ما دو برادر بوديم هردو مستحق تخت ملك، و اين مردمان نتوانستند دانست كه حل ميان ما چون خواهد شد بهتر آمد خويش را مينگريستند ... چون خداي عز و جل خلافت به ما داد ما اين فروگذاريم و دردي به دل كس نرسانيم، حسن گفت: خداوند بر حق است در اين رأي بزرگ كه ديده و من بر باطلم چشم بد، دور باد، پس مأمون فرمود كه آن ملطفهها بياوردند و بر آتش نهادند تا تمام بسوخت و خردمندان دانند كه غور اين حكايت چيست. «2» از اين داستان ميتوان به عقل و مآلانديشي مأمون پي برد.
گشادنامه
: يعني نامه سرگشاده به نظر آقاي دكتر فياض مقصود حكمي است كه به دست خود مأمور ميدادند و مأموريت او را در آن ذكر ميكردهاند و به منزله اعتبارنامه بود. بيهقي مينويسد: «گفت دويت و كاغذ بيار. نوشتكين بياورد و امير به خط خويش گشادهنامهيي نبشت.» «3» همچنين ضمن ماجراي تركمانان سلطان مسعود ميگويد: «... اين ملطفه خرد به توقيع مؤكد گشت و ركابدار را پوشيده فرموده آمده است تا آنرا در اسب نمد (يعني نمد اسب) يا ميان استر موزه، چنانكه صواب بيند پنهان كند ... من كه بو الفضلم اين ملطفه خرد و نامه بزرگ تحرير كردم و استادم پيش برد و هردو توقيع كرد و بازآورد و ركابداري از معتمدان بياوردند و وي را اسبي نيك بدادند و دو هزار درم صلتي و اين ملطفه و نامه بدو داده آمد و استادم وي را مثالها داد كه ملطفه خرد را چه كند و نامه بزرگ را بر چه جمله رساند و گشادنامه نبشتم و ركابدار برفت.» «4»
بيهقي مينويسد: «يك روز به خانه خويش بودم، گفتند سياحي بر در است ميگويد: حديثي
______________________________
(1). لغتنامه دهخدا، ماده پيك (به اختصار).
(2). تاريخ بيهقي، فياض، ص 38.
(3). بيهقي، فياض، ص 147.
(4). همان، ص 512.
ص: 466
مهم دارم، دلم بزد كه از خوارزم آمده است، گفتم بياريدش، و برآمد و خالي خواست (يعني با من خلوت كرد) و اين عصايي كه داشت برشكافت و رقعتي خرد از آن بو عبد اله حاتمي نايب بريد كه سوي من بود بيرون گرفت و به من داد ...» «1» در اين گزارش محرمانه نتايج بدآموزيها و تحريكات ناصواب بو سهل كه موجب بدگماني آلتونتاش شده بود به تفصيل بيان شده بود.
توقيع و طغرا
: «توقيع در لغت به معني نشان گذاردن است. و نوشتن عبارتي در پاي نامه و كتاب را هم توقيع ميگفتهاند. ولي در تداول ديواني، عنوان توقيع در چند مورد به كار ميرفته است. نخست آنكه به دستخط پادشاهان و ملوك توقيع گفته ميشد. چون پادشاه چند سطري به خط خود در زير و يا در حاشيه منشورها و فرمانها و مكاتيب مينوشت به آنها «منشور توقيعي» و «مثال توقيعي» و «ملطفه توقيعي» ميگفتند: ظاهرا ... رفتهرفته به فرمانها و حكمهاي كتبي هم توقيع گفتهاند».
چند نمونه از عتبة الكتبه: «ولي فرمان و توقيع ما هيچكس را تسكين و تصرف ندهد.»
از كتاب سيرت جلال الدين منكبرني: «پس فرمود كه توقيعي چند به هرطرف بنويسم ...»
منشيان دوره ايلخانان گاهي به جاي توقيع لفظ و «نشان» نيز استعمال ميكردهاند، از جمله در جامع التواريخ رشيدي چنين آمده است: «و فرمود كه تا «نشان» به خط مبارك و آلتون تمغاء خاصه نباشد، آن اولاغ به كسي ندهند.» «2»
طغرا
: «... طغرا نيز مانند توقيع: در موارد مختلف در حكم دستخط، امضاء و فرمان بوده ولي بيشتر و معمولا به علامت و نشان مخصوص پادشاهان كه بر نوشتههاي سلطاني و ديواني به منظور تأييد و تأكيد مطالب و مندرجات آنها اضافه ميكردهاند اطلاق ميشده ... مؤلف غياث اللغات در اينباره مينويسد «طغرا خط سطبري باشد به خط پيچيده كه القاب سلطان باشد. مثل السلطان الاعظم الاعدل جلال الدين اكبر شاه غازي. اما اينكه اصطلاح طغرا از چه زمان در ديوانهاي رسايل و انشاء معمولي شده، قدر مسلم اين است كه تا زمان سلجوقيان در هيچيك از كتابهاي فارسي اين واژه را نميبينيم. و در تداول ديوانهاي اين زمان، چنانكه پيش ازين هم گفته شد، به جاي طغرا همهجا اصطلاح توقيع به كار ميرفته است.» «3»
در صدر فرمانها يك نفر به نام طغرايي با استادي تمام خطي قوسي رسم ميكرد كه آن را به فارسي طغراكش ميگفتند. اين شخص فرمانها و مثالهاي سلطان را به امضاي او ميرسانيد. به عبارت ديگر در ديوان رسايل، طغراكش يا طغرايي به كسي اطلاق ميشد كه در نوشتن و ترسيم خط قوسي طغرا استاد بود. و طغرا، خطي بود به شكل قوسي و كماني كه در دوران قرونوسطي بالاي «بسم الله» مينوشتند و شامل نام و القاب سلطان وقت بود. در آن دوره در حقيقت حكم امضاء و صحه پادشاه را داشته است كه به عنوان منشور و فرمان صادر ميشد. رئيس ديوان
______________________________
(1). همان، ص 410.
(2). سرهنگ قائممقامي، بررسيهاي تاريخي، ش 27، ص 244 به بعد.
(3). همان، ص 254.
ص: 467
رسايل گاه وظيفه وزير امور خارجه را انجام ميداد و از طرف سلطان وقت به مأموريتهاي سياسي ميرفت. و غالبا صاحبديوان رسايل نيابت صدرات در وزارت را نيز به عهده داشت.
در يكي از فرامين عهد سلجوقي در باب تعيين رئيس ديوان انشاء چنين آمده است:
«اكنون كه به الهام ايزدي و تلقين اقبال و ظفر، نيابت ديوان وزارت به وي تفويض فرموده شد و زمام امر و نهي و حل و عقد مهمات ملك و مصالح دين و دولت به دست كفايت و فضل و فطنت او داده آمد و براي صائب ترتيب كليات مصالح ممالك حرسها الله بواجبي پيش گيرد و خاطر ما از آن فارغ گردد و وجوه ارزاق و مواجب حشم و خدم معين و مرتب گرداند و اساب ترفيه خلايق ... مهيا كند ... و همچنين ترتيب ديوان انشاء كه نازكتر شغل در ديوان آن است، به واجبي پيش گيرد و در هرچه طبقات كتاب كه امناي اسرار و ثقات خفاياي احوال ملكاند تحرير كنند تأني و تأمل نمايد و بر دقايق الفاظ و معاني ايشان مطلع باشد و حال عقل و فضل هريك از مكتوب و نتايج قريحت و علم او بداند ... تا هرمثال و خطاب كه نافذ و صادر گردد و به اداني و اقاصي جهان رسد متضمن مصالح و فوايد جهان و جهانيان باشد ... چون اين دو منصب رفيع را به مكان او مشرف گردانيديم، در جملگي مصالح ملك و دولت رجوع به او كنند و هرچه او به گمان دهاء و ذكاء و فطنت ايراد و اصدار كند، معترض نشمرند و از آن عدول ننمايند و طريق مساعدت و متابعت سپرند.» «1»
براي آنكه خوانندگان به وضع سياسي و اجتماعي و سنن و تشريفات ديواني آن ايام واقف شوند، به اختلافاتي كه بين مؤيد الملك پسر خواجه نظام الملك با سلطان ملكشاه بر سر تعيين يكي از محرران و طغراكشان درباري درگرفته اجمالا اشاره ميكنيم.
پس از آنكه شغل طغرا به مؤيد الملك محول گرديد، وي اديب مختار زوزني را كه سالها در شمار محرران درباري بود، از كار بركنار كرد و به تشبثات وي براي احراز مقام پيشين توجهي نكرد. ناچار روزي به محضر سلطان رفت و ماجراي خود با سلطان در ميان گذاشت و از بيمهريهاي مؤيد الملك شكايت كرد و تقاضاي ارجاع خدمتي نمود. سلطان به يكي از حاضران دستور ميدهد كه به مؤيد الملك بگويند كه اديب را كه از خدمتگاران قديم است شغلي شايسته رجوع كند. پس از آنكه دستور سلطان به مؤيد الملك ابلاغ شد، وي گفت «من سوگند خوردهام تا من در كار باشم اديب را كار نفرمايم» چون اين معني را به اطلاع شاه رسانيدند، در خشم شد، گفت: «اگر مؤيد سوگند خورده من سوگند نخوردهام كه اديب را طغراكشي نفرمايم. پس روي به قماچ كرد كه امير صاحبديوان بود. گفت، طغراكشي ديوان را به اديب داديم. بايد كه او را به خزانهبري و تشريفي كه معهود است در وي پوشي و او را به ديوانبري و به راست بالش وزارت بنشاني. اديب خدمت كرد و دست راست ملكشاه ببوسيد و حاضران او را تهنيت كردند ... و
______________________________
(1). عباس اقبال آشتياني، وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقي، پيشين، ص 30.
ص: 468
نظام الملك اگر خواست و اگر نخواست او را تهنيت كرد و بشاشت نمود. ناگفته نگذاريم كه استبداد مؤيد الملك يكي از اسباب نقصان حرمت و حشمت نظام الملك گشت.» «1»
چنانكه اشاره كرديم در موارد مهم و حساس كه سلطان دستوري صادر ميكرد، براي آنكه مخاطب اعتماد كند و در اجراي امر شاه ترديد نكند، انگشتر شاه را بر موم ميزدند تا اگر نامه و مهر را قبول نكند به نشانه انگشتر اعتماد كند. چنانكه اين روش براي رهايي حسن ميمندي از زندان هندوستان اعمال شد.
در كتاب عتبة الكتبه در باب ارزش و اهميت ديوان انشاء چنين آمده است:
«... ترتيب ديوان انشاء كه نازكتر شغلي در ديوان آنست به واجب گيرد و در هرچه طبقات كتاب كه امناء اسرار و ثقات خفاياء احوال ملكاند تحرير كنند به تأني تأمل كند و بر دقايق الفاظ و معاني ايشان مطلع باشد و حال عقل و فضل هريك از مكتوب و نتايج و نسايج قريحت و قلم او بداند كه كتاب الرجل عنوان عقله و فضله، تا هرمثال و كتاب و خطاب كه نافذ و صادر گردد و به اداني و اقاصي جهان برسد متضمن فوايد و مصالح جهان و جهانيان باشد ...» «2»
عوفي در باب هفدهم جوامع الحكايات چنين مينويسد: «هيچ صناعتي از حرفت دبيري شريفتر نيست كه دبيران محرم اسرار ملوك و ناظم امور دولتها باشند. و آنك به نوك اقلام خود كفايت كنند، به جد حسام مكفي نشود ... دبيري پنج نوعست ... اول كاتب خراجست، دوم كاتب احكام و سوم كاتب معونت، چهارم كاتب جيش و پنجم كاتب رسايل. و هريك در فن خود بايد كه مهارتي دارند. كاتب خراج بايد كه محاسب و جلد باشد و در ضرب و قسمت و تقدير مساحت او را بصارتي كامل باشد و كاتب احكام را بايد كه دقايق علوم شريعت و رموز و اشارت آن او را معلوم و مقرر باشد ... كاتب معونت بايد كه مقادير ديات، احكام قصاصها و ارش و جنايات و حكومات و جراحات و مجازات هريك نيكو بداند. و كاتب جيش بايد كه حليت و اسامي و الوان طبقات اصناف حشم بشناسد ... و كاتب رسائل بايد كه به اساليب لغت عرب و اصطلاحات و امثال و اشعار وقوفي تمام دارد و بر تطويل و ايجاز قادر و ماهر باشد.» «3»
مقايسه لشكريان با دبيران
: عوفي در همين كتاب ضمن بحث در پيرامون دبيري مينويسد: «آوردهاند كه در ايام ملوك ماضي ... ميان دبيري و اميري در نشستن منازعتي افتاد.
امير گفت: من زيردست تو نيستم از آنك پادشاه را به ما حاجت بيش از آنست كه به شما، ولايت به شمشير توان بستد نه به قلم ... سلطان ايشان را بخواند و دبير را گفت كه اصحاب سيف را بر اصحاب قلم ترجيح است، بدانج اصحاب قلم خدمتكاران اصحاب سيف باشند. و تو نيز اصحاب قلم را ترجيح مينهي بر اصحاب سيف، آن فضايل را تقرير كن كه كدامست.» دبير گفت:
«شمشير براي دفع دشمنان به كار آيد نه براي دوستان، و قلم هم براي نفع دوستان به كار آيد هم
______________________________
(1). همانجا، ص 73.
(2). عتبة الكتبه، به اهتمام محمد قزويني و عباس اقبال، پيشين، ص 48.
(3). جوامع الحكايات و لوامع الروايات، محمد عوفي، باهتمام محمد رمضاني، ص 259 به بعد.
ص: 469
براي دفع دشمنان. و ديگر از اصحاب سيف بسيار كس بر خداوند خود خرج كرده است ... و از اهل قلم هركه مثل اين حركت صادر نشده ... سوم آنكه اصحاب قلم خزانهدار و دخل ملوك باشند و اصحاب شمشير محل خرج پادشاه. و تا جمع نشود خرج نتوان كرد ... چهارم آنكه اصحاب شمشير جنگ دانند اما تدبير ندانند، و قوت دارند اما رأي صواب ندارند، و قهر خصمان و زهر متعديان به رأي صواب بيش از آن توان كرد كه به مجرد قوت و شوكت. پادشاه چون اين سخنان بشنيد پسنديد و دبير را تشريف فرمود ...» «1»- القاب منشأت رسمي و دولتي در عهد خوارزمشاهيان برحسب مقام و موقعيت امراء و پادشاهان و وزراء فرق ميكرده و آغاز و انجام اين نامهها، تقريبا همه به يك شكل تهيه شده است. براي سلطان سنجر، يا پادشاهان مقتدري كه در طراز اول بودهاند خداوند عالم، سلطان بني آدم، فرمانده شرق و غرب يا خداوند عالم، سلطان بني آدم پادشاه روي زمين؛ به پادشاهان همشأن و همپايه خود و امراء مستقل از قبيل محمود بن محمد بن بغراخان ... و مانند ايشان: مجلس عالي، خاقان اعظم، پادشاه اسلام؛ يا مجلس عالي، خاقان معظم، پادشاه اسلام ... خطاب ميكردند.
پايان اينگونه نامهها نيز مانند آغاز آن، سبكي مخصوص دارد و تقريبا همه آنها به يك شكل پايان مييابد. يعني منتهي ميشود به درخواست اينكه: هر فرماني هست اعلام دارند تا در امتثال آن طريق بندگي سپرد، يا هرمرادي كه باشد بنمايد تا به انجام آن اهتمام شود.
هرچند تعبيرات در اينباره برحسب شأن طرف مختلف آمده است، اما مطلب يكي است ...
فرمانهايي كه براي انتصاب قضات، و متوليان اوقاف و ائمه جماعت و ساير ارباب مناصب صادر شده است نيز، همه يك اسلوب عمومي و مشترك دارند بدينسان:
«نخست شرحي درباره اهميت و ارج آن مقام، كه از جهت دين يا دنيا ذكر شده، پس از آن لياقت و كفايت مأمور جديد و صداقت و وفاداري او بيان شده، سپس انتصاب او به آن مقام اعلام، و از آن پس عامه طبقات را به تمكين او در آن مقام امر ميكند ... مفاد همه آنها يكي است.
آنگاه نامه به جمله ان شاء اللّه ختم ميگردد.» «2»
ناگفته نگذاريم كه خط و كتابت در دوران قرونوسطا نه تنها براي كارمندان دولت و ديوانيان بلكه براي مردم فرهنگي و علمدوست ارزش و مقام خاصي داشت و در باب اصول و قواعد نگارش، و انواع خط و اسباب كتابت و راه و رسم نويسندگي و اصول خطوط سته (محقق، ثلث، نسخ، ريحان، توقيع و رقاع) كتب و آثار زيادي از طرف آشنايان به اين هنر منتشر شده است.
از جمله فتح الدين احمد بن محمود سبزواري ظاهرا در اواخر قرن هشتم هجري كتابي در اصول خط سته به رشته تحرير كشيده و در كتاب خود از زمان ظهور خط، اسباب كتابت يعني قلمتراش، قلم، مداد و انواع كاغذ، طرز قلم تراشيدن و چگونگي گرفتن قلم به دست و خطاطان
______________________________
(1). همان كتاب، ص 260 به بعد.
(2). نامههاي رشيد الدين وطواط، پيشين، (مقدمه).
ص: 470
نامدار عالم اسلام در سي و دو صفحه مطالبي به رشته نگارش درآورده است.» «1»
معني بعضي از اصطلاحات ديواني
: خدمتت: پيشكش. اقطاع: تيول. اطلافات: مخارج لشكري. ايجابات: مواجب و مستمري. ادرارات: پرداختيهاي مستمري كه از روي احسان ميدادند مانند مستمريهاي طلاب علوم و غيره.
تشويقات: عطاها و هدايا. معاملت: باقيمانده حساب و بدهي مالياتي. جرايد معاملات:
دفترهاي معاملات يعني دفترهاي بدهي مالياتي. خط: نامه. مستوفي كل ممالك: متصدي امور مالي مملكت و صاحبديوان استيفاء. نايب يا نايب استيفاء: رؤساي ديوان استيفاء ايالات و ولايات كه از طرف مستوفي كل اعزام ميشدند.
برات
: حواله، نامه، سفته. مشروح: گويا مراد صورت ريزحساب بوده است. تقليد: يعني گماشتن كسي به مقام قضاء و استيفاء و مانند آن. مثال: فرمان يا دستور، اعم از كتبي و شفاهي.
مشاهرات و جرايات: به معني مقرري و مستمري ماهانه است. بقعه: ناحيه، مدرسه و محل موقوفه. اعمال: مناصب از قبيل قضاء و استيفاء ولايت كه مفرد آن عمل است. مفاوضه: مطالعه و ملاحظه و رقعه به معني نامه است. مسرع: پيك تندرو. خطابت: امامت جماعت. خزانه كتب خاص: كتابخانه سلطنتي. اجرا و جامگي: مستمري جنسي و نقدي. حسابكرد: صورتحساب.
نشان: مقصود مهر يا امضاء بوده است. «2»
مبارزه با القاب پوچ و بيمعني
در ميان مردان تاريخ، كسي كه پيش از همه (حدود نه قرن پيش) از سادهنويسي حمايت نمود و با عناوين و القاب و تشريفات بيحاصل مبارزه كرد، حسن صباح بود. چنانكه از مدارك تاريخي برميآيد، چون سلطان سنجر به عراق ميآمد، رئيس مظفر به اشاره حسن صباح ميخواست به هروسيله شده با سلطان، روابط خويش را نيكو كند، وي را ضيافت كرد و هديههاي بسيار به وي و اميران و صاحبان منصب او داد. رئيس مظفر را كه پير و ناتوان بود در محضه گذاشته به نزد سلطان بردند.
پادشاه او را بسيار نواخت، يكي از وزيران- كه محتملا فخر الملك فرزند نظام الملك بود- رئيس را نكوهش كرد كه «پيرانهسر، مطيع ملحدان شده است و مال و دژ امير داد حبشي را به ايشان داده است.» رئيس مظفر با شهامت بسيار پاسخ داد: «زيرا كه حق با ايشان ديدم وگرنه توقع مال و جاه نداشتم و ندارم.» آنگاه چند نامه را كه از دربار سلجوقي به وي نوشته شده بود خواست و به وزير نشان داد و گفت ببين چه القابي عالي و اسامي بلند نوشتهاند. و بعد نامههاي حسن را نمود و گفت: «ببين چگونه بيتكلف مينويسد.» اگر مقصودم مال و لقب و مقام ميبود، هرگز نميبايست از درگاه سلطان دور شوم.
كاغذهاي حسن چنين بود: «رئيس مظفر خدايش نيكي بر مزيد كناد ... چنين كند: و چنان
______________________________
(1). مأخوذ از كتاب اصول و قواعد خط ستّه، به كوشش ايرج افشار، به نقل از فرهنگ ايرانزمين، ج 11، ص 103 به بعد.
(2). نامههاي رشيد الدين وطواط، دكتر تويسركاني، پيشين.
ص: 471
داند.» وزير تعجب كرد و گفت «احسنت به فرمانده و فرمانبر، اين را چه توان گفت؟.» «1»
سلطان سنجر كه عازم عراق بود، به حكم مصلحت در اينباره سخن با رئيس مظفر نگفت.
در سيرت جلال الدين در توصيف ديوان انشاي تركان خاتون (يعني همان زن فاسد ستمكار و سنگدلي كه سرآمد زنان دربار خوارزمشاهي بود) چنين آمده است «... هفت تن از دانشمندان مشهور در ديوان انشاي او به كار مشغول بودند، طغراي فرامين وي عصمة الدنيا و الدين (!) الغ تركمان، ملكة النساء العالمين و علامت آن: اعتصمت باللّه وحده بود، و در فرامين، آن علامت را به خط جلي و بسيار زيبايي مينوشتند به طوري كه جعل آن امكان نداشت.» «2»
توقيعنامهها
: در ديوان رسايل پس از نوشتن نامه و فرمان و منشور، آن را به تصويب و امضاي پادشاه ميرسانيدند.
«... بو نصر مشگان منشورش بنويسد و به توقيع آراسته گردد.»
(بيهقي)
مثالم داد كاين توقيع شاهست- همت شحنه، همت تعويذ را هست ... تا مثالي (يعني فرماني) موشح به توقيع عالي به استدعاي من برسيد. «3»
به پاسخ چنين بود توقيع شاهكه آنكس كه خستو بود بر گناه (فردوسي)
بر درگه خليفه دبيران همي كنندتوقيعنامههاي تو بر ديدهها نگار (فرخي)
خصوصيات علمي و اخلاقي يك دبير
به نظر نظامي عروضي:
«... دبير بايد كريم الاصل، شريف العرض، دقيق النظر، عميق الفكر، ثابت- الرأي باشد. و از ادب و ثمرات آن قسم اكبر و حظ وافر نصيب او رسيده باشد، و از قياسات منطقي بعيد و بيگانه نباشد، و مراتب ابناء زمانه شناسد و مقادير اهل روزگار داند و به خطام دنيوي و مزخرفات آن مشغول نباشد ... و عرض مخدوم را محفوظ دارد و در اثناء كتابت و مساق ترسل بر ارباب حرمت و اصحاب حشمت نستيزد، و اگرچه ميان مخدوم و مخاطب او مخاصمت باشد، او قلم نگاه دارد ... الا بدان كسي كه تجاوز حد كرده باشد ... به هركس آن نويسد كه اصل و نسب و ملك و ولايت و لشكر و خزينه او بر آن دليل باشد ... و در سياقت سخن آن طريق گيرد كه الفاظ متابع معاني آيد و سخن كوتاه گردد كه فصحاء عرب گفتهاند، خير الكلام ما قل و دل ... اما سخن دبير بدين درجه نرسد تا از هرعلم بهرهاي ندارد و از هر استاد نكتهاي ياد نگيرد و از هرحكيم لطيفهاي نشنود و از هراديب طرفهاي اقتباس نكند ...» «4»
______________________________
(1). كريم كشاورز، حسن صباح، پيشين، ص 185 به بعد.
(2). سيرة جلال الدين منكبرني، پيشين، ص 59.
(3). ترجمه يميني، پيشين ص 32.
(4). چهار مقاله، به اهتمام قزويني، پيشين، ص 13.
ص: 472
سپس نظامي عروضي مينويسد: در دورهاي كه اسكافي مقام دبيري داشت، ماكان كاكوي راه عصيان پيش گرفت. نوح بن منصور تاش را با عدهاي سپاهي به جنگ او فرستاد، در اين جنگ ماكان كشته شد، تاش به اسكافي گفت: «كبوتر ببايد فرستاد، بر مقدمه، تا از پي آن مسرع فرستاده شود. اما جمله وقايع را به يك نكته باز بايد آورد ... اسكافي دو انگشت كاغذ برگرفت و بنوشت:
اما ماكان فصار كاسمه و السلام ... ماكان چون نام خويش شد، يعني نيست و نابود گرديد. چون اين كبوتر به امير نوح بن منصور رسيد، ازين فتح چندان تعجب نكرد كه از اين لفظ ...» «1»
نظامي عروضي ضمن حكايتي ديگر مينويسد: «گورخان پس از تسخير ماوراء النهر، بخارا را به «اتمتگين» بداد و به او تأكيد كرد كه در حل و عقد امور موافقت امام بخارا احمد بن عبد العزيز» را جلب كند. پس از چندي به او خبر دادند كه اتمتگين ظلم و ستم ميكند و به امام بخارا توجهي ندارد.» گورخان پس از وقوف بر اين معني خطاب به او نوشت: «بسم اله الرحمن الرحيم، اتمتگين بداند كه ميان ما اگرچه مسافت دور است، رضا و سخط ما بدو نزديك است.
اتمتگين آن كند كه احمد فرمايد، و احمد آن فرمايد كه محمد (ص) فرموده است و السلام ...» «2»
عنصر المعالي در باب سي و نهم قابوسنامه مينويسد:
«اگر دبير باشي بايد كه بر سخن قادر باشي و خط نيكو داري و تجاوز كردن در عبارت به عادت نداري و بسيار نوشتن عادت كن تا ماهر شوي ... و نامه خويش را به استعارت و امثال و آيتهاي قرآن، و اخبار نبوي آراسته دار ... اما هرسخن گويي عالي و مستعار و شيرين و مختصر گوي. و كاتب بايد دراك بوده اسرار كاتبي معلوم دارد و سخنان مرموز را دريابد ... و ديگر شرط كاتبي آنست كه مادام مجاور حضرت باشي ... تيزفهم يادگير نافراموشكار و متفحصباشي ... و بر حال همه اهل ديوان واقف باشي و از معاملات همه عاملان آگاه باشي تجسس كن ... به ظاهر تفحص شغل وزيري مكن، ولي به باطن از همه كارها آگاه باش ... كه اينهمه در كاتبان هنر است.
و بهترين هنر كاتبي را زبان نگاهداشتن است و خداوند خويش را از همه شغلها آگاه كردن و فضول نابودن.» «3»
كارمندان دبيرخانه
در دبيرخانه سلاطين نامدار غير از تعدادي دبير و منشي و دواتدار و مسئول خزانه حجت و ديوانبان، چند تن مترجم كه به زبانهاي ملل تابع و همجوار آشنايي داشتند، نيز مشغول كار بودند.
نامههايي كه سلطان به امراء و حكام مينوشت، ابتدا نسخت ميكردند، و نزد پادشاه ميبردند، پس از حك و اصلاح «بياض» ميكردند. پس از توقيع و امضاي سلطان، به وسيله ركابداران با اسبي مجهز براي شخص موردنظر ميفرستادند. بيهقي از قول امير مينويسد: «آن نامه را كه فرموديم نسخت بايد كرد و بياض نبايد كرد تا فردا در نسخت تأمل كنيم و با خواجه نيز
______________________________
(1). همان، ص 17.
(2). همان، ص 21.
(3). قابوسنامه، به اهتمام دكتر يوسفي، پيشين، ص 207.
ص: 473
در آن باب رأي زنيم ...»
هنرهاي دبيران رسائل
در حكايتي كه در صحتوسقم آن ترديد است، چنين آمده كه سلطان محمود نامهاي به خليفه مينويسد و از او منشور فرمانروايي ماوراء النهر را مطالبه ميكند. ولي خليفه از قبول آن درخواست سرباز ميزدند و ميگويد كه اگر تو بدون فرمان من حمله بر ايشان بري، «من همه عالم را بر تو بشورانم.» محمود از اين سخن برآشفته ميشود و خطاب به رسول خليفه ميگويد: «من از ابو مسلم كمترم؟ مرا اين شغل خود با تو افتادست، اينك آمدم با هزار پيل تا دار الخلافه را به پاي پيلان ويران كنم و خاك دار الخلافه را بر پشت پيلان به غزني آرم و تهديدي عظيم نمود پس از چندي رسول خليفه بيامد و نامه با قطع منصوري نوشته و پيچيده مهر كرده پيش سلطان محمود نهاد و گفت: «اين جواب نامه توست. بو نصر مشكان كه عميد رسايل بود، دست دراز كرد و نامه را بگشاد. اول نامه نوشته بود كه بسم اللّه الرحمن الرحيم، و بعد از فاصلهيي «الم»، و آخر نوشته بود الحمد للّه و الصلوة علي نبيه محمد و آله اجمعين. و ديگر هيچ ننوشته بود.» منشيان و كاتبان محتشم از درك مقصود عاجز ماندند. سرانجام جواني به نام خواجه ابو بكر قهستاني كه «هنوز درجه نشستن نداشت»، زبان به سخن گشود و گفت خداوند «يعني محمود» خليفه را تهديد كرده بود كه خاك دار الخلافه را بر پشت پيلان به غزني آرم، در جواب سلطان به آيهاي از سوره الفيل: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ.» استناد جسته. محمود از اين سخن متأثر شد و از خليفه عذرها خواست و ابو بكر قهستاني را از بركت اين نكتهسنجي بنواخت، «خلعتي گرانمايه فرمود و او را فرمود تا در ميان نديمان بنشيند و قاعده درجتش بيفزود. بدين يك سخن درجه بزرگ يافت.» «1»
وظايف ديوان رسالت
«ديوان رسالت يا انشاء در تشكيلات حكومتي كشورهاي اسلامي داراي اهميت و مقام خاصي بوده است. وظايف خطيري كه بر عهده صاحب ديوان محول بوده از نوشتن مناشير و احكام سلطاني و جواب نامههاي رسيده و به عرض رساندن اخبار واصله و نگارش نامههاي رمز و محرمانه و طرف مشورت سلطان قرار گرفتن، و غير اينها، همه حاكي از اهميت اين اداره ميباشد ... تركمانان سلجوقي پس از فتح دندانقان از جمله غنايمي كه به كف آوردند، كاغذ و دواتهاي سلطاني بود كه از آن استفاده تبليغاتي كردند و به خانان تركستان و براي علي تكين فتح نامهها نوشتند «... و نشانهاي دويتخانه و علمهاي لشكر فرستادند با مبشران.» «2»
ديوان رسالت تشكيل ميشد از يك رئيس كه صاحبديوان رسالت خوانده ميشد و چند دبير و منشي. صاحبديوان رسالت را سلطان شخصا برميگزيد و معمولا از بين مردان كاردان و
______________________________
(1). در پيرامون تاريخ بيهقي، پيشين، ج 2، ص 619.
(2). محمد مهدي ركني يزدي، يادنامه بيهقي، از ص 233 به بعد (به اختصار) نگاه كنيد به: تاريخ بيهقي، به اهتمام دكتر فياض، پيشين، ص 268.
ص: 474
شايسته انتخاب ميگرديد. سلطان مسعود در مورد ابو الفضل بيهقي گفته بود كه «اگر ابو الفضل سخت جوان نيستي، اين شغل به وي داديمي.» «1» پس از انتخاب صاحبديوان رسالت و خلعت پوشيدن و پايان تشريفات، رئيس ديوان به طارم ميرفت و در محل خود قرار ميگرفت و دبيران و منشيان خود را پس از مشورت با سلطان انتخاب ميكرد. گاه سلطان به جهاتي با پيشنهاد صاحبديوان رسالت مخالفت ميكرد. چنانكه گفت: «... عبد اللّه نبسه اسفرايني و بو الفتح حاتمي نبايد، كه ايشان را شغلي ديگر خواهم فرمود.» «2» و چون رئيس ديوان آنان را شايسته براي دبيري معرفي كرد، چنين پاسخ شنيد «... همين است كه همي گويي. اما اين دو تن در روزگار گذشته مشرفا بودهاند از جهت مرا در ديوان تو، امروز ديوان را نشايند.» «3» دبيران داراي درجات مختلف بودند، تازهكاران اجازه نشستن نداشتند و بعضي كه سابقه بيشتر داشتند، مينشستند. و گاه خليفه يعني جانشين صاحبديوان ميشدند، و دبيري كه وظيفهدار تنظيم صورت اموال خزانه و آنچه وصول شده عطا شده بوده است و با مستوفيان همكاري مينمود. «دبيرخزانه» ناميده ميشد «... خازنان و دبيران خزينه و مستوفيان نثارها را به خزانه بردند از راه بازار.» «4»
صاحبديوان رسالت غير از كارهاي اصلي، در بعضي امور ديگر نيز دخالت ميكرده است.
چنانكه گاه طرف مشورت قرار ميگرفت يا پيغامرساني و وساطت ميكرده است. بيهقي مينويسد كه سلطان مسعود در مقام مشاوره به رئيس ديوان رسالت ميگويد:
«... تو مردياي كه جز راست نگويي و غير صلاح نخواهي. در اين كار چه بيني بيحشمت بازگوي كه ما را از همه خدمتگاران دل بر تو قرار گرفته است.» «5» و او با كمال صراحت ميگويد:
«... زندگي خداوند دراز باد يك چند دست از شادي و طرب به بايد كشيد و لشكر را پيش خويش عرضه كرد و ...» «6»
ديوان رسالت در دوران قرونوسطا مركز فعاليتهاي سياسي بود. به همين مناسبت امراء و پادشاهان اطراف، فئودالهاي بزرگ و استانداران و شخصيتهاي مهم سياسي سعي ميكردند به وسيله دبيران و ديگر كارمندان اين ديوان اخبار و اطلاعات موردنظر را كسب كنند «... و اميرك بيهقي با ايشان بود بر شغل آنچه رود آنها كند و بدان وقت به ديوان رسالت دبيري ميكرد ...» «7»
چون كسي به مقامي گمارده ميشد، صاحب ديوان، نامه يا حكمي به دست او ميداد كه در آن دوره «منشور» خوانده ميشد «... بو نصر مشكان منشورش بنويسد و به توقيع آراسته گردد كه چون خلعت بپوشد آنچه واجب است از احكام به جاي آورده آيد ...» «8»
ملطّفه
: ملطفه به نامههاي كوچك و محرمانهاي اطلاق ميشد كه سلاطين و زمامداران و شخصيتهاي سياسي براي اجراي نقشههاي خود به اين و آن مينوشتند. چنانكه نوشتگين براي
______________________________
(1). همان، ص 600.
(2). همان، ص 145.
(3). همان، ص 145.
(4). همان، ص 291.
(5). همان، ص 580.
(6). همان، ص 487.
(7). همان، ص 209.
(8). همان، ص 268.
ص: 475
بيداري و آگاهي مسعود، ملطفهاي براي او مينويسد و او را از تصميم سلطان محمود درباره خيشخانه مصورش آگاه ميسازد و او قبل از رسيدن جاسوسان محمود وضع خيشخانه يا عشرتگاه خود را دگرگون ميكند. «گاه مندرجات نامه يا ملطفه رمزي و معماگونه است در اين مورد آنرا «ملطفه معما» ميخواندند. مسعدي در وقت به معمايي كه نهاده بود با خواجه عبد الصمد اين حال بشرح بازنمود ...» «1»
پيماننامه
: «نامهاي است مشتمل بر عهد و پيمان پادشاهي با پادشاه ديگر يا خليفه كه براي اطمينان طرف، سوگند شرعي هم در آن ذكر ميشده است و گروهي از خواص هم ذيل آن گواهي خويش را بر درستي مندرجات عهدنامه مينوشتند.
در تاريخ بيهقي متن دو پيماننامه تحت عنوان «نسخة العهد» آمده. نخستين پيمان، نامهاي است كه سلطان مسعود براي منوچهر بن قابوس فرستاده. و در سبب فرستادن اين نامه مينويسد:
«و كار دوستي بدان جايگاه رسيد كه منوچهر از امير مسعود عهدي و سوگندي خواست، چنانكه رسم است كه ميان ملوك باشد.» «2»
و اينك مقدمه اين پيماننامه: «همي گويد مسعود بن محمود كه به ايزد و به زينهار ايزد و بدان خداي كه نهان و آشكاراي خلق داند كه تا امير جليل ابو منصور منوچهر بن قابوس طاعتدار، فرمانبردار و خراجگزار خداوند، سلطان معظم ابو القاسم محمود ... باشد و شرايط آن عهد ... نگاه دارد و چيزي از آن تغيير نكند من دوست او باشم به دل، و با نيت و اعتقاد و با دوستان او دوستي كنم و با دشمنان او مخالفت و دشمني.» «3»
سوگندنامه
: «نامهييست مشتمل بر قسم شرعي كه سوگند خورنده بايد آن را بر زبان راند و سپس با خط خويش پايداري و وفاداري خود را بر آن بنويسد و ديگري را هم با آن گواه گيرد.
معمولا چون سلطان شغلي مهم به يكي از رجال واگذار ميكرده بعد از دادن منشور وي سوگندنامهاي از وي ميگرفته است، متن اين سوگندنامه چون ديگر نامهها توسط صاحبديوان رسالت تهيه ميشده و پس از انجام تشريفات سوگند خوردن به وسيله دواتدار در دواتخانه ضبط و بايگاني ميشده است.»
«بو سهل و بو نصر، آن سوگندنامه پيش داشتند، خواجه آن را بر زبان راند پس بر آن خط خويش نبشت و بو نصر و بو سهل را گواه گرفت.»
«... وي سوگند بخورد چنانكه رسم است و خط خود بر آن نبشت و بر اين عرضه كردند و به دواتدار سپردند.» «4»
«بو نصر سوگندنامه نبشته بود عرض كرد، هرون بر زبان راند و اعيان و بزرگان گواه شدند.» «5»
فتحنامه
: مكتوبيست متضمن خبر پيروزي لشكر در نبرد كه به وسيله مبشران به ديگر بلاد
______________________________
(1). همان، ص 217.
(2). همان، ص 135.
(3). همان، ص 138.
(4). همان، ص 269.
(5). همان، ص 355.
ص: 476
فرستاده ميشد. چنانكه سلطان مسعود پس از پيروزي به تركمانان، دستور داد تا فتحنامه نويسند: «گفت برو بو نصر را بگوي تا فتحنامه نسخت كند ...»
گاه رسول سلطان مبلّغ پيام شفاهي يا «مشافهه» بود كه مضمون آن معمولا از طرف رئيس ديوان رسالت تهيه ميشد و سعي ميكردند كه مطلب روشن و صريح بيان شود.» «1»
گاه مفاد بعضي از نامههاي سياسي حكايت از وعد و وعيد و تهديد و تطميع ميكند. در نامهاي كه در عهد علاء الدين تكش خوارزمشاه به يكي از ملوك و امراي اطراف نوشته شده است چنين ميخوانيم: «... اكنون قاعده الفت و عقد اخوت ميان ما و برادر اعز اكرم ملك عالم عادل ابقاء اللّه چنان محكم و مبرم است ... كه در آن انديشه قصوري پيدا نيايد. فلان را غايت اقبال خويش در سعادت قبول خدمت ما ببايد شناخت ... و بر جاده خدمتگاري و شيوه طاعتداري ثابتقدم و راسخ اعتقاد بايد بود و دست از دامن اين دولت كه تا دامن قيامت پاينده باد، نبايد داشت، و اقطاع نانپاره از اين حضرت بايد خواست ... چه اگر برخلاف اين انديشه در خاطر جاي دهد ... عاقبت آن ... وخيم ... باشد بايد فلان اين معاني را به سمع خرد بشنود ... و اين نصايح را از سر شفقت تمام شناسد ... و يقين داند كه اگر اين اعمال را مباشر باشد ... هر روز لطف رأي ما درباره او بر زيادت خواهد بود ... و اگر از اين شيوه انصراف نمايد و از جاده انحراف كند ... و از حد بندگي فراتر شود تا نه بس ديرگاهي ... دواعي سياست ما فراجنبد و نواير سخط ما فروع زند و صواعق خشم ما ظاهر گردد و آنچه مرحمت ما بدان راضي باشد برود ... وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ. به تاريخ سنه سبع و سبعين.»
گرگ آشتي
: گاه زمامداران به حكم ضرورت با دشمنان خود مكارانه از در صلح و آشتي درميآمدند و آن را گرگ آشتي ميناميدند «... صواب آنست كه «گرگ آشتي» كنيم و بازگرديم.» (تاريخ بيهقي) ... «... گفت كه رسولي فرستد و با اين قوم گرگ آشتي كند ...» (بيهقي)
با تو گر اين سگ كند، عزم به گرگ آشتيبازي بز ميدهد، تا كندت خوكبند عطار
سوگندنامه خوارزمشاه
: چنانكه در تاريخ عهد سلجوقيان ديديم، چندين بار بين آتسز و سلطان سنجر جنگ درگرفت. و در اين محاربات غالبا قواي آتسز شكست ميخورد. در نيمه شوال 535 يعني دو سال بعد از اولين برخورد جنگي بين سنجر و خوارزمشاه، آتسز بن محمد خوارزمشاه سوگندنامه زير را امضاء كرد، به نزد سلطان سنجر فرستاد و از در اطاعت درآمد. ولي دو ماه بعد همينكه سنجر از خان ختايي شكست خورد، آتسز عهد و پيمان و سوگندنامه را فراموش كرد، قسمتي از خراسان را گرفت و خود را خوارزمشاه خواند. اكنون براي آنكه خوانندگان با مفاد و مندرجات سوگندنامههاي آن روزگار آشنا شوند، قسمتي از آن را نقل ميكنيم:
______________________________
(1). مأخوذ از مقاله ركني يزدي، در يادنامه ابو الفضل بيهقي، از ص 233 تا 266.
ص: 477
«قال اللّه تعالي و هو اصدق القائلين وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا.»
من كه آتسز بن محمد خوارزمشاهم توفيق ميخواهم از خداي عز و جل و به رحمت او پناه ميطلبم و در نگاهداشت عهدي كه ميبندم ... عهد بستم من كه آتسز بن محمد خوارزمشاهم و نذر كردم با خداي عز و جل و رسول محمد (ع) كه تا من باشم، مطيع و فرمانبر و بنده خداوند عالم سنجر بن ملك بن محمد كه زندگيش دراز باد باشم و سر از طاعت و بندگي او نتابم و با مخالف و بدخواه دولت وي از ترك و تازيك و خويش و بيگانه و زن و مرد و كافر و مسلمان بازنگردم و به خود پناه ندهم و به هيچوجه از وجوه، دولت او را خلاف نكنم و با دوست دولت كه دانم، دوست باشم و با دشمن دولت كه دانم دشمن باشم و اگر كسي از مخالفان دولت وي برخلاف دولت وي چيزي نويسند يا پيغامي دهند يا تدبير كنند، پوشيده ندارم و رأي اعلا را معلوم گردانم و در دفع و قهر و قمع مخالفان و قاصدان دولت وي بدان كه ممكن گردد و وسع من آيد، به تن و مال در حال بكوشم و به همه وجوه بندگي نمايم ... باللّه الرحمن الرحيم. هم بر اين باشم كه در اين عهد مذكور است ... اگر به هيچوجه از وجوه خلاف كنم، خداي تعالي را بر من ده حج پياده كه به پاي خود بيازم و ده سال روزه كه پيوسته بدارم و هرچه مال دارم بر ساكنين مكه و مدينه صدقه كردم و هرمنكوحه كه دارم و خواهم داشت همه طلاق داده باشم ... و از جمله آنان باشم كه خداي عز و جل در محكم تنزيل گفت «أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» و خداي عز و جل را و رسول او را محمد (ع) و جمله انبياء و فرشتگان (ع) و ثقات و معروفان و معتبران را كه حاضر بودند بر اين عهود وثيقه و سوگندان گواه گرفتم بطوع و اختيار و رغبت في متنصف شوال سنه خمس و ثلاثين و خمسمائه. «1»
عهدنامه تكش خوارزمشاه با يكي از ملوك اطراف
عهدنامه زير براي يكي از ملوك اطراف فرستاده شده تا بر اجراي مندرجات آن سوگند خورد. در اين سوگندنامه پس از مقدمهاي چنين آمده است: «... از سر طوع و اختيار به نيت درست و اعتقادي صافي ...
من بنده كه فلان بن فلانم ميگويم:
به ايزد، به ايزد، به زينهار ايزد، به خدايي كه قادر بر كمال است، به خدايي كه لم يزل و لا يزال است، به خدايي كه نهان و آشكارا در علم قديم او يكسان است ... ازين وقت و ساعت كه اين عهد ميبندم و اين سوگند ميخورم، در خدمت و طاعت خداوند عالم تكش خوارزم ... صافيدل و پاكيزه اعتقاد و بيغايلهام به اموال و ممالك و ولاياتي كه اختصاص تصرف ديوان خاص او دارد و آنچه به خدم و حشم متعلقان او متعلق باشد قديم و حادث موروث و مكتسب قصد بد نكنم، نفرمايم و در هيچوجه به حشم و خدم و آزاد و بنده و رعيت و پيوستگان و خويشاوندان و فرزندان بزرگوار او ... قصد بد نكنم. و به هرفهم كه دولت او را روي بيايد و ... در كفايت آن فرمان
______________________________
(1). اسناد و نامههاي تاريخي، پيشين، ص 97.
ص: 478
دهد اگر تعذري ظاهر كه در محل قبول آيد نباشد ... تقصير و تهاون نبرزم ... اگر از اين جمله سوگند يا يكي را خلاف كنم، ده ساله روزه پيوسته خداي را بر من واجب باشد و ده حج خداي را بر من لازم گردد ... هر بنده كه مرا هست از بندگي آزاد باشد ... وبال هرخون ناحق كه از عهد آدم تا منقرض عالم ريختهاند و خواهند ريخت، به خويشتن پذيرفته باشم. هر نكوحه كه به عقد نكاح در حباله منست و خواهد بود، خصوصا فلانه، از من به سه طلاق هشته باشد ... من بنده فلان بن فلانم اين جمله قبول كردهام و بدين شرط سوگندان خوردم ... و برين جمله خداي را تعالي و كفي به شهدا و فرشتگان و ارواح انبياء حاضران را گواه گرفتم و اللّه ولي التوفيق.» «1»
اهليت اخلاقي دبيران ديوان رسائل
متصديان ديوان رسائل، وزراء و امراء گاه از بيسوادي و بيخبري سلاطين سوء استفاده ميكردند. چنانكه ابو القاسم درگزيني انسابادي در ايامي كه در عراق به عنوان عامل يا وزير سلطان سنجر تعيين شده بود، از سلطان خواست كه بر سبيل احتياط اوراق سفيدي را امضاء كند و در اختيار وي بگذارد تا عند اللزوم به امضاي سلطان، احكام و فرامين مقتضي صادر نمايد. سنجر به گفته او عمل كرد و اين مرد فاسد و بدنهاد به امضاي سلطان فرماني نوشت و اموال زيادي از مردم گرفت و سپس عليه خليفه المسترشد باللّه احكامي منتشر كرد. سنجر در نامه مشروح خود به وزير خليفه به اين معني اشاره ميكند و مينويسد: «... آنچه به خواجه عميد ابو القاسم انسابادي حوالت ميكند، ما او را و هيچكس ديگر را مخالفت و بيفرماني آن حضرت نفرموديم و نفرمائيم ... اگر به خط او نبشتهها دارند، پيش ما بايد فرستاد تا بر وي حجت كنيم و آنچ واجب آيد بفرماييم، و اگر ميگويد مثالها به توقيع ما يافتهاند، معلوم است كه ما خواندن نبشتن ندانيم ...» «2»
ناصرخسرو زماني دبيرپيشه بود
ناصرخسرو علوي شاعر نامدار و مبلغ معروف اسماعيليان، زماني به كار دبيري مشغول بود: «من مردي دبيرپيشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطاني، و به كارهاي ديواني مشغول بودم. و مدتي در آن كار مباشرت نموده در ميان اقران شهرتي يافته بودم ...» «3»
راوندي نويسنده راحة الصدور، خردمندي، بلاغت و خط خوش را از لوازم دبيري ميشمارد.
خردمند بايد كه باشد دبيرچو باشد بر پادشه ناگزير
بلاغت چو با خط گرد آيدشبه انديشه معني بيفزايدش
به پيش مهان ارجمند آن بودكه با او لب شاه خندان بود «4»
______________________________
(1). التوسل الي الترسل، پيشين، ص 138 به بعد.
(2). اسناد و نامههاي تاريخي، پيشين، ص 61.
(3). سفرنامه ناصرخسرو، پيشين، ص 2.
(4). راحة الصدور، به تصحيح عباس اقبال، پيشين، ص 109.
ص: 479
رسيدگي به شكايات مردم
معمولا مردم شاكي و ناراضي اگر دستشان به دامن شاه ميرسيد و شكايت خود را به گوش او ميرساندند، ممكن بود شاه به وسيله ديوان رسايل به موضوع رسيدگي كند و يا بدون رسيدگي دقيق، شخص متهم را كيفر دهد.
«ابو الفتح بستي عامل نسا، مردي را بگرفت، دارايي او را ضبط كرد و دستور داد او را زنداني كنند. پس از چندي مرد از زندان گريخت و به غزنين رفت و شرح حال خود با سلطان محمود بگفت و دادخواهي كرد. سلطان نامهاي به عامل نسا نوشت و مرد، بار ديگر به نسا رفت و نامه را به عامل رسانيد. ولي او نامه را ناديده گرفت و با خود گفت اين مرد دگرباره به غزنين نرود و سلطان را نبيند. آن ضياع وي باز نداد و به نامه هيچ كار نكرد. مرد ديگرباره راه غزنين پيش گرفت.
پس از مراجعه مكرر، يك روز شاه را ديد و از عامل نسا بناليد و سلطان گفت بر من نامه دادنست، اگر فرمان نكنند من چه كنم؟ برو و خاك بر سر كن. مرد گفت: اي پادشاه، عامل تو به فرمان تو كار نكند مرا خاك بر سر بايد كرد؟ سلطان محمود گفت: نه اي خواجه، غلط گفتم مرا خاك بر سر بايد كرد. در حال دو غلامسرايي را نامزد كرد، تا به نسا رفتند و شحنه نواحي را حاضر كردند و آن نامه در گردن ابو الفتح آويختند و بر در ديه بردار كردند كه اين سزاي آن كسست كه به فرمان خداوندگار خود، كار نكند. و امرها نافذ گشت و مردمان در راحت افتادند.» «1»
انتقام يك دبير يا منشي ناراضي
: شار حاكم عربستان در دوران نكبت و بدبختي به دست غلامي سپرده شد. غلام از شار كه روزگاري حكومت و سلطنت داشت، آمرانه خواست كه نامهاي به زن او نويسد و زن را از سلامتي خويش آگاه سازد، شار كه اين كار را دون شأن خويش ميدانست، قلم بر دست گرفت و چنين نوشت:
«اي قحبه نابكار و شوخچشم ضايع روزگار، تو را تصور آنست كه سلوك تو در طريق فسق و فساد و تبذير تو در اموال، به جهت تحصيل آن مراد به سمع من نرسيده و پنداري نميدانم كه روزگار به شرب خمر و ملاهي و مناهي ميگذراني و هرروز با حريفي و هرشب با ظريفي به معاشرت و مباشرت اشتغال مينمايي، خانمان من بر باد دادي و آبروي من بر خاك ريختي و در هتك پرده عصمت كوشيده، حرمت من نگاه نداشتي. اگر به سلامت به وطن رسم، سزاي تو بدهم چون نامه به خانه او رسيد و زن از مضمون آن آگاه شد، بيهوش شد و شك نكرد كه دشمنان و فاسدان پيش شوهر، او را بدان قبايح متهم كردهاند از خانه بيرون رفت و در گوشهاي مختفي شد، غلام چون به منزل رسيد، سراي خود را چون بيابان لوط يافت. از همسايگان پرسيد، صورت واقعه و مندرجات نامه را با او گفتند. غلام دريافت كه اين ماجرا حاصل غرضورزي شار است. خاتون، را به وثاق خويش بازآورد.» «2»
______________________________
(1). در پيرامون تاريخ بيهقي، پيشين، ج 2، ص 625.
(2). همان، ج 1، ص 348 به بعد.
ص: 480
دبيرخانه دولت در عهد مغول
مغولان پس از كشورگشايي، سرانجام دريافتند كه بايد سازماني متمركز براي اداره امور دولت ايجاد كنند. چنگيز به كمك مشاوران اويغوري و چيني، دبيرخانه دولت را به وجود آورد و اين سازمان در زمان كيوك و اوكتاي همچنان باقي بود. «كيوك بلغاي آغا را كه نسطوري و قاضي القضات بود، به رياست اين دبيرخانه گمارد.» نويسندگان ايراني او را رئيس الكتاب خواندهاند. كيوك صدور فرمان يرليغ را به او واگذار كرد و منشيان، مأموران اداره صندوق، مقومان جواهرات، البسه و پوست، مأموران نظارت در ضرب سكه، تحت نظر او بودند. طبق گزارش ويلهلم فن روبروك، اين صاحبمنصبان در دوران زمامداري منكو، به استثناي چند تن همه مسلمان بودند.
دبيرخانه كه مسئول صدور احكام سلطنتي «پائزا» بود، به تعداد زبانهاي رسمي دربار به چند بخش مغولي، فارسي، ايغوري، ختايي، تبتي و تنكويي تقسيم ميشد. اسناد به شيوه معيني انشا و تنظيم ميشد. در آغاز اسناد «با تأييدات خداوند جاودان» نوشته ميشد، ولي در دوران زمامداري فرمانروايان مسلمان، بسم اللّه الرحمن الرحيم اضافه گرديد. كاغذ اسناد طولاني و باريك بود. در دوره ايلخانان فرمان از طرف دبيرخانه صادر ميگرديد و بيش از پيش در مكاتبات از سرمشقهاي كهن شرقي استفاده ميشد. به موجب سنت، وقتي پيشنويس اسناد را براي ايلخانان ميخواندند كه او، مست نباشد، پس از تنظيم سند يكي از صاحبمنصبان عاليمقام آنرا با مهر سياه «قراتمغا» ممهور ميكرد. فرمانها در دفتري وارد ميشد و دفترها را با دقت تمام نگهداري ميكردند. الواح زرين و سيمين «پائزا» از طرف دبيرخانه صادر ميشد. دارندگان اين الواح با احترام بدرقه ميشدند و نظرشان مطاع بود. اين الواح به صاحبمنصبان عاليرتبه پادشاهان دستنشانده، سفراء، ايلچيان و آباء كليسا داده ميشد.
وضع نشان دولت در دورانهاي مختلف يكسان نبود. رنگ و شكل آنها عوض ميشد، متن آنها چند سطر و به زبان مغولي بود. نشان زرين دولت در دست وزير اول بود. غازان در مورد بزرگي و جنس نشانها دستوراتي داد به طوري كه نشان بزرگ براي مهر اسناد و مكتوبات مربوط به سلاطين و امور مهم ديگر به كار ميرفت و براي امور كماهميتتر و امور لشكري و امور مربوط به خزانه نشانهاي طلايي كوچكتري به كار ميبردند. «1»
ديوان رسائل در عهد مغول
اشاره
به طوري كه از تاريخ جهانگشاي جويني برميآيد، چنگيز و پيروان او به عبارتپردازي و مجاملهكاري مطلقا توجه نداشتند «... هركس كه بر تخت خاني نشيند، يك اسم درافزايند «خان» يا قاآن و بس. ميان سلطان و عامي فرق ننهند ... مقصود سخن نويسند و زوايد و القاب و
______________________________
(1). برتولد اشبولر، تاريخ مغول، پيشين، ص 290 به بعد.
ص: 481
عبارات را منكر باشند». در تاريخ الفي نيز چنين ميخوانيم: چنگيز يكي از دبيران خوارزمشاه را فراميخواند و به او ميگويد به والي موصل در باب تسليم و اطاعت نامهاي بنويس. كاتب به عادت قديم نامهاي مفصل و مصنوع مينويسد كه مورد پسند خان مغول قرار نميگيرد و خطاب به منشي ميگويد: «اي مرد آنچه من گفتم در اينجا نيست.» چون كاتب نگونبخت پاسخ داد كه نامه را بدين اسلوب بايد نوشت، خان به غايت خشمناك شده فرمود كه دل تو با ما ياغيست، چيزي نوشتهاي كه چون ياغي برخواند در ياغيگري مجدتر شود. بعد از آن فرمود تا منشي احمق را به ياسا رسانيدند.» «1»
پس از سپري شدن دوران حكومت چنگيز و جانشينان او و استقرار دولت ايلخانان، بار ديگر سنن و رسوم و آداب ايراني در دستگاه حكومتي راه يافت. تعارفات و القاب بيفايده و بيمعني كه يك چند در اثر صولت حكومت چنگيز و جانشينان بلافصل او راه فراموشي سپرده بود، مجددا در محاورات و مكاتبات به كار رفت.
دبيران
: خواجه رشيد الدين فضل اللّه ضمن نامهاي به فرزند خود مينويسد: «دبيران كه خداوندان فطنت و پشتيبانان دولتاند و نوك قلم ايشان بلبل بوستان بلاغت و عندليب اغصان براعت است ... زينهار تا در حفظ جانب و صيانت ناموس اين گروه سرمايه مقدرت مصروف داري.» «2»
سعدي در بوستان در تأييد اين معني و در مقام اندرز به سلاطين ميگويد:
دو كس پرور اي شاه كشورگشاييكي اهل رزم و دوم اهل راي
... قلمزن نگهدار و شمشيرزننه مطرب كه ياري نيايد ز زن
نامه زني ايراندوست و دعوت جلال الدين منكبرني به صلح
خان سلطان دختر سلطان محمد خوارزمشاه كه زماني همسر سلطان عثمان حاكم ماورء النهر بود، پس از شكست خوارزمشاهيان و فتح مغول به همسري جغتاي درآمد و به علت هوش و كياست و زيبايي مورد لطف او قرار گرفت، از وي فرزندي به دنيا آورد. پس از آنكه جغتاي درگذشت، اين خاتون در دستگاه مغول همچنان قرب و منزلتي را كه در نزد شوهر داشت حفظ كرد ... اين خاتون در وضع تازه خود همواره ميكوشيد تا شايد بتواند خدمتي به حكومت نيمهجان و نيمه بر باد رفته پدرش انجام دهد. از اينرو همواره برادر خود جلالالدين را از راه دور و توسط رسولان مخفي از احوال مغول آگاه ميگردانيد. هنگامي كه جلال الدين اخلاط را محاصره كرده بود به نزد او رسولي را با «نشانهاي» كه عبارت بود، از «يكي از انگشتريهاي پدرش» كه در آن نگيني فيروزه با نام «محمد» نشانيده بودند، فرستاد و چنين پيغام داد كه: «چنگيز از دليري و شوكت و قدرت و وسعت عرصه ممالك تو آگاهي يافته است، اينك با تو عزم مصاهرت و مصالحت دارد، به شرط آنكه ملك از حد جيحون تقسيم گردد و اين جانب تو را و آن سوي رود، او را باشد، اكنون اگر تو آن توان در خويش بيني كه با تاتار برآيي و از ايشان كيفر ستاني ... هرچه خواهي كن، وگرنه مسالمت را به هنگام ميل و رغبت دشمن، مغتنم شمار. شهريار جواب
______________________________
(1). به نقل از سبكشناسي، پيشين، ج 3، ص 169.
(2). آثار الوزراء عقيلي، پيشين، ص 309.
ص: 482
صواب نداد و در آشتي نگشاد ...» «1»
اهميت جاي انگشت
: خواجه رشيد الدين فضل اللّه در يكي از آثار خود: از مهر كردن قراردادها با انگشت در چين ياد ميكند و مينويسد: «در كاتاي، قراردادها و معاهدات را با انگشتان دست مهر ميكنند تا خط انگشتان طرفين قرارداد بر آن نقش بندد.»
توضيح بعدي او كاملا جالب است، زيرا مينويسد: «تجربه ثابت كرده است كه در جهان دو نفر را نميتوان يافت كه داراي انگشتان كاملا مشابه هم باشند.» «2»
محمد بن هندوشاه نخجواني در كتاب دستور الكاتب في تعيين المراتب ضمن بحث در پيرامون علم انشاء به منشيان تأكيد ميكند كه «در بند تهذيب عبارت و تنقيح استعارت باشند و از استعمال الفاظ غريب وحشي احتراز كنند.»
الخط يبقي زمانا بعد كاتبهو صاحب الخط تحت التراب مدفون سپس مينويسد: «و از استعجال و سرعت قلم ... احتراز و اجتناب ورزد، چه حكيم افلاطون گفته است لا تطلب سرعة العمل بل اطلب تجويده ... چه مردم نپرسند كه اين عمل در چه مقدار زمان كرده شده، بلكه سؤال از جودت صنعت كنند، منشي را هيچ زينت چون حسن خط عبارت نيست و در استعجال و سرعت قلم، رعايت آن دو مهم، مشكل توان كرد.» «3»
در جاي ديگر براي نشان دادن اهميت منشيان ميگويد:
«نويسندگان پادشاهان به مثابت چشمهاي ايشاناند كه بديشان ببينند و گوشهاي ايشاناند كه به ايشان شنوند و زبانهاي ايشاناند كه از قبل ايشان سخن گويند و نويسند.»
و در فصل سوم در آداب كتاب و آلات ايشان مينويسد: «... كاتب را در كتابت به آلتي چند چون قلم و قلمتراش و دوات و محراك و خبر و كاغذ احتياج است. بايد كي تمام معد باشد و عاريت نخواهد ... هر قلمي كه امروز به كار داشت ديگر روز به تجدد بتراشد، همچنين محراك و مقط معد بايد داشت تا به كارد و قلم نبايد شورانيد و قلم را بر قلم ديگر قط نبايد كرد و تمامت آلات كتابت و دست و جامه را از سياهي محافظت نمايد.» «4»
القاب و عناوين در مكاتبات
: محمد بن هندوشاه نخجواني در كتاب سابق الذكر راه و رسم نامهنگاري و چگونگي به كار بردن القاب و عناوين را نسبت به طبقات و مقامات مختلف به تفصيل بيان كرده است. عبارت دستور الكاتب چنين است: «در القاب و مكاتبات اشراف الناس از علما و حكما و مدرسان و مفتيان و محدثان و معيدان و ائمه و خطبا و وعاظ و اطبا و فقها و حفاظ و صلحا و ارباب فتوت و منقطعان و گوشهنشينان و محتسبان و منجمان و شعرا و استادان و جد و پدر و جده و مادر و عم و خال و عمه و خاله و برادران بزرگ و كوچك و خواهران بزرگ و كوچك و پسران و دختران و خواجهسرايان و دوستان و ندما و تجار و ابطال و شبجعان و اسفهسالاران و صدور و اعيان و القاب و ادعيه ايشان و خطاب عموم اوساط الناس و
______________________________
(1). سيرت جلال الدين منكبرني، ص 621 (به نقل از زن در ايران عصر مغول. از دكتر شيرينبياني، ص 28).
(2). تاريخ پزشكي ايران، ترجمه جاويدان، ص 450.
(3). دستور الكاتب، جزء اول از ج 1، پيشين، ص 60- 59.
(4). همانجا.
ص: 483
غير هم ...» يكسان نيست و براي هركس برحسب موقعيت اجتماعي او بايد القاب و عناوين خاصي به كار برده از جمله در القاب و ادعيه مفتيان چنين مينويسد: مسند فتوي و مقر تورع و تقوي به وجود مبارك مولانا اعظم مقتدي ائمة العالم مفتي الفريقتين امام المذهبين جامع متشتتات الفضايل متبوع الاكابر و الافاضل جلال المله و الدين نجم الاسلام و المسلمين، سالهاي بيانتها آراسته باد و نهال افضال در چمن تشرع و تصون پيراسته بحمد و آله ...» «1» و در مورد اطبا چنين مينوشتند: «انفاس مسيح خاصيت مولانا اعظم ملك ملوك الاطباء في العالم قدوة حكماء العرب و العجم، جالينوس الوقت، اكمل المتقدمين و المتأخرين، نجم الملة و الدين جليس اعاظم السلاطين سبب شفاي امراض قلوب و ارواح و موجب ازالت اعراض اجساد ...» «2» و درباره بازرگانان و تجارنامه را با اين عبارت شروع ميكردند: «به جانب صدر معظم صاحب اجل اكرم ملك التجار مفخر ايران، معتمد الملوك و السلاطين علاء الدوله و الدين ..» «3» و در القاب و ادعيه محتسبان چنين مينوشتند: «توفيق الهي در جميع حالات رفيق مولانا معظم صدر امام مكرم قدوه ارباب الحسبه بحسن الفكر و النظر الامر بالمعروف و الناجي عن المنكر جمال المله والدين باد تا در دلالت خلايق به منهج مستقيم شريعت و معدلت مجد باشد و در تحقيق حق و ابطال باطل از شمول امانت و ديانت مجتهد انشاء اللّه تعالي.» «4»
عهدنامه بين سلطان ابو سعيد و شاهزاده يسور
: در عهد ايلخانان نيز گاه بين حكمرانان و زورمندان عهد و پيمانهاي ناپايداري منعقد ميشد چنانكه پس از مرگ اولجاتيو، بين سلطان ابو سعيد و شاهزاده يسور پيماني منعقد شد كه چند جمله آن اين است «... ما در اين عهد سابق و درين بيعت لا حق كه با حضرت سلطان ابو سعيد خان خلد اللّه سلطنة كرديم، صادق و واثقيم و در آنچه گفتيم، مكري و تزويري نيست كه اگر مكر و تزوير كنيم با خود كرده باشيم ... با دوستان او دوست و با دشمنان او دشمن باشيم ... اگر در فرمانبرداري و مطاوعت و هواداري تقصير روا داريم، از اروغ يا فروغ پادشاه جهانگير چنگيز خان نباشيم و متابع دين محمد رسول اللّه ني ... و مستوجب لعنت خداي عز و جل و ملايكه و انبيا گردد ...» «5»
مجلسنويس يا واقعهنويس
: از وضع ديوان رسائل از اواخر عهد ايلخانان تا استقرار صفويه اطلاع زيادي جز آنچه در كتاب دستور الكاتب آمده است در دست نداريم.
مينورسكي مينويسد: «در دوره صفويه مجلسنويس كه واقعهنويس نيز خوانده ميشد از مصادر و ارباب مناصب مهم به شمار ميرفت، و طبق اظهارات شاردن (ج 5 ص 343) در غيبت وزيراعظم، امور مربوط به او را انجام ميداد. در مجالس و اجتماعات به دست چپ شاه مينشست. غالبا او را به نام وزير چپ (وزير دست چپ) ميناميدند، در مقابل وزيراعظم كه به وزير راست يا وزير دست راست معروف بود. شغل وي ثبت و كتابت مذاكرات جلسات يا تنظيم صورتجلسه بوده است. در اين صورت بايد گفت كه شغل وي بسيار مشابه شغل يك
______________________________
(1). همان، جزء دوم از ج 1، ص 270.
(2). همانجا، ص 283.
(3). همان، ص 326.
(4). همان، ص 298.
(5). تاريخنامه هرات، پيشين، ص 663 به بعد.
ص: 484
وقايعنگار رسمي است. زيرا در تذكرة الملوك مقام و سمت اخير به همين نام مجلسنويس آمده است. ريو ... ضمن مطالب راجع به محمد طاهر وحيد مورخ ميگويد كه در 1055 ه ق برابر با 1645 شاه عباس ثاني او را به سمت مجلسنويس يا وقايعنويس درگاه منصوب كرد. ولي اين تفسير ممكن است صرفا براساس فقه اللغه يا ترجمه تحت اللفظ باشد ... نادر شاه، ميرزا مهديخان را منصب وقايعنگاري خويش داد ...» وي در مقدمه اثر معروف خود- كه پس از مرگ نادر تكميل و خاتمه يافت- به طور مبهم اشاره ميكند، و ميگويد «از چاكران حضور و بر ضبط وقايع مأمور، از طرفي مجلسنويس منشي سلطان بود.» «1» سانسون او را منشي منحصر به فرد كشور، و كمپفر «منشي بزرگ يا اعظم كشور» مينامند. مجلسنويس موظف بود كه فرامين سلطان را به صورت مقتضي و صحيح و مناسب درآورد. چون سلطان در اغلب موارد فرمانها را شفاها (يا بالمشافهه) صادر ميكرد، ناچار بود يا با تعليقه وزيراعظم، يا توسط رساله يكي از امرا و يا نوشتن عبارت حسب الامر الاعلي تأييد گردد، در هريك از اين دو حال فرمان به واقعهنويس ارايه ميشد تا در دستگاه اداري وي به صورت رقم صحيح درآيد. ارقامي را كه به واقعهنويس تسليم ميكردند، بياضي و دفتري خوانده شده است.
از روي آنها طغرايي با مركب سياه مينوشت و تنظيم ميكرد.
اصطلاح تركي معروف طغرا در تركيه عثماني به قطعاتي حاوي نام سلطان كه به خط خوش و شيوهاي خاص نوشته شده بود و علامت مخصوص او را تشكيل ميداد، اطلاق ميشد ... در ايران طغرا عبارتي معمول بهبود گواه بر تعلق اراده شاه كه به دست مقاماتي ذينفوذ و صاحباختيار تنظيم ميشده است.
ديگر از امتيازات مهم واقعهنويس عبارت از رسانيدن عكس خوشنويس در عهد صفويه
______________________________
(1). سياحتنامه، پيشين، ج 5، ص 343.
ص: 485
وقايع و عرايض به سمع شاه بود، گزارشهاي احكام را از هرنوع اعم از تقاضا و اخبار و اطلاعيه براي سلطان ميخواند و پاسخ شاه را مرقوم ميداشت. شاردن اين حقيقت مهم و ذيقيمت را كه واقعهنويس در كليه ايالات وجود داشت و وزير چپ رئيس آنان محسوب ميشد و بالنتيجه همان وظيفه صاحب بريد روزگار خلفاي عباسي را ايفا ميكرده است، به دست ميدهد.
واقعهنويس هرزمان كه ميخواست، اجازه تشرف به حضور سلطان را داشت. چون پاسخ نامههاي ديگر سلطان را وي تهيه و نسخه قراردادها را نگاهداري و سوابق امور سياسي را ثبت و ضبط ميكرد، لذا مقامي مؤثر و با نفوذ در مذاكرات با سفراي خارجه به شمار ميرفت. ورود و خروج و منظور از سفر و ديگر امور مشابه را ثبت ميكرد، و از اين قرار بايگاني تحت اختيار وي بسيار مفصل بوده است. مستمري ثابت او را 330 تومان ذكر كردهاند اما دومان تصور ميكند كه مبلغ آن بايستي به هزار بالغ آيد. «1»
شاردن ميگويد كه ايرانيان را سه عمل خرافي درباره مكتوبات است كه يكي از آنها قيچي نمودن گوشه راست كاغذ ميباشد. به طوري كه ديگر مكتوب مربع كامل نبوده و دلايلي نيز ذكر ميكند. «2»
آنچه بايد بر آن افزود اين است كه «ايرانيان مكتوبات خود را خصوصا در عهد صفويه به نام پنج تن به صورت پنجگوش، درآورده و بدين ترتيب، نهايت اخلاص خود را به خاندان پيغمبر خويش نشان ميدادند. كليه مكاتيب و فرامين سلطنتي با آب طلا و جوهر لاجوردي و سرخ و مركب سياه نگاشته ميشد. شاردن مينويسد نام خالق را با آبطلا مينويسند و اسامي پيغمبر و ائمه را با جوهر لاجوردي مينگارند، اسم شاهنشاه را با مركب سرخ تحرير ميكنند و در مراسلاتي كه نام خداوند در آنها درج نشده و اسامي ائمه ذكر نگرديده است، اسم پادشاه را با آب طلا ثبت ميكنند و همچنين در مكتوباتي كه عنوان شاهنشاه بلافاصله بعد از نام اللّه گذاشته شده باشد آب طلا به كار نميرود. (شاردن، ج 2 صفحه 223)
غالبا در صدور فرمان براي تيولها و احكام ديوانبيگي عبارت «حكم جهانمطاع شد» و براي سيور غالها و مسئولين مالياتي «فرمان همايون شد» و در پاسخ نامهها و تعيين حقوق افراد «فرمان همايون شرف نفاذ يافت» نوشته ميشد.
در ميان اسناد متعلق به عهد سلجوقي و فراميني كه مربوط به دوره صفويه است اختلاف مهمي از جهت عبارتپردازي ديده ميشود. در اسناد دسته اول حسن رفتار با رعايا اصرار گرديده و در فرامين دسته دوم ستايش و تعظيم سلطان است ...» «3»
«نه تنها موضوع كتابت و ديوان رسائل و خط خوش و زيبا از ديرباز مورد توجه مردم و
______________________________
(1). سازمان اداري حكومت صفوي، پيشين، ص 95 به بعد.
(2). سياحتنامه شاردن، ج 2، ص 385.
(3). دو فرمان درباره طالقان، از سيد محمد تقي مير ابو القاسمي نقل از فرهنگ ايرانزمين، ج 12 ص، 267 به بعد.
ص: 486
دولتهاي بعد از اسلام بوده بلكه مسأله جلدسازي، صحافي، ساختن مقوا و آهار، ساختن وصالي، جزءبندي و سيفه و پشتي و پيزاره و شيرازه چسبانيدن، جلا دادن، قلمكاري، جلد يك پوستي و دو پوستي و ديگر تزيينات كتاب، از روزگار قديم مورد علاقه خواص بوده و عدهيي از اين راه زندگي ميكردند. در رساله منظوم جلدسازي به تفصيل از جزئيات اين هنر و راه و رسم صحافي و جلدسازي مطالبي نوشته شده است. هرچند اشعار سست و مغلوط است ولي از اين كه خواننده را با بسياري از فنون و اصطلاحات اين رشته آشنا ميكند قابلتوجه است.» «1»
ديوان رسائل در عهد صفويه
چاپارهاي سلاطين صفويه
ابلاغنامهها و فرامين سلطنتي از ديرباز به كمك چاپارها و شاطرها صورت ميگرفت. تاورنيه از مظالم چاپارهاي ايران سخن ميگويد و مينويسد: «... يك اسب از اصطبل شاه يا حاكم به او ميدهند و يك نفر پياده هم از دنبال او ميدود، همينكه چاپار ضمن راه به كسي برميخورد كه اسب بهتري دارد، حق دارد كه اسب او را بگيرد. صاحب اسب ناچار بايد عقب او بدود تا اسب خود را بگيرد. و اغلب اين چاپارها از اختياري كه دارند سوء استفاده ميكنند، يا پول ميگيرند و مزاحم نميشوند يا بيجهت اسب اشخاص را ميگيرند. فقط به آنها گفته شده است كه با فرنگيها چنين معاملهاي نكنند. در عثماني چندي اين روش ظالمانه معمول بود، ولي سلطان مراد با ايجاد پستخانه به اين وضع پايان داد.» «2»
كبوتر نامهرسان
: پيترودلاواله، در پايان مكتوب پنجم خود مينويسد: «در حال حاضر منتظرم كبوترهاي قاصدي را كه درباره آنها به برادر زنم نامه نوشتهام برايم از بابل بفرستند، اين كبوترها نامه را به مقصد ميرسانند و مراجعت ميكنند، از زمانهاي قديم در آسيا از وجود آنها استفاده ميكردهاند، به طوري كه «تاسو» آنها را چاپارهاي پرنده خوانده است. نسل كبوترهاي بغدادي از همه بهتر است و برادرزن من تعدادي از بهترين نوع اين پرندگان را پرورش داده است، و اكنون خيال دارم تعداد آنها را افزايش دهم و در صورت امكان از آنها براي فرستادن نامههايم به ايتاليا استفاده كنم ...» «3»
نامهرسان يا «شاطر»
: پيترودلاواله در سفرنامه خود مينويسد: «موقعي كه بايد نزد شاه بروم، يك نفر شاطر نيز استخدام خواهم كرد. شاطر كسي است كه وظيفه نامهرساني را بر عهده دارد، و به علاوه جلوي اسب حركت ميكند و كلاه پرداري بر سر و زنگولههايي به كمر دارد كه در موقع حركت صدا ميكند و مردم با شنيدن صدا كنار ميروند. پاهاي اين افراد كاملا برهنه و
______________________________
(1). رساله جلدسازي، تصنيف سيد يوسف حسين در ماه رمضان از دست جمال صاحب، سنه 1228، به اهتمام ايرج افشار به نقل از فرهنگ ايرانزمين، ج 16 و 17، ص 1 به بعد.
(2). سفرنامه تاورنيه، پيشين، ص 904.
(3). سفرنامه پيترودلاواله، پيشين، ص 565.
ص: 487
لباس آنان فقيرانه است و چنان با سرعت ميدوند و به قدري در روز راه ميروند كه اگر بخواهم آنرا شرح دهم، تصور خواهيد كرد افسانهپردازي ميكنم ...» «1»
جارچي
: اخبار و مسائل مهم و فوق العاده در دوران قرونوسطي به وسيله جارچي به اطلاع عموم ميرسيد. پيترو ضمن سفرنامه خود مينويسد: «شاه عباس در 11 ژوئن سال 1716 در قزوين بارعام داد. «در اين بارعام، شاه ضمن رسيدگي به مسايل مهم مملكتي، به جارچي دستور داد در شهر جار بزند كه تمام نظاميان از هردرجه و مقام با عجله خود را از راهي كه بر تبريز ميرود به سلطانيه كه سه روز با قزوين فاصله دارد، برسانند و در آنجا مجتمع شوند تا بعدا به محل مورد لزوم اعزام گردند. اين دستور بلافاصله اجرا شد و در تمام شهر جارچيها اوامر شاه را به اطلاع رسانيدند. زيرا در اينجا چسبانيدن اعلان به ديوار مرسوم نيست ...» «2»
در دوره صفويه نيز سياستمداران به القاب و عناوين و رعايت نكات ادبي و اخلاقي سخت پايبند بودند. در نامهاي كه عبد المؤمن خان ازبك به شاه عباس نوشته بود، از سر غرور و خودستايي ادعا كرده بود كه «... سرداران آفاق امر و نهي ما را گردن نهادهاند و گردنكشان عالم در آستانه ما به سر ايستادهاند.
ز دريا به دريا سپاه منستجهان زير و فر كلاه منست و در پايان از شاه عباس خواسته بود كه پناهندگان را به درگاه عالمپناه ما فرستند ...»
شاه عباس در پاسخ او مينويسد:
به شاهان نوشتن چنين نامههاسراسر بود عيب فرزانهها
مگر قول استاد نشنيدهايچنين نامهها را پسنديدهاي
بزرگش نخوانند اهل خردكه نام بزرگان به زشتي برد «3»
مهردار
: در ديوان رسايل مهردار يا وزير مهر هميشه در مجلس شاه نزديك او مينشسته است مخصوصا در دوره صفويه اين سنت معمول بود. در كتاب عالمآرا به اين معني اشاره شده است «... او را مهردار كرده كه همه وقت در پيش نظر نشسته به شرف مكالمه، و همزباني مشرف باشد.» «4»
«در عهد صفويان مهردار يا وزير مهر هميشه در مجلس شاه نزديك وي مينشسته است، مهرداران شاه سه تن بودهاند يكي مقرب الخاقان، مهردار مهر همايون، يا وزير مهر؛ ديگري مهردار مهر شرف نفاذ. و اين دو هريك قسمتي از نامهها و فرمانهاي شاهي را مهر ميكرده و برخي از احكام را به هردو مهر ميرسانيدهاند. سومي مهردار قشون كه فقط احكام مربوط به سرداران و سپاهيان و مسايل جنگي را مهر ميكرد ...»
پيك پياده
: كارري در سفرنامه خود مينويسد: «هنگام صبح به يك پيك پيادهاي برخورديم
______________________________
(1). همان، ص 113.
(2). همان، ص 299.
(3). نامههاي تاريخي عهد صفويه، ص 264.
(4). عالمآراي عباسي، چاپ تهران، اميركبير، ج 1، ص 206.
ص: 488
كه از اصفهان ميآمد و شش زنگوله كوچك دور كمرش بسته بود كه تا هم با شنيدن صداي آنها كسي مانع راهش نشود و هم خودش را ضمن راه خواب نگيرد. ميگويند پيكهاي شاهزادگان نسبت به اهميت مقامشان تا دوازده زنگوله به كمر ميبندند.» «1»
چنانكه گفتيم در عهد مغول، ديوان انشاء ارزش و مقام چنداني نداشته، ولي بعد از ايلخانان در دوره جلايريان اين شغل و لقب، رسميت كامل يافت و در كتاب دستور الكاتب تأليف محمد بن هندوشاه نخجواني به اين اصطلاح مكرر برميخوريم و حتي از وجود سواد و فرمان منشي الممالكي كه به نام مولانا سعد الدين شيخي صادر شده و در آن كتاب است ميتوان دريافت كه تثبيت و رسميت اين شغل و منصب به قسمي بوده كه تفويض آن ايجاب ميكرده است، فرمان صادر شود. اينك قسمتي از فرمان مزبور را كه از محتواي آن نكاتي چند درباره وظيفه منشي الممالكي معلوم ميگردد در اينجا ميآوريم:
«استعلا بر شواهق جبال جمال ... جز به تعين حذاق كتاب و اساتيد انشاء ديوان ممالك صورت نبندد ... مصالحت ميان سلاطين اسلام بيتسخير كلمات سحر كردار حاصل نگردد. و موافقت ميان ملوك ايام بيتسخير عبارات گوهربار او، اتفاق نميفتد ... تفويض منصب انشاء ممالك به جانب او شد تا بر وجهي كه مقتضاي رأي نقاد و طبع وقاد و فيضان و لمعان اشعه فضيلت اوست، به تقليد ديوان انشاء اشتغال نمايد، و مناسب هرفرد از افراد انساني چون سلاطين و امرا و وزراء و اركان دولت و اعوان حضرت و اشراف و اعيان و اواسط الناس توكيل لايق و ترتيبي رايق در سلك تعبير آورد ... مطالب را بر وضعي بيان كند كه غريب الفهم نباشد و از تكلف عبارات و تعسّف استعارات احتراز و اجتناب ورزد و حد وسط مرعي دارد، مطول و ممل و موجز و مخل ننويسد ... در كتابت احكام ديواني و فرامين سلطاني داد سخن بدهد و ناموس حضرت سلطنت و ديوان امارت و وزارت در كتابت رعايت كند، و تا بيان مطلب بر طريق ايجاز ممكن گردد از اطناب محترز و مجتنب باشد ... اين حكم نفاذ يافت تا از اين تاريخ امراء الوس و تومان و ... بدانند كه از ابتداي اين سال مولانا صاحب اعظم ... شيخي را منشي ديوان بزرگ در جميع ممالك ما دانند. در كتابت مكاتبات سلطاني ... رجوع كلي با او كنند.» «2»
از رسوم ديواني دوره صفويه آگاهي بيشتري داريم. وظايف و شغل منشي الممالك در دو رساله دستور الممالك تأليف ميرزا رفيعا و تذكرة الملوك اثر ميرزا سميعا به صورت بالنسبه كاملتري تشريح و توصيف شده است و ما شرحي را كه ميرزا رفيعا در اينباره نوشته است، در اينجا ميآوريم:
«شغل مشار اليه سواي تحرير ارقام كه تعلق به عاليجاه واقعهنويس دارد، و ديگر جميع احكامي كه منشيان دار الانشاء بعضي را به مسوده دفتري و بعضي را به مسوده منشي الممالك مينوشتند و از دفترخانه همايون ميگذشت، عموما از تيولنامجات امراء و بيگلربيگيان و
______________________________
(1). سفرنامه كارري، پيشين، ص 50.
(2). دستور الكاتب، نسخه خطي، كتابخانه مدرسه سپهسالار، ص 376 به بعد.
ص: 489
سلاطين ممالك محروسه و همه حوالجات و تنخواه براتي و سيور غالات و وظايف و اجازات و اقطاعات و معافيات و مسلميات و احكام منصب وزراء و مستوفيان و كلانتران و محتسبان و محصصان ولايات و احكام بياضي كه از ديوان عدالت بنيان صادر ميشد و احكام التزاماتي كه هركس برطبق دعواي خود به ديوان اعلي ميداد و به هرطرف كه لازم ميآمد ابواب جمع محصلان ديواني ميشد و حكمي كه در عنوان تصديقات دفتري رسوم مهرداران نوشته ميشد و ديگر آنچه كه به دفترخانه رجوع نداشت، از قبيل تحريرات خليفگان ممالك محروسه و فرمانها و نشانها و غيرهم كه به مسوده منشي الممالك قلمي مينمودند با مشار اليه است و به قلم سرخي و آب طلا مشار اليه به طلاهاي مختلف كه مخصوص هرحكمي و نشاني و فرماني بود مزين و محلّا ميساخت.»
در شرح وظايف منشي الممالك تا اينجا نوشتههاي دو رساله دستور الملوك و تذكرة الملوك مشابهت بسيار دارند، ولي اختلاف كلي در دو رساله مزبور در اين است كه مؤلف دستور الملوك نوشتن نامهها و جوابهايي را كه به هريك از امراء و ملوك و پادشاهان ديگر نوشته ميشد، وظيفه منشي الممالك دانسته و در تذكرة الملوك اين كار از وظايف خاص واقعهنويس كه نام ديگر آن مجلسنويس بود معرفي شده است. و اگر نوشته آقاي محيط طباطبايي را مبني بر اينكه دو شغل واقعهنويس و منشي الممالكي تا زمان شاه عباس اول 996- 1038 يكي بود، و از آن تاريخ اين دو شغل از يكديگر تفكيك شدهاند، درست بدانيم خلط وظايف اين دو شغل و اختلاف نوشتههاي دو رساله ... را بايد ناشي از اين دانست كه دو رساله مزبور از روي دو دستور العمل متفاوت تنظيم و تدوين شدهاند. اما به موجب مجموعه منشآتي خطي كه در زمان شاه سليمان صفوي (1078- 1105 ه) درباره اقسام نوشتههاي ديواني و مقررات و آداب نگارش آنها، تأليف شده، قدر مسلم اين است كه روش و ترتيب نگارش نوشتههاي ديواني و سلطاني تا زمان شاه طهماسب اول (930- 984) براساس تداول ديواني دورههاي پيش بوده و از زمان شاه طهماسب اول دستور العملي نوين براي نگارش اقسام فرمانها وضع گرديده است ...
بدينترتيب، مكاتبات پادشاهان و نامهها و جوابهايي را كه مينوشتند، منشي الممالك مسوده ميكرد و در حضور شاه خوانده ميشد، و اگر مورد قبول و پسند واقع ميگرديد، به نامهنويس ميدادند تا به خط خوش بنويسد. و در دوره صفويه كاغذ هرنامه را از كتابخانه ميدادند و مذهّبان هريك را فراخور حال و رتبه و عظمت شأن آن پادشاه ... تذهيب و تزيين و متن نامه را «افشان طلا» مينمودند، آنگاه نامهنويس شروع به نوشتن نامه ميكرد.
درباره روش تنظيم و صدور سلطانيات و ديوانيات در دورههاي افشاريه و زنديه اطلاعي در دست نيست. ولي ظاهرا به علت اينكه پادشاهان اين دو سلسله هميشه در اردوكشي و جنگ و حركت بودهاند و تشكيلات ثابتي نداشتهاند، احتمالا امور انشاء و رسايل آنها با چند تن منشي و نويسنده برگزار ميشده است. و چند فرماني هم كه از اين پادشاهان موجود ميباشد و در پشت هريك از آنها اثر و نقش يكي دو مهر و طغرا بيشتر ديده نميشود سادگي تشكيلات اداري آنها را نشان ميدهد.
دوران پادشاهي آقا محمد خان قاجار نيز از حيث دستگاه و تشكيلات اداري مشابه زمان
ص: 490
پادشاهان افشار و زند بوده است ... در زمان فتحعلي شاه چون بالنسبه آرامش و سكوني در كشور برقرار شده بود، دوباره تشكيلات اداري كشور توسعه يافت. بعلاوه توجه دولتهاي اروپايي به ايران، سبب گرديد كه در ماه صفر 1220 ه اين شغل براي نخستين بار به ميرزا رضا قلي نواني متخلص به سلطاني كه از آغاز روي كار آمدن آقا محمد خان در دستگاه او بود، واگذار گرديد. و او نخستين منشي الممالك در دوره قاجاريه بوده است ... به طوري كه از اين فرمان برميآيد، در صدر دوره قاجاريه علاوه بر وظيفه خود، روابط مكاتباتي و سياسي بين پادشاه با پادشاهان ديگر كه همان شغل وزارت امور خارجه باشد؛ وظايف انتظام مهام خزانه عامره، استيفاء كشور و نظامت امور در سراي سلطنتي و اختيار (مهر مهر آثار) نيز به منشي الممالك محول بوده است ...
بنابراين منشي الممالك يا وزير ديوان انشاء در اين دوره، مشاغل مستوفي الممالك و ايشيك آغاسيباشي (حاجب دربار) و مهردار سلطنتي را نيز سرجمع وظيفه اصلي خود، به عهده داشته است.
يك سال بعد (1221) از اعطاي منصب منشي الممالك به ميرزا رضا قلي، فتحعليشاه زمام امور دولتي را بيرون از دستگاه حرمخانه به دست چهار نفر سپرد: 1. صدراعظم كه بر تمام امور نظارت داشت، 2. امين الدوله كه وزارت استيفاي كل كشور (وزير دارايي) را به عهده داشت، 3. منشي الممالك و وزير رسايل كه وظايف دفتر مخصوص پادشاه و امور مربوط به روابط با خارجيان را انجام ميداد، 4. وزير لشكر كه مسئول امور لشكري بود.
«ميرزا رضا قلي چنانكه گفتيم تا سال 1224 در شغل منشي الممالكي باقي بود. تا اينكه در اين سال به وزارت خراسان معين گرديد و شغل و منصب منشي الممالكي به ميرزا عبد الوهاب نشاط اختصاص يافت ... بعد از تعيين معتمد الدوله نشاط به وزارت امور خارجه، چون او درست به اين كار نميرسيد، امر ديوان انشاء در اوايل به ميرزا خانلر رجوع ميشده است، و رفته رفته كه مأموريتهاي ديگر هم به نشاط محول ميگرديد، ظاهرا امور وزارت خارجه نيز معطل مانده بود. و احتمالا به همين سبب فتحعليشاه در سال 1240 ميرزا ابو الحسنخان شيرازي معروف به ايلچي را بيآن كه در كار انشاء دخالت داشته باشد، به وزارت امور خارجه انتخاب نمود. و از اين زمان است كه منشي الممالكي از وزارت امور خارجه تفكيك گرديده است. از اين پس تا روي كار آمدن ناصر الدينشاه، مقام منشي الممالكي به اشخاص مختلفي احاله گرديد، تا اين پادشاه اين مقام را منسوخ كرد و ميرزا محمد سعيد انصاري را منشي رسايل خاصه كرد.» «1»
اسب يدك
: ژانگوره فرانسوي مينويسد: «رسم مغولها و بعد از آنها تركمانان، اين بود كه در راهپيماييهاي سريع، اسب يدك با خود ميبردند. و بردن اسب يدك اين فايده را داشت كه در راه وقتي متوجه ميشدند كه اسب آنها خسته شده، سوار اسب يدك ميشدند. و اسب خسته را يدك ميكشيدند تا اينكه خستگيش رفع شود. زيرا ميدانستند اسبي كه سوار يا بار نداشته باشد خسته نميشود، و راههاي طولاني ميپيمايد ...» «2»
______________________________
(1). سرهنگ جهانگير قائممقامي، مجله بررسيهاي تاريخي، سال 5، ش 2، ص 187 به بعد (به اختصار).
(2). خواجه تاجدار، پيشين، ص 232.
ص: 491
پس از مرگ كريمخان، آقا محمد خان شب 14 ماه صفر از شيراز حركت كرد و عصر روز 18 همان ماه به تهران رسيد و صد و پنجاه فرسنگ مسافت را خواجه تاجدار بدون استراحت طي كرد. «1»
ضبط و بايگاني اسناد سياسي
: «رسم نگاهداري اسناد و مدارك سلطاني و ديواني، از ديرباز در ايران معمول بوده است، و به استناد مدارك بسياري كه در دست داريم، ميدانيم پادشاهان ايران، اسناد و نوشتهها و عهدنامههاي خود را در مخازني مخصوص نگاهداري ميكردهاند، و در بسياري از كتابها نيز به وجود اينگونه مخازن اشاره شده است. اما در دوره اسلامي، ظاهرا به علت عدم ثبات پايتختها و امكان حملات و تجاوزات قبايل و جنگهاي پياپي فراواني كه ميان پادشاهان و ملوك نواحي مختلف روي ميداد، مراكز ثابتي براي نگهداري اسناد نبود و نوشتهها و اسناد را هميشه در سفرها و اردوكشيها با پادشاه ميبردهاند، تا در موارد نياز در دسترس باشد. در دوره صفويان و بعد هم در دوره قاجاريه، به سبب تثبيت حكومت، ثابت شدن پايتخت، آرشيو سلطنتي به وجود آمد. اما ظاهرا اين وضع تنها منحصر به دربار بوده است، و حكام و واليان بايگاني ثابتي براي نوشتهها و اسناد نداشتهاند، بلكه هرزمان والي و حكمراني تغيير مييافت نوشتهها و مدارك حكومتي را هم با خود ميبرد. و اين سنت بعدها هم كه به تقليد از اروپاييان قرار شد، دولت ايران در دربارهاي دول، سفارتخانههاي ثابت و دايمي داشته باشد، باز معمول بود. سفيران چون تغيير مأموريت ميدادند يا به ايران احضار ميشدند، كليه اوراق و مدارك دوران سفارت خود را كه حقا بايد سابقه كار سفير بعدي باشد، با خويش ميبردند، و سفراي جديد به مرور و به اقتضاي اموري كه پيش ميآمد، سوابق امر و موضوع را از دولت متبوع خود ميخواستند. و وزارت امور خارجه از آن سوابق رونوشتهاي مصدق ميفرستاد، تا مبناي آگاهي و اقدامات سفير جديد باشد ... اين مأمورين به هنگام مرگ، انبوهي از اسناد و نوشتههاي دولتي، و سياسي و ديواني مربوط به موضوعهاي گوناگون را كه در دوران حكمرانيها و يا سفارتهاي خود فراهم كرده بودند، به جاي ميگذاشتند، و همين اوراق و رونوشتهاست كه امروزه گاهبهگاه در خاندانهاي قديمي به دست ميآيد.» «2»
پيكهاي پياده
: يكي از وسايل ارسال نامه و اعلام اخبار فوري، پيكهاي پياده (و شاطرها) بودند كه براي رسيدن به مقصود شب و روز راه ميرفتند. ژانگوره مينويسد كريم خان زند براي اينكه نامهاي را به حسينعلي خان در استرآباد برساند، كاكانوروز را فراخوانده و از او پرسيد كه نامه را در طول چند روز از شيراز به استرآباد خواهد رسانيد؟ او پس از محاسبه دقيق گفت:
چهارده روزه نامه را خواهد رساند.
امروز چون احتياجي به پيك پياده ندارند، آن افراد را تربيت نميكنند. اما در گذشته پرورش شاطران يا پيكهاي پياده مثل تعليم و تربيت خلبانان در اين دوره، ضروري بود ... در پرورش شاطران دو چيز بيش از چيزهاي ديگر مورد توجه بود، يكي اينكه شاطر نفس داشته باشد، دوم
______________________________
(1). همان، ص 363.
(2). سرهنگ جهانگير قائممقامي مجله بررسيهاي تاريخي، سال 5، ش 21.
ص: 492
اينكه خستگي را تحمل كند ... يعني روزها و شبها بدون انقطاع راه رود ... يعني شب قدمها را آهسته ميكردند و در همان حال به خواب ميرفتند ... آنها اگر از مسير خود منحرف ميشدند چشم ميگشودند و به كمك ستارگان خط سير خود را اصلاح مينمودند. «يكي از پيكهاي معروف ايراني كه اسمش در تاريخ باقي مانده شاطر صالح است كه از شاطران قطب الدين ازلاغ پسر خوارزمشاه بود.» «1»
ديوان رسائل در عهد قاجاريه
رئيس ديوان رسائل
«ديوان رسايل فتحعليشاه قاجار به عهده ميرزا- عبد الوهاب نشاط بود. اين مرد ... در سال 1218 ه كه چهل و سه سال از عمرش گذشته بود، به تهران آمد و به دربار فتحعليشاه راه يافت و سمت دبيري و منشيگري و لقب «معتمد الدوله» گرفت.
پس از چندي به سرپرستي ديوان رسايل گمارده شد ... نشاط پس از احراز اين مقام، همهجا در سفر با شاه همراه بود و بيشتر احكام سلطنتي و فرامين رسمي و نامههاي خصوصي شاه و عقدنامهها و وصيتنامههاي افراد خاندان سلطنت، با خط و انشاي او تحرير ميشد. و تا پايان عمر عهدهدار اين سمت بود ...» «2»
«ناگفته نماند كه قبل از نشاط، ميرزا رضي منشي الممالك فرزند ميرزا شفيع آذربايجاني عهدهدار ديوان استيفا بود ...
ميرزا شفيع مستوفي نادر شاه بود و ميرزا رضي پس از فوت پدر در دولت ميرزا، در لباس رسمي عهد قاجاريه
______________________________
(1). خواجه تاجدار، پيشين، ص 329.
(2). از صبا تا نيما، پيشين، ج 1، ص 29.
ص: 493
كريمخان زند و پس از او در دربار آغا محمد خان قاجار منصب استيفا داشت، و رسايل و نامهها و فرامين عمده را به عربي و فارسي و تركي و جغتايي تحرير ميكرد. و چون نوبت پادشاهي به فتحعليشاه رسيد، در دربار او عزت و احترام بيشتري يافت. و مشهور است كه به هنگام سلام، هم لوله قرطاس و هم خنجر الماس به كمر ميزده است.» «1»
ميگويند شخصي به حكم رشك و حسد به وي نگاهي تمسخرآميز كرد، و او به فراست دريافت. به حاضرين گفت «من تعجب دارم از اينكه اشخاصي را سي سال ديدم كه بيسواد و استحقاق، دوات كاغذ به كمر زده هيچ به آنها نخنديدم و حالا كه من به امتثال امر و استحقاق خود، خنجري به كمر زدهام بر من ميخندند.» «2»
يكي ديگر از منشيان دربار فتحعليشاه، فاضل خان گروسي است. اين مرد به وسيله فتحعليخان صبا به دربار راه يافت و از بركت استعداد ذاتي، نام و نشاني كسب كرد و در عداد منشيان مخصوص و ملازمان شاه درآمد. پس از مرگ فتحعليشاه و در عهد محمد شاه نيز جزو منشيان مخصوص بود تا در سال 1256 ه در اثر بيماري درگذشت. فاضل خان از فصيحترين نويسندگان دربار فتحعليشاه است. قايممقام در منشآت خود بارها از فاضل خان به احترام ياد ميكند و وي را كسي ميداند كه «قدرش مجهول است و مثلش معدوم» و درباره او گويد: «لم تر عيني مثلكم فاضلا، چشم من چون شما فاضل نديده است.»
فاضل خان غير از منشآت خود كه از نمونههاي عالي فصاحت آن روزگار بود، تذكرهاي نيز به دستور فتحعليشاه به نام انجمن خاقان در ذكر احوال شاعران و دانشمندان دربار شاه قاجار تأليف كرده است ... «3»
براي آنكه خوانندگان با منشآت عهد قاجاريه آشنا شوند، نخست نامهاي را كه ميرزا عبد الوهاب نشاط از قول فتحعليشاه به ناپلئون امپراتور فرانسه نوشته و سپس نامهاي را كه ميرزا ابو القاسم قايممقام از طرف شاه به مناسبت كشته شدن گريبايدوف سفير روس به امپراتور فرانسه و روس نگاشته است، در زير نقل ميكنيم:
نامه فتحعليشاه به امپراتور فرانسه
: «بعد از شكر و منت خداوندي ... پادشاه مكرم، خسرو معظم، خديو اكرم، امپراتور اعظم، مالك ممالك فرانسه و ايتاليا، روانش شاد و جهانش بر مراد باد.
شهريارا، كامكارا از روزي كه ميان اين دو دولت جاويد مدت عهد يگانگي بسته و شاخهاي گلين يكرنگي به هم پيوسته است، تاكنون به ميامن بختهاي فيروز، روزي نرفت كه رشته دوستي در دست الفت تابي نبيند و گلشن يك جهتي از شرب صفوت آبي». و در پاياننامه ميگويد:
«بريدان و معتمدان اين دولت در آن حضرت ... ملك شأن، اقبال مثال داير و واقف و در خدمات
______________________________
(1). همان، ص 53.
(2). نادر ميرزا، تاريخ و جغرافياي تبريز، پيشين، ص 265.
(3). از صبا تا نيما، همان، ج، ص 55.
ص: 494
حضرتين فلك بسطت ثابت و مستقيمند و در عين استقامت گاه راجع گاه مقيم و السلام.»
نامه فتحعليشاه به امپراتور روس
: اول دفتر بنام ايزد يكتا- صانع و پروردگار حي و توانا وجود بيمثل و مانند و مبرا از چون و چند كه عالم و عادل است و قاهر هرظالم، پاداش هرنيك و بد را اندازه و حد نهاد. به حكمت بالغه خود بدكاران را زجر و عذاب كند و نيكوكاران را اجر و ثواب بخشد ... بر رأي حقايقنماي پادشاه ذيجاه انصافكيش عدالتانديش تاجدار با زيب و فر شهريار بحر و بر برادر والاگهر خجسته اختر، امپراتور ممالك روسيه و مضافات ... مخفي و مستور نماناد كه ايلچي آن دولت را در پايتخت اين دولت به اقتضاي حوادث دهر و غوغاي كسان او با جهال شهر، آسيبي رسيده كه تدبير و تدارك آن بر ذمه كارگزاران اين دوست واقعي واجب و لازم افتاد، لهذا، اولا براي تمهيد مقدمات عذرخواهي و پاس شوكت و احترام آن برادر گرامي، فرزند ارجمند خود خسرو ميرزا را به پايتخت دولت بهيه روسيه فرستاده حقيقت ناگاهي اين حادثه و ناآگاهي امناي اين دولت را در تلونامه صادقانه مرقوم و معلوم داشتيم و ثانيا نظر به كمال يگانگي و اتفاق كه مابين اين دو حضرت آسمان رفعت هست، انتقام ايلچي مزبور را بر ذمت سلطنت خود ثابت داشته هركدام از اهالي و سكان دار الخلافه گمان ميرفت كه در اين كار زشت اندك مدخليتي تواند داشت، به اندازه استحقاق مورد سياست و حد و اخراج بلد نموديم.
حتي داروغه شهر و كدخداي محله را نيز به همين جرم كه چرا دير خبر شده، قبل از وقوع اين حادثه ضابطه شهر و محله را محكم نداشتهاند عزل و تنبيه و ترجمان كرديم. بالاتر از اينها همه پاداش و سزايي بود كه نسبت به عاليجناب ميرزا مسيح وارد آمد با مرتبه اجتهاد در دين اسلام و اقتفا و اقتدايي كه زمره خواص و عوام به او داشتند، به واسطه اجتماعي كه مردم شهر هنگام حدوث غائله ايلچي در دايره او كرده بودند، گذشت و اغماض را نظر به اتحاد دولتين شايسته نديديم و شفاعت هيچ شفيع و توسط هيچ واسطه در حق او مقبول نيفتاد. پس چون اعلام اين گزارش بر آن برادر نيكوسير لازم بود، به تحرير اين نامه دوستي پرداخته و اعلام تفاصيل اوضاع را به فرزند مؤيد موفق نايب السلطنه عباس ميرزا محول داشتيم. اميد از درگاه پروردگار داريم كه دمبهدم مراتب وداد اين دو دولت ابديت بنياد در ترقي و ازدياد باشد و روابط دوستي و يگانگي حضرتين پيوسته به آمدوشد رسل و رسايل مضاعف گردد. و العاقبة بالعافيه، تحريرا في شهر ربيع الاول 1245. «1»
سرجان ملكم در كتاب تاريخ ايران مينويسد: «وزرا و مستوفيان را غالبا لقب «ميرزا» ميدهند ... به هركس كه به نوشتن و خواندن به قدر كفايت آشنا باشد، ميتوان ميرزا گفت. و اين قسم آدم در كليه طبقات يافت ميشود، چنانكه هرصاحبمنصب لشكر و هرضابط محلي هم يك ميرزا دارد. وضع و امتيازشان اين است كه قلمدان و لوله كاغذي به كمر ميزنند و هرقدر
______________________________
(1). از صبا تا نيما، ج 1، ص 49.
ص: 495
متمول باشند، مانند امراي قبايل چندان اظهار تجمل نميكنند. «1»
دبيران
: دبيران و منشيان سلاطين گاه با زجر و عقوبت شديد روبرو ميشدند. چنانكه آقا محمد خان پس از تسخير كرمان به ميرزا محمد عليخان برادر فتحعليخان صبا كه منشي لطفعلي خان بود، گفت: چگونه جسارت كردي و به من چنان كاغذ تندي نوشتي؟ جواب داد در آنوقت تو غايب بودي و او حاضر، بيم من از حاضر زيادتر از غايب بود. با اين پاسخ منطقي وي قانع شد و دستور داد تا دست او را بريدند.
سرجان ملكم در پيرامون اين حادثه دلخراش چنين مينويسد:
«منشي لطفعلي خان را نزد آقا محمد خان آوردند، ازو پرسيد، چگونه جرأت كردي كه به چون من پادشاهي از جانب لطفعلي خان فرمان نويسي؟ منشي گفت من در خدمت او بودم و او حاضر بود و تو غايب ... پادشاه به غضب رفته، فرمود تا دستهايش را بريدند و چشمهايش را بركندند». «2»
در نامهها برحسب مقام و موقعيت اشخاص، القاب و عناوين فرق ميكرد. در كتاب منشآت ميرزا مهديخان نمونهاي چند از القاب و عناوين عهد قاجاريه ذكر شده است.
خطاب به سلاطين: از خاكپاي باريافتگان آستان ملايك پاسبان اعليحضرت قدر قدرت فلك رفعت پادشاه جمجاه اسلام پناه مظفر الدين شاه خلداله ملكه سلطانه.
هرگاه مخاطب نخستوزير «صدراعظم» و يا وزير باشد چنين نويسند: از لحاظ مبارك حضرت مستطاب اشرف امجد اقدس ارفع صدراعظم دولت ايران روحي فداه بگذرد ...
«حضرت مرحمت ظهور بندگان عظمت نشان حضرت مستطاب اشرف امجد اسعد، ارفع اقدس و الا ظل السلطان روحي فداه شرف افتتاح پذيرد ...
حضور مهر ظهور بندگان ثريا نشان حضرت مستطاب اشرف امجد اقدس والا امير الامراء العظام وزير جنگ روحي فداه مشرف باد ...
خطاب به روحانيان: حضور مرحمت ظهور العالم الفاضل الكامل سيد الافاضل و سند الفضايل مقتدي الانام، علامته العلماء العظام الكرام، مرجع الاسلام ...» «3»
اصلاحات سپهسالار در سازمانهاي اداري
يكي از اقدامات خير و نوآوريهاي سپهسالار، مبارزه با سنت كهن منشيان و مترسلين بود. او باب تملق و مداهنه و عبارتپردازيهاي بيمعني را بست و عناوين و القاب را كه از «خداوندگارا» و خدايگان بالاتر رفته و «تا دامن جلال جهانآفرين» رسيده بود ملغي كرد و دستور داد كه «نوشتجات را بدون عنوان قلمي دارند.»
علاوه بر اين، در دوران سپهسالار «اوقات دربخانه» يعني ساعات كار اداري مشخص گرديد تا قبل از استقرار نظام جديد سپهسالار، حتي اغلب وزيران به ديوان نميآمدند. «در اين مملكت
______________________________
(1). سرجان ملكم، تاريخ ايران، پيشين، ج 2 ص 203.
(2). همان، ج 2، ص 74.
(3). منشآت ميرزا مهديخان، پيشين، ص 35.
ص: 496
هيچ امري نبايد بگذرد مگر پس از طول زمان و تضييع وقت زياد ... اكنون كه تصميم گرفته شد «اوضاع ايران بر مناظم جديد» نهاده شود اوقات كار اداري را معين و مشخص ميداريم.»
در دوران او مصادر امور اربابرجوع را يكيك به حضور ميپذيرفتند «تا هركس حرف خود را بدون خجالت از غير واضح و بيپرده بگويد و جواب شافي بشنود، پس از اداي مطلب و شنيدن پاسخ فوري برخيزد تا نوبت به ديگري تواند رسيد.» «1»
سپهسالار ملاقات خصوصي را در ساعات اداري قدغن كرد و اعلام كرد كه امور مهم و فوتي را به طور مختصر به مقام صدارت اعلام كنند، پاسخ آن دو روز بعد به نويسنده خواهد رسيد.
در حقيقت حدود يك قرن پيش سپهسالار كوشيد يكي از مشخصات تمدن جديد بورژوازي يا «شهريگري» را كه عبارت از استفاده و بهرهبرداري از ساعات و دقايق عمر است در محيط ايران عملي كند. ولي چون شرايط اقتصادي و اجتماعي ايران براي اجراي اين فكر آماده نبود، نيت خير او با بركناريش از مقام صدارت رو به فراموشي رفت و دامنه اين بينظمي ديواني ادامه يافت.
«ديگر از كارهاي مترقي سپهسالار اين بود كه هنگام حركت، «با نوكر و قراول» راه نميافتاد. در مقام صدارت تنها از خانه به مقر كار خود ميرفت و ديگران ناچار تبعيت ميكردند. رسم خلعت فرستادن را لغو كرد، القاب را برانداخت ... بساط ناهار آوردن به وزارتخانه و غليان كشيدن را در جلسههاي رسمي ممنوع كرد ...» «2»
استاد و معلم منشيان عهد قاجاريه (چنانكه اشاره كرديم) ميرزا ابو القاسم قائممقام بود، و اميرنظام گروسي و ديگران از شاگردان مكتب او بودند «منشآت قائممقام را حاج فرهاد ميرزا معتمد الدوله فرزند عباس ميرزاي وليعهد و نواده فتحعليشاه گردآوري كرده بود. و منشآت حاج فرهاد ميرزا را، كه در فصاحت و زيبايي دست كمي از منشآت قائممقام نداشت همين اميرنظام
______________________________
(1). دكتر آدميت، انديشه ترقي، ص 449.
(2). همان كتاب، ص 451 به بعد.
ص: 497
گروسي با علاقهمندي بسيار گرد كرد و در مجلدي فراهم آورد، با آنكه حاج فرهاد ميرزا در منشآت خود بدو تعريضهاي سخت و كنايههاي نيشدار فراوان آورده است ... با اين حال در جمعآوري منشآت فرهاد ميرزا شوق بسيار داشت، و اين نكته را معتمد الدوله در يكي از نامههاي اخواني خود به تصريح ياد كرده است (به قول ابو الفضل بيهقي: «فضل جاي ديگر نشيند»)- اما منشآت اميرنظام گروسي و نامههاي اخواني و سلطاني او در فصاحت و رواني و شيريني و رعايت قوانين بلاغت از نوشتههاي قائممقام و حاج فرهاد ميرزا دست كمي ندارد و حتي در يك مورد، وارد كردن تعبيرات و اصطلاحات و تركيبات عوامانه در انشاء و استفاده و مدد گرفتن از زبان مردم براي بيان مقاصد، از قائممقام و معتمد الدوله پيش افتاده است و از اين جهت شايد بتوان او را نسبت به دهخدا پيشقدم و داراي فضل تقدم شمرد و اگر اميرنظام در اين سبك معلم و مقتداي دهخدا نباشد، باري از بن دندان ميتوان گفت كه دهخدا در نوشتن «چرند و پرند» هاي خود به منشآت اميرنظام گروسي نظر داشته و از آن الهام گرفته است.
اميرنظام اين نوع تركيبات و تعبيرها را با ضرب المثلها و شعرهاي فصيح فارسي و آيات قرآني و احاديث نبوي و بيتها و مثالهاي عربي با استادي و چيرهدستي تمام در هم ميآميخت و نثري فصيح و هموار و يكدست از آن پديد ميآورد، بيآنكه خواننده در هنگام خواندن آن از تلفيق اين دو نوع سخن متضاد احساس زدگي و غرابت و ناهمواري كند علاوه بر اين اميرنظام مردي صاحبذوق و شعردوست و سخنشناس بود و خط تحريري بسيار خوشي چون پر طاووس داشت. و خود شيوهيي در خط تحريري ابداع كرده بود كه به شيوه اميرنظام معروف بود و در همان اوان، خواستاران و مقلدان فراوان يافت و ايرج نيز يكي از شاگردان همين مكتب است، اگر اميرنظام را در دوران خود صاحب بهترين و زيباترين خط در شمار نياوريم، به طور قطع ميتوان او را يكي از چند تن استادان معدود خط شكسته شمرد.» «1»
يكي ديگر از دبيران و منشيان اواخر عهد قاجاريه احمد قوام (قوام السلطنه) بود كه رياست دبيرخانه يا دار الانشاء مظفر الدينشاه را داشت و «دبير حضور» خوانده ميشد اين مرد را ايرج، در دوره اول رئيس الوزرائي «دزد كتبسته لقب داد.» «2»
ايرج ميرزا شاعر معروف، نيز يكي از دبيران اين دوره است، وي «در اوقاتي كه در دستگاه مرحوم امين الدوله صدراعظم سمت منشيگري داشت، كليه اخوانيات را به وي رجوع ميكرد- پس از آمدن امين الدوله به تهران در صدارتش نيز به دبيري و انشاء ميپرداخته است، «3» متأسفانه از منشآت شيرين و پرمغز ايرج، جز چند نمونه چيزي به يادگار نمانده است از آن جمله دو نامه زير چون معرف سازمان اداري و وضع كارمندان دولت و اخلاق رجال ايراني است به نقل آن مبادرت ميكنيم:
______________________________
(1). ايرج ميرزا و ... به اهتمام دكتر محمد جعفر محجوب استاد دانشگاه، ص 21 (مقدمه).
(2). ايرج ميرزا، پيشين، ص 50 (مقدمه).
(3). همان، ص 17.
ص: 498
نامه اول؛ شب 23 دلو:
قربانت شوم، ديشب بنده صحيح و مطابق واقع عرض كردم كه پس از چهل و پنج سال زحمت و خدمت و انس و الفت با مالكين امور اين مملكت، تا به امروز در پناه اقدام و امساك پسرم، موفق به خريد يك خانه خراب ناتمام غير قابل سكونت شدهام، و معهذا اگر مساعدهيي از شهريه اداره داده نشود كه قيمت را بدهم و قباله را بگيرم به زحمتي خواهم افتاد كه بالاتر از زحمت بيخانماني خواهد بود.- حضرت مستطاب عالي هم البته صحيح فرموديد كه تا اجازه آقاي رئيس الوزراء نباشد اين مساعدت يا شايد اقسام اين مساعدت را نميتوانيد بكنيد. پس حالا چه بايد كرد، حق خدمت ديرينه خودم را در خدمت ذي رفعت اين رئيس الوزراء ...
يك همچو سؤال حقيري بكنم كه تفضل فرموده حقوق پنج ماهه بنده را مساعده بدهيد و ماهي پنجاه تومان يعني نصف آنچه را دارم به ازاء آن از حقوق شهريهام كسر بگذاريد». پس شخص حضرت مستطاب عالي كه هميشه به يك حال و با بنده هم تا يك درجه مساعد و مهربان بوده و هستيد اگر ممكن است كه بيمزاحمت خاطر مبارك ايشان ... اين مساعدت را با بنده بفرماييد خيلي خيلي متشكر و ممنون ميشوم و الا ميفرمايند هرچه اسباب خانه دارم ميفروشم و به خانهخراب خود ميروم و همان را معرف قدردانيها و بزرگواريهاي عصر خودمان قرار ميدهم سبحان اللّه، كساني كه به فرسنگها از خدمت ذي شوكت اين بزرگوار دور بودهاند يا به سماجت ايشان يا به سماجت خودشان به مراتب عاليه رسيده و رواتب كامله بردند، اما بنده كه از سالهاي دراز، هروقت بيكار بودهاند محرمتر از همه خدمتشان بودهام و هروقت باكار بودهاند محرومتر از همه، از زمان وزارت سابق تا رياست لاحقشان مكرر عرض و استرحام كردهام كه اين يكصد تومان شهريه با اين گراني ارزاق و پريشاني اوضاع كفاف معيشتم را نميكند، همه را شنيدهاند اما تا بيكار بودهاند كه عطايشان موقع نداشته و تا باكار بودهاند كه لقاشان مقدور نبوده است، ناچار بايد به بخشش خدائي و رزق هوايي قناعت بكنم و بسوزم و بسازم: از مرحوم وصال است:
گرچه زين دولت (بنده عرض ميكنم هيأت) همه ناكامي آمد كام رادر فنا افتيم اگر او را فنا ميخواستيم
جز قفاي شاهد دولت نبيند هركه گفتروي اين فرخنده دولت را قفا ميخواستيم جسارت كردم. ايام عمر و عزت پاينده باد چاكر ايرج
قسمتي از نامه دوم: قربانت شوم، دستخط مبارك حضرت اشرف آقاي رئيس الوزراء دامت شوكته را در ذيل عريضهاي كه بحضور مراحم ظهور عالي عرض كرده بودم زيارت نموده به فال نيك گرفتم. تاكنون كه مرقومات مباركه ايشان اين لهجه تغير و تمسخر نداشت حالم اين بود كه هست، حالا كه سبك مقاوله تغيير كرده شايد انشاء اللّه طرز معامله هم تغيير بكند بعد از اينكه نتيجه همه مهربانيهاي تاكنون ايشان اين باشد كه همان روز رسيدن به رئيس الوزرايي كه بنده با
ص: 499
يك دنيا شوق و ذوق براي عرض تبريك به شميران ميروم، و مشار الملكي به تصور اينكه من سابقه بندگي به آقاي رئيس الوزراء دارم و حالا از ديدن من خوشوقت خواهند شد، مرا برداشته در حياط دروني به حضور ميبرد و آقاي رئيس الوزرا به مجرد ديدن من عوض همه اظهار مرحمتها فورا ميگويند: «مراد، ما يك ترتيبي داشتيم چرا ترتيب را به هم زدي» يعني چرا جلوگيري از ورود من نكردي، بعد هم كه حشمة الدوله ميآيد و من ميخواهم بيرون بيايم، ميايستم كه آقا نگاه بكنند، تعظيم كرده مرخص بشوم و آقا متعمدا به قدر ده دقيقه نگاه نميكنند تا بيقدري مرا در نظر حاضرين تسجيل فرموده باشند و بالاخره هم مأيوس از عطف نظر بيرون ميآيم، و همه اين سرگردانيها و ناخوبيها را براي اين ميكنند كه مبادا مهرباني ديده وفاء مواعيد سابقه را تقاضا كنم ... حالا آقاي رئيس الوزراء كه عمرشان دايم و شغلشان ثابت باد اگر ميل تغير و تمسخر دارند، يا قصد تفقد و تلطف بر هردو قادرند ... فدوي ايرج «1»
حقوق كارمندان در عهد قاجاريه
در دوره قاجاريه به علت ستمگري زمامداران و فقدان امنيت قضائي مردم تن به كار نميدادند، كشاورزي و صنايع دستي يعني مهمترين فعاليتهاي توليدي بسيار ضعيف بود، تجارت رونقي نداشت، به علت ركود اقتصادي پول و سرمايه كافي در دست مردم نبود به همين علت كالاها بسيار ارزان و قدرت خريد مردم سخت ناچيز بود. كارمندان دولت حقوق كافي نميگرفتند، و دولت حقوقي را كه تعيين ميكرد، در موقع مقرر نميپرداخت، در نتيجه كارمندان بلندپايه به زيردستان خود ستم ميكردند و از آنان رشوه و پولهاي نامشروع مطالبه ميكردند و آنان نيز به حكم اجبار به توده مردم زور ميگفتند و از آنها به عناوين مختلف اخاذي ميكردند به همين علت مردان صديق و پاكدامن تن به خدمت ديواني نميدادند.
اعتماد السلطنه كه مردي فرصت-- طلب بود مينويسد: «ميل ندارم اخراج شده مواجبم قطع شود ...
اول مواجب كه از دولت به من داده شد چهارده تومان است به خواست خدا و به زحمت دو هزار تومان رسانيدهام ...» «2»
در دوره قاجاريه نيز گاه قسمتي از حقوق كارمندان به جنس پرداخته ميشد.
در گزارشي كه از ساخلوي بوشهر در سنه 1306 قمري به تهران مخابره شده، خطاب به وزير امين الدوله محسن (منشي حضور)
______________________________
(1). همان كتاب، ص 48.
(2). روزنامه خاطرات، پيشين 121.
ص: 500
اعظم ميگويد: «چون مأمورين بوشهر در آخر هرماه بدون يك روز تأخير جيره خود را دريافت ميدارند، اگر تسامح در دادن جيره بشود، در نقطه بوشهر اسباب افتضاح خواهد شد، بدين جهت تلگرافا معروض داشت، جيره يك ماهه تمام مأمورين بوشهر يك صد خروار است، گندم فعلا خرواري پنج تومان و نان خرواري نه تومان و ششهزار دينار است. در حقيقت خرواري چهار تومان و ششهزار دينار تفاوت نان با گندم است و موجب اين است كه بايد به دست آسياب آرد شود، زيرا كه طاحونه در دوازده فرسخي است و آب شيرين را بايد، و هيزم را هم بايد ...» «1»
براي آنكه خوانندگان به طرز ترسل و نامهنگاري، و ارزش پول در اواخر دوره قاجاريه واقف گردند، يكي از فرامين عهد مظفر الدينشاه را عينا نقل ميكنيم:
فرمان برقراري مقرري در حق آقا سيد محمد هادي قاضي سمناني از طرف مظفر الدينشاه
محل مهر مظفر الدينشاه
آنكه چون مشيت حضرت سبحان و اراده قادر منان اساس آسايش ناس را براي اداي شكر و سپاس به اقتضاي رأي محمدت پيراي اقدس همايون ما قرار داد، ما نيز بشكرانه اين عطيت كبري و پاس اين موهبت عظمي بر ذمت همت بلند شاهانه، قرض فرض پنداشتهايم كه هريك از دعاگويان دولت ابد آيت را كه مستحق و مستعد بذل مرحمتي باشند، آنان را به انواع نعم و اقسام كرم قرين آسايش و نيايش فرمائيم، از جمله جناب سلالة الاطياب فخر الانجاب آقا سيد محمد هادي پسر جناب مستطاب عمدة العلماء العظام، قدوة الحكماء الفخام آقا سيد عبد اللّه قاضي سمناني كه از اجله علماء عظام كثر اللّه امثالهم و دعاگوي مخصوص ذات ملكوتي صفات همايوني است، محض توسعه معاش و رفاه حال جناب معزي اليه از هذه السنه ايت ايل خيريت دليل و مابعدها مبلغ شصت تومان بموجب تفصيل برحسب تصويب جناب مستطاب قواما للشرف و المجد و الاقبال و نظاما للشوكة و النجد و الاجلال اجل اشرف افخم امين السلطان صدراعظم بعنوان مقرري در حق معزي اليه مرحمت و برقرار فرموديم كه همه ساله اخذ و دريافت نموده. به آسودگي به امر دعاگوئي بپردازند، مقرر آنكه جنابان فخامت نصابان، مستوفيان عظام و كتبه سعادت فرجام، شرح فرمان قضا تومان را در دفاتر خلود و دوام ثبت و ضبط نموده در عهده شناسند شهر شوال 1316 «2»
در پشت اين فرمان 34 امضا و مهر و «رؤيت» ديده ميشود كه از آنجمله مهر صدراعظم امين السلطان و قوام الدوله و اعتماد حضور و وزير دفتر ديده ميشود.
غير از مترسلان و منشيان درباري و دولتي، و محرران محاضر شرع، عدهاي از راه نامهنويسي
______________________________
(1). مجله بررسيهاي تاريخي، سال پنجم، شماره 4، ص 296.
(2). اين فرمان را دوست ارجمند من آقاي دكتر ابو الفضل قاضي (استاد دانشگاه) براي استفاده عموم در اختيار اينجانب قرار دادند.
ص: 501
در كوي و برزن امرارمعاش ميكردند، اين گروه پس از شنيدن اظهارات مراجعهكنندگان، از طرف آنها به اشخاص موردنظر يا به مقامات مختلف مملكتي، عرضحال يا نامه مينوشتند.
فرريچارد وضع نامهنگاران حرفهاي را در جملهاي چند توصيف ميكند:
نامهنويس- «... يك نامهنويس حرفهاي در حالي كه روي يك قاليچه نماز (: جانمازي) كه دو پا عرض و سه پا طول دارد نشسته و ميزي به بلندي سه اينچ در جلو خود قرار داده، حاضر است كه نامههايي به مضمون تهنيت مولود جديد و يا تسليت فقدان كسي براي بيسوادان بنويسد.» «1»
تا پايان دوره قاجاريه، سازمان اداري ايران وضع ثابت و منظمي نداشت، حقوق كارمندان به موقع نميرسيد، ارتقاء رتبه كارمندان نظم و حسابي نداشت. از آغاز حكومت پهلوي سازمان اداري ايران رو به تغيير نهاد، القاب و عناوين پوچ قديم رو به فراموشي رفت، حقوق كارمندان، ترفيع مقام آنان و ثبت و نگهداري اسناد و مدارك دولتي، تحت قوانين و ضوابط جديدي قرار گرفت كه بحث در پيرامون آنها از حوصله اين كتاب خارج است.
براي اطلاع خوانندگان نمونهيي از ابلاغات آغاز سلسله پهلوي را ميآوريم.
سازمان اداري در ممالك كمرشد
در تشكيلات اداري ايران از ديرباز تا عصر حاضر اقليتي از كارمندان كه به طبقات ممتاز و صاحبنفوذ تكيه و بستگي داشتند، به جاي يك شغل معين، مشاغل و مسئوليتهاي گوناگوني را در اختيار ميگرفتند تا از اين راه حقوق و درآمد كلاني به دست آورند. در حالي كه در حال حاضر تصدي چند شغل به وسيله فرد واحدي در كشورهاي مترقي امكانپذير نيست. ايولگست مينويسد: «در تعداد زيادي از كشورهاي جهان سوم، كارمندان حقوقي دريافت ميكنند كه با حقوق اداري كشورهاي توسعهنيافته قابل قياس است (بالا بودن سطح حقوق اداري در اين كشورها، يكي از ميراثهاي دوره استعمار است). اين حقوق در مقايسه با درآمد ناچيز تودههاي عظيم جمعيت، يك رقم قابل توجه است ... دومن «2» ثابت كرده است كه نماينده مجلس افريقايي در يك ماه و نيم كار، درآمدي دارد برابر با مجموع درآمد يك كشاورز در تمام طول زندگي. البته اكثر اوقات به اين درآمد استفادههاي ناشي از فساد دستگاه را هم بايد اضافه كرد. «3» و در تعداد زيادي از كشورهاي كمرشد مقامات و پستهاي اداري قابل خريداري است و فساد به اندازهاي عموميت دارد كه به صورت امر عادي درآمده است. دستگاه اداري، سلسله مراتب را در مشاغل، از بين ميبرد. حق تقدمها را معكوس و تلاشهاي سازنده را بيارزش ميسازد. هر نقشه و هراقدامي را به تدريج خفه ميكند، مانع ابراز هرگونه تهور است، و هركوششي را به تمسخر ميگيرد ... اين دستگاه، يكي از نيرومندترين وسايل، در دست مؤسسات خارجي است. براي اينكه بتوانند به زيان
______________________________
(1). سفرنامه فرر ريچاردز، پيشين، ص 42.
(2).R .Dumon
(3). ايولگست، جهان سوم و پديده كمرشدي، ترجمه منير جزني، تهران، ص 61.
ص: 502
حكم استخدام در آغاز حكومت پهلوي
مردم كشور، سود خويش را تأمين كنند ... اقليت ممتاز كه از حمايت نظامي و پليسي قابل ملاحظهاي برخوردار هستند، با سياست متوقف كردن آموزش عمومي، احتكار و عقيم كردن زمينها، از رشد عمومي جلوگيري ميكنند، در كشورهاي كمرشد، طبقه متوسط بسيار ضعيف است ...» «1»
______________________________
(1). خورشيدي كه در تاريكي درخشيد نوشته ع آذري ص 363.
ص: 503
نامه شاه عباس به شوراي ايالات هلند
فصل 4. روابط سياسي ايران با كشورهاي ديگر
اشاره
ص: 505
روابط سياسي ايران با كشورهاي ديگر
اشاره
به طوري كه از مندرجات كتب تاريخي نظير تاريخ بيهقي و سياستنامه خواجه نظام الملك و راحة الصدور راوندي و بعضي سفرنامهها و آثار ديگر برميآيد، در دوران بعد از اسلام در جنب ديوان وزارت يا ديوان رسائل و اشراف، عدهاي از ارباب قلم و سياست، مأمور مراقبت و تحقيق در وضع عمومي كشورهاي همجوار بودند، و همواره سعي ميكردند با اعزام مأمورين رسمي سياسي، يا با فرستادن افرادي گمنام در لباسهاي مختلف، به نام درويش، تاجر، پيشهور و يا گدا، در بين محافل مختلف اجتماعي و سياسي ممالك همسايه، نفوذ كنند و با دسايس و تدابير لازم، از وضع نظامي، اقتصادي و اجتماعي كشور موردنظر اطلاعاتي كه لازم ميدانستند كسب كنند و با پيك و مأمور مخصوص، اخبار و وقايع و نقشههاي حريف را به دولت متبوع خود برسانند.
هيأت نمايندگي ايران به سوي مسكو، در عهد محمد شاه قاجار، از سفرنامه سولتيكف ...
ص: 506
در تاريخ بيهقي مكرر از اعزام رسول يا نمايندهيي از طرف دولت غزنوي، به اطراف، و پذيرايي محمود و مسعود از نمايندگان خليفه و ديگر كشورها، سخن به ميان آمده است:
«رسول برخاست و نامه در خريطه ديباي سياه پيش تخت برد و به دست امير داد.» «1»
معمولا سلاطين هنگام پذيرايي از نمايندگان كشورهاي خارجي، بر تخت يا اريكه يا سرير سلطنت و اورنگ پادشاهي تكيه ميزدند.
به تختش يكي مهره عاج بود،پر از رنگ و پيكر، دگر ساج بود.
فردوسي
ابو الفضل بيهقي ميگويد: «تختي همه از زر سرخ بود و تمثالها و صورتها چون شاخههاي نبات از وي برانگيخته.» «2» و در جاي ديگر مينويسد: «رسولدار، رسول را به سرائي كه ساخته بودند فرود آورد.»
در ترجمه تاريخ يميني نيز به نام «سفارت» برميخوريم: «ابو جعفر ذو القرنين را بدين سفارت تعيين فرمود و بر دست او حملي از تحف خراسان و مجلوبات تركستان به فخر الدوله فرستاد.» «3»
عقد پيمان بين محمود و نصر
بارتولد مينويسد: «محمود در سال 392 هجري (1001 ميلادي) ابو طيب سهل بن محمد صعلوكي امام شافعي و طغانچك والي سرخس را به رسولي به اوزگند فرستاد. نصر رسولان را با لطف و مهرباني پذيرفت و هدايايي گرانبها به وسيله ايشان به خدمت سلطان فرستاد كه عبارت بود از:
محصولات معادن، مشك، اسبان و شتران، غلامان و كنيزان، بازهاي اشهب، پوستينههاي سياه، شاخ ختو، قطعات سنگ يشم، و طرفههاي قيمتي چيني. محمود دختر نصر را به زني گرفت.
پيمان- با همان شرايطي كه پيشتر ميان بغراخان و ابو علي منعقد شده بود- ميان آن دو بسته شد، يعني مرز بين دو مملكت مسير آمودريا، اعلام گشت. ولي چيزي نگذشت كه قراخانيان نقض عهد كردند.» «4»
اهميت مأمورين سياسي
جالب توجه است كه فردوسي، هزار سال پيش به سياستمداران هشدار داده و به آنان گوشزد كرده است كه در انتخاب سفير «فرستاده» دقت كافي مبذول دارند، و مردي محيل و كاردان برگزينند.
فرستاده بايد فرستادهايدرون پر ز مكر و برون سادهيي نظام الملك در فصل بيست و يكم سياستنامه به اهميت و ارزش رسولان و نمايندگان سياسي كشورها اشاره ميكند و به مأمورين دولت تأكيد ميكند كه مراقب اعمال آنها باشند تا به
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 291.
(2). تاريخ بيهقي، چاپ اديب، ص 292.
(3). همان، ص 550.
(4). تركستاننامه، پيشين، ص 578.
ص: 507
زيان كشور جاسوسي نكنند، و از اسرار سياسي و نظامي مملكت باخبر نگردند:
«رسولان كه از اطراف ميآيند تا به درگاه برسند، كسي را خبر نميباشد. و در آمدن و شدن، هيچكس ايشان را تعهدي نميكند ... اين را بر غفلت و خوار داشتن كارها حمل كنند، بايد كه گماشتگان سرحدها بگويند، تا هركه بديشان رسيد، در حال سوار فرستند و خبر دهند كه اين كيست؟ و از كجا ميآيد؟ و چند سوار و پيادهاند؟ و آلت و تجمل چگونه دارند؟ و به چه كار ميآيند؟ و معتمدي با ايشان نامزد كنند تا ايشان را به شهر معروف رساند ... هم برين مثال تا به درگاه و ايشان را به هر منزلي نزل دهند. و نيكو دارند. و به خشنودي گسيل كنند و چون بازگردند، هم برين مثال روند كه هرچه ايشان را كنند از نيك و بد، همچنان باشد كه پادشاه را كرده باشند. و ببايد دانست كه پادشاهان كه به يكديگر رسول فرستند، نه مقصود همه آن نامه و پيغام باشد ... بل كه خواهند كه بدانند كه احوال راهها و عقبها و آبها و جرها (چراها) و آبخورها چگونه است تا لشكر تواند گذشت يا نه؟ و علف كجا باشد؟ و كجا نباشد؟ و بر جاي از گماشتگان كيست؟ و لشكر آن ملك چند است؟ و آلت و عدت به چه اندازه است؟ و ترتيب پايگاه و نشست و خاست و چوگان و شكار و خلق و سيرت ... و ظلم و عدل چگونه است؟ و پيرست يا جوان؟ عالم است يا جاهل؟ ولايتش خراب است يا آبادان؟ لشكرش خشنود است يا نه؟ رعيتش توانگر است يا درويش؟ و در كارها بيدار است يا غافل؟ بخيلست يا سخي؟ وزيرش كافي است يا نه؟ ميل او بيشتر به جد است يا به هزل؟ و به غلمان راغبتر است يا به زنان؟ اگر وقتي خواهند كه او را به دست آرند و با او مخالفتي ورزند يا عيبي گيرند؛ چون بر احوال او واقف باشد، تدبير كار او بسگالند و از نيك و بد بدانند.» «1»
مناسبات خلفا با سلاطين ايران
ايجاد سلسلههاي مستقل در شرق
چنانكه ضمن تاريخ سياسي ايران ديديم، از ربع اول قرن سوم هجري به تدريج، مقدمات سقوط سياسي خلافت عرب فراهم گرديد، اين امپراتوري وسيع، چنانكه گفتيم تركيب ناجوري از اقوام و ملل مختلف بود كه از لحاظ درجه تمدن و فرهنگ يكسان نبودند. نه زبان مشترك داشتند و نه سطح تمدن يكسان، و نه زندگي اقتصادي واحد، بلكه از نظر فرهنگ و سطح تكامل اقتصادي و اجتماعي در مراحل مختلفي قرار داشتند.
غير از عوامل سابق الذكر جنبشهاي آزاديخواهانه ايرانيان و ديگر ملل شرق، به تدريج از
______________________________
(1). سياستنامه، به اهتمام قزويني، پيشين، ص 100 به بعد (نگاه كنيد به سياستنامه هيوبرت، از ص 120 به بعد).
ص: 508
قدرت مركزي دستگاه خلافت كاست و به مردم آزاديدوست اين منطقه، امكان داد كه در سايه تلاش و مبارزه، فارغ از مداخلات بغداد، به زندگي سياسي خود ادامه دهند.
طاهر ذو اليمينين يكي از ايرانيان خراسان است كه نخستين تلاش را در راه استقلال ايران به عمل آورد.
چون مأمون به سال 194 هجري مخالفت خود را نسبت به امين (برادر خود) اعلام كرد طاهر با وي همداستان و به سرداري سپاه وي برگزيده شد و پس از شكست دادن سپاهيان امين، بغداد را تسخير كرد، و به پاس اين خدمت، حكومت نيمه مستقل تمام ايران به دست يكتن از ايرانيان افتاد، طاهر كه خود را ايراني الاصل و از اخلاف رستم پهلوان ميشمرد و خليفه را مديون فداكاريهاي خود ميدانست، در سال 207 هجري در مسجد جامع مرو هنگام نماز جماعت، نام خليفه را از خطبه انداخت جاسوسان خليفه اين عمل طاهر را به وي گزارش دادند، او نيز ظاهرا به وسيله كنيزي كه در دستگاه طاهر داشت وي را مسموم كرد. ولي حكومت را در خاندان طاهريان باقي گذاشت.
سلسلههائي كه از عهد مأمون به بعد، در ايران روي كار آمدند، بعضي چون علويان طبرستان، صفاريان و آل بويه با پيروي از آيين تشيع، در معني مدعي دستگاه خلافت بودند برخي ديگر مانند سامانيان، غزنويان و سلاجقه، پيرو آيين تسنن، يعني بر همان مذهب خليفه بودند و وي را به صورت ظاهر مقتداي خود و امير المؤمنين ميخواندند.
طاهريان و سامانيان از لحاظ اصل و تبار اشرافي خويش، و نظر به مقامي كه از طرف دولت عربي داشتند قادر نبودند مانند ابو مسلم و ديگر داعيان و مبلغان شيعي علنا عليه خلافت بغداد به مبارزه برخيزند ولي در هرحال چنانكه ضمن تاريخ سياسي آن ايام (در جلد دوم) ديديم مأمورين آرام و مطيعي نبودند و از هرفرصتي براي تأمين آزادي و استقلال ايران استفاده ميكردند.
«از قرن سوم و چهارم هجري به بعد كه هرقسمت از جهان اسلامي، در زير سلطه امير يا سلطاني قرار داشت، خلفاي فاسد عباسي كه مورد حمايت معنوي مردم نبودند براي حفظ و تثبيت موقعيت سياسي خود، از رژيم ملوك الطوايفي آن ايام، به نفع خود استفاده ميكردند و براي جلوگيري از قيام حكومتها عليه دستگاه خلافت، مانند دول استعمارطلب كنوني، سياست تفرقه و نفاق را پيش ميگرفتند و هرجا نيروي مخالف يا مقاومتي در مقابل خود ميديدند به ياري ديگر امرا و متنفذين، به جنگ وي برميخاستند و در راه زوال يا تضعيف آن ميكوشيدند.
و در بعضي موارد، به مسموم كردن و قتل مخالفين خود مبادرت ميكردند. چنانكه ديديم يعقوب ليث صفاري به طور جدي با دستگاه خلافت، سر جنگ داشت، همكاري او با خوارج، و
ص: 509
مبارزه دلاورانه وي با خليفه عباسي، از علاقه او به استقلال و آزادي ايران حكايت ميكند.» «1»
وقتي ابن بلعم در زرنجنامه خليفه را به وي تسليم ميكند ميگويد: نامه امير المؤمنين است آن را ببوس، ولي يعقوب كه به خليفه ايماني نداشت برغم گفتار سفير، از بوسيدن نامه خودداري ميكند، نامه را ميخواند و اسيران طاهري را به خواهش خليفه آزاد ميكند. يعقوب تا آخرين نفس، در راه شكست و اضمحلال خلافت عباسي كوشيد ولي جانشين او عمرو بن ليث، ظاهرا ميخواست با خليفه سازش و مدارا كند، و مصمّم به جنگ با حكومت بغداد نبود ولي خليفه كه از مبارزه آشتيناپذير يعقوب خاطرات تلخي داشت به حكومت عمرو بن ليث بديده نگراني مينگريست و در نهان ميكوشيد كه اسماعيل ابن احمد را، عليه او برانگيزد و حكومت صفاريان را براندازد.
خواجه نظام الملك به اين دسايس و تحريكات اشاره ميكند: «پيوسته در سرّ كس همي فرستاد به بخارا به نزديك اسماعيل بن احمد كه خروج كن بر عمرو بن ليث و لشكر بكش و ملك از دست او بيرون كن، كه تو حقتري امارت خراسان و عراق را، كه اين ملك سالهاي بسيار پدران ترا بوده است و ايشان يتغلب دارند ...» «2»
از دوره سامانيان به بعد سر سلسلهها و جانشينان آنها از طرف خليفه وقت تأييد ميشدند و اين كار با تقديم هدايا و تشريفات ديگر صورت ميگرفت، معمولا پس از ابلاغنامه خليفه، در خطبهها، نام سلطان را با القاب ياد ميكردند.
سلاطين ترك غزنوي چون از پشتيباني مردم بينصيب بودند خود را به دستگاه خلافت نزديك كردند و از قدرت دين براي جلوگيري از جنبشهاي مخالف، استفادهها نمودند قبل از غزنويان، هركس داعيه حكومت و فرمانروائي داشت خود را از تخمه بزرگان و آزادگان ميشمرد و گاه به جعل نسبنامهها ميپرداختند. با استقرار حكومت غزنويان، موضوع اصالت نژادي و احساسات قومي مورد حمله تركان غزنوي و حاميان عرب آنها قرار گرفت القادر باللّه در دوران خلافت چهل و يكساله خود (422- 381) در ترويج مذهب اهل سنت و اشاعره كوششها كرد و با شيعيان و معتزله و اسماعيليان از در مخالفت درآمد چه اينان آزادمنش و در انديشه استقلال سياسي و رهائي از قيد خلافت بغداد بودند. محمود چون در بين مردم پايگاهي نداشت به خليفه بغداد دست دوستي داد و خطبه بنام القادر باللّه خواند و اجازه داد كه در روي سكه نام او و خليفه را نقش كنند، تا محمود زنده بود نامهها و رسولان از طرفين ردوبدل ميشد، محمود پيروزيهاي نظامي خود را به خليفه اطلاع ميداد و او به افتخار فتوحات محمود در هند، در مركز خلافت جشن ميگرفت.
رفتار وحشيانه محمود با اسماعيليان و قرمطيان و عمل سبعانه او با نماينده خليفه مصر (تا
______________________________
(1). نگاه كنيد به جلد دوم اين كتاب، از ص 203 به بعد.
(2). سياستنامه، باهتمام هيوبرت دارك، ص 24 به بعد.
ص: 510
حدي كه آب دهان بر مكتوب او انداخت) و قتل (تاهرتي) رسول و فرستاده الحاكم جملگي نشان ميدهد كه محمود ميخواست با پشتيباني معنوي خليفه عباسي، و به نام دين به سياست توسعهطلبي و غارتگري خود ادامه دهد، در حقيقت محمود و خليفه عباسي هردو از يكديگر استفاده سياسي ميكردند. محمود به خليفه عباسي ايماني نداشت. تا آنجا كه القادر باللّه خليفه عباسي را به گفته بيهقي «خليفه خرف شده» ميخواند. به طوري كه از اشعار فرخي برميآيد يك بار محمود آهنگ تسخير بغداد نمود ولي سرانجام از گناه و تعلل خليفه درگذشت.
پس از مرگ محمود، فرزندش مسعود از سياست پدر پيروي نمود- خليفه بغداد چون از مرگ محمود آگهي يافت طي نامهيي به مسعود تعزيت گفت و بمناسبت جلوس مسعود بر اريكه سلطنت اعلام تهنيت نمود و براي او عهد و لوا فرستاد، بگفته بيهقي «امير مسعود بدين نامه سخت شاد و قويدل شد، و فرمود تا آن بر بلاد بخواندند و بوق و دهل بزدند و از آن نامه نسختها برداشته و به سپاهان و طارم و نواحي جبال و گرگان و طبرستان و نيشابور و هرات فرستادند تا مردمان را مقرر گردد كه خليفت امير المؤمنين و وليعهد پدر وي است» «1» و با اين عمل مدعيان و مخالفان را بر جاي خود بنشاند. تاريخ اجتماعي ايران بخش1ج4 510 ايجاد سلسلههاي مستقل در شرق ..... ص : 507
لّه به جاي او نشست، مسعود و خليفه جديد براي تحكيم موقعيت سياسي خود به تبادل سفرا و نمايندگان پرداختند.
آئين و تشريفات پذيرائي از نمايندگان خارجي در ايران
اشاره
چون ابو الفضل بيهقي با نثر شيواي خود، به تفصيل از پذيرايي امير مسعود از رسول خليفه سخن گفته، و كليه آداب و رسوم و سنن اجتماعي و سياسي، يعني طرز استقبال از نمايندگان خارجي، لباس رجال سياسي و نظامي، طرز تسليم اعتبارنامه، مراسم تعزيت و تهنيت چگونگي تنظيم قراردادهاي سياسي، حدود مداخله مردم، و بسياري ديگر از مراسم را كه در حدود هزار سال پيش در مورد استقبال و پذيرايي از نمايندگان سياسي مرعي ميداشتند، استادانه توصيف و بيان كرده است، قسمتي از نوشته بيهقي را نقل ميكنيم: «... ولات و عمال و گماشتگان سلطان، سخت نيكو تعهد كردند، و رسم استقبال را بجا آوردند، امير، خواجه علي ميكائيل را رحمة اللّه عليه بخواند و گفت رسولي ميآيد ... با كوكبه بزرگ از اشراف علويان و قضاة و علما و فقها باستقبال روي، از پيشتر و اعيان درگاه و مرتبهداران بر اثر تو آيند و رسول، بسزا، در شهر آورده آيد.
علي درين باب تكلفي ساخت از اندازه گذشته، كه رئيس الرؤسا بود و چنين كارها او را آمده بود ... برفت به استقبال رسول و بر اثر وي بو علي رسولدار با مرتبهداران ... بسيار برفتند و چون به
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 138.
ص: 511
شهر نزديك شد، سه حاجب و بو الحسن كرجي و مظفر حاكم نديم، كه سخن تازي نيكو گفتندي و ده سرهنگ با سواري هزار پذيره شدند و رسول را با كرامتي بزرگ در شهر آوردند ... و به كوي سبدبافان فرود آوردند بسراي نيكو و آراسته، و در وقت بسيار خوردني با تكلف بردند.» چون رسول به پايتخت رسيد مرگ القادر باللّه و خلافت و زمامداري القائم بامر اللّه را به اطلاع سلطان رسانيد.
سلطان مسعود فرمان داد كه مراسم تعزيت و تهنيت به جاي آرند و صاحبديوان رسالت را مأمور كرد كه نامههايي در اينباره در چند نسخه بنويسند و بيعتنامهيي بين خليفه و سلطان رد و بدل شود. بيهقي آئين پذيرائي از نمايندگان خليفه را (در حدود ده قرن پيش) چنين تصوير ميكند: «چون صبح بدميد چهار هزار غلامسرايي در دو طرف سراي امارت بچند رسته بايستادند، دو هزار با كلاه دو شاخ و كمرهاي گران ... و با هرغلامي عمودي سيمين، و دو هزار با كلاه چهارپر بودند و كيش و كمر و شمشير و شفا و نيملنگ بر ميان بسته و هرغلامي كماني و سه چوبه تير بر دست. و همگان با قباهاي ديباي شوشتري بودند و غلامي سيصد از خاصگان در رستهاي صفه بزر و عمودهاي زرين و چند تن آن بودند كه با كمرها بودند مرصع بجواهر و سپري پنجاه و شصت بدر بداشتند و در ميان سراي ديلمان، و همه بزرگان درگاه و ولايتداران و حجاب با كلاههاي دو شاخ و كمر زر بودند و بيرون سراي، مرتبهداران بايستادند و بسيار پيلان بداشتند. و لشكر بر سلاح و بر گستوان و جامههاي ديباي گوناگون با عماريها و سلاحها بدو رويه بايستادند، با علامتها، تا رسول را در ميان ايشان گذرانيده آيد. رسولدار برفت با جنيبتان و قومي انبوه، و رسول را برنشاندند و آوردند، و آواز بوق و دهل و كاسه پيل بخاست گفتي روز قيامت است و رسول را بگذرانيدند برين تكلفهاي عظيم و چيزي ديد كه در عمر خويش نديده بود و مدهوش و متحير گشت، و در كوشك شد و امير رضي اللّه عنه بر تخت بود، پيش صفه، سلام كرد رسول خليفه، و خواجه بزرگ احمد حسن جواب داد، و جز وي كسي نشسته نبود پيش امير، ديگران به حمله برپاي بودند. و رسول را حاجب بو النصر بازو گرفت و بنشاند، امير آواز داد كه خداوند امير المؤمنين را چون ماندي؟ رسول گفت: ايزد عز ذكره مزد دهاد سلطان معظم را، به گذشته شدن امام القادر باللّه امير المؤمنين انار اللّه برهانه، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. مصيبت سخت بزرگ است، اما موهبت ببقاي خداوند بزرگتر.
ايزد عز ذكره جاي خليفه گذشته فردوس كناد و خداوند دين و دنيا، امير المؤمنين را باقي دارد.»
خواجه بزرگ فصلي سخن بگفت بتازي سخت نيكو درين معني و اشارت كرد در آن فصل سوي رسول تا نامه را برساند، رسول برخاست و نامه در خريطه ديباي سياه پيش تخت برد و بدست امير داد و بازگشت و همانجا كه نشانده بودند بنشست.
امير، خواجه بونصر را آواز داد، پيش تخت شد و نامه بستد و بازپس آمد و روي فراتخت
ص: 512
بايستاد و خريطه بگشاد و نامه بخواند، چون به پايان آمد، امير گفت ترجمهاش بخوان تا همگان را مقرر گردد، بخواند به پارسي چنانكه اقرار دادند شنوندگان كه كسي را اين كفايت نيست و رسول را بازگردانيدند و به كرامت به خانه بازبروند.
و امير ماتم داشتن ببسيجيد و ديگر روز كه بار داد، با دستار و قبا بود سپيد و همه اوليا و حشم و حاجبان با سپيد آمدند، و رسول را بياوردند، تا مشاهده حال بود. و بازارها ببستند و مردم و اصناف رعيت فوجفوج ميآمدند، و سه روز برين جمله بود و رسول را ميآوردند و چاشتگاه كه امير برخاستي بازميگردانيدند و پس از سه روز مردمان به بازارها بازآمدند و ديوانها دربگشادند و دهل و دبدبه بزدند. امير خواجه علي را بخواند و گفت مثال ده، تا خوازه زنند (يعني آيينبندي به گل و رياحين) از درگاه تا در مسجد آدينه و هرمكلف كه ممكن گردد بجاي آرند كه آدينه (جمعه) در پيش است و ما به تن خويش به مسجد آدينه خواهيم آمد، تا امير المؤمنين را خطبه كرده آيد. گفت چنين كنم و بازگشت و اعيان بلخ را بخواند و آنچه گفتني بود بگفت و روي به كار آوردند، روز دوشنبه و سهشنبه و چهارشنبه و پنجشنبه تا بلخ را چنان بياراستند از دير عبد الاعلي تا مسجد جامع كه هيچكس بلخ را بر آن جمله ياد نداشت و بسيار خوازه زدند (يعني آئينبندي با گل) از بازارها تا سر كوي عبد الاعلي و از آنجا تا درگاه و كويهاي محتشمان كه آنجا نشست داشتند.
پس شب آدينه تا روز ميآراستند. روز را چنان شده بود كه به هيچ زيادت حاجت نيامد و امير بار داد روز آدينه و چون بار بگسست خواجه علي ميكائيل گفت زندگي خداوند دراز باد، آنچه فرمان عالي بود در معني خوازها و آذين بستن راست شد، فرمان ديگر هست؟ امير گفت ببايد گفت تا رعيت آهسته فرونشيند و هرگروهي بجاي خويش باشند و انديشه خوازه و كالاي خويش ميدارند و هيچكس چيزي را اظهار نكند از بازي و رامش تا ما بگذريم. چنانكه يك آواز شنوده نيايد، آنگاه كه ما بهگذشتيم كار ايشان راست، آنچه خواهند كنند .. گفت فرمانبردارم و بازگشت و اين مثال بداد و سياهپوشان برآمدند و حجت تمام گرفتند.
و امير چاشتگاه، فراخ برنشست و چهار هزار غلام بر آن زينت كه پيش ازين ياد كردم روز پيش آمدن رسول، پياده در پيش رفت و سالار بگتغدي در قفاي ايشان، غلامان خاص بر اثر و علامت سلطان و مرتبهداران و حاجبان در پيش و حاجب بزرگ بلگاتكين در قفاي ايشان و بر اثر سلطان، خواجه بزرگ با خواجگان و اعيان درگاه و بر اثر وي خواجه علي ميكائيل و قضاة و فقها و علما و زعيم و اعيان بلخ و رسول خليفه با ايشان درين كوكبه بر دست راست علي ميكائيل.
امير برين ترتيب به مسجد جامع آمد سخت آهسته چنانكه بجز مقرعه و بردابرد مرتبهداران هيچ آواز ديگر شنود نيامد. چون به مسجد فرود آمد در زير منبر بنشست. و منبر از سر تا پاي در ديباي زربفت گرفته بودند. خواجه بزرگ و اعيان درگاه بنشستند، و علي ميكائيل و رسول خليفه دورتر بنشستند و رسم خطبه را و نماز را خطيب بجاي آورد، چون فارغ شد و بياراميدند، خازنان
ص: 513
سلطاني بيامدند و ده هزار دينار در پنج كيسه حرير در پاي منبر بنهادند نثار خليفه را، و بر اثر آن نثارها آوردن گرفتند از آن خداوندزادگان، اميران، فرزندان، و خواجه بزرگ و حاجب بزرگ، پس از آن ديگران، و آواز ميدادند كه نثار فلان و نثار فلان و مينهادند تا بسيار زر و سيم بنهادند.
چون سپري شد، امير برخاست و برنشست و به پاي شارستان فرورفت با غلامان و حشم و قوم درگاه سوي باغ بزرگ. و خواجه بزرگ با وي برفت. و خازنان و دبيران خزينه و مستوفيان نثارها را به خزانه بردند از راه بازار.
و خواجه علي ميكائيل برنشست و رسول را با خود برد و به رسته بازار برآمدند، و مردم بلخ بسيار شادي كردند و بسيار درم و دينار و ظرايف و هرچيزي برافشاندند و تا نزديك نماز شام روزگار گرفت، تا آنگاه كه به در عبد الاعلي رسيدند. پس علي از راهي ديگر بازگشت و رسول را با آن كوكبه به سراي خويش برد و تكلفي بزرگ ساخته بود، نان بخوردند و علي دندان مزدي بسزا بداد رسول را و آن نزديك امير به موقعي سخت نيكو افتاد.
و ديگر روز امير مثال داد خواجه بونصر مشكان را تا نزديك خواجه بزرگ رود تا تدبير عهد بستن خليفه و بازگردانيدن رسول پيش گرفته آيد، بونصر به ديوان وزارت رفت و خالي كردند و رسول را آنجا خواندند و بسيار سخن رفت، تا آنچه نهادني بود بنهادند كه امير بر نسختي كه آورد، آمده است عهد بندد بر آن شرط كه چون به بغداد بازرسد، امير المؤمنين منشوري تازه فرستد (چنانكه) خراسان و خوارزم و نيمروز و زابلستان و جمله هند و سند و چغانيان و ختلان و قباديان و ترمد و قصدار و مكران و دالشتان و كيكانان و ري و جبال و سپاهان جمله تا عقبه حلوان و گرگان و طبرستان در آن باشد و با خانان تركستان مكاتبت نكنند و ايشان را هيچ لقب ارزاني ندارند و خلعت نفرستند، بيواسطه اين خاندان، چنانكه به روزگار گذشته بود كه خليفه گذشته القادر باللّه رضي اللّه عنه نهاده بودند يا سلطان ماضي (محمود) تغمده اللّه برحمته، و وي كه سليماني است بازآيد بدين كار و با وي خلعتي باشد از حسن راي امير المؤمنين كه مانند آن به هيچ روزگار كس را نبوده است و دستوري دهد تا از جانب سيستان قصد كرمان كرده آيد و از جانب مكران قصد عمان و قرامطه را برانداخته شود و لشكري بياندازه جمع شده است و به زيادت ولايت حاجت است و لشكر را ناچار كار بايد كرد، اگر حرمت درگاه خلافت را نبودي ناچار قصد بغداد كرده آمدي تا راه حج گشاده شدي ... اگر ما را حاجتمند نكردندي سوي خراسان بازگشتن، بضرورت امروز به مصر يا شام بوديمي، و ما را فرزندان كاري دررسيدند و ديگر ميرسند و ايشان را كار ميبايد فرمود و با آل بويه دوستي است و آزار ايشان جسته نيايد، اما بايد ايشان بيدارتر باشند و جاه حضرت خلافت را به جاي خويش بازبرند و راه حج را گشاده كنند. اگر درين باب جهدي نرود ما جد فرمائيم كه ايزد عز ذكره ما را ازين بپرسد كه هم حشمت است جانب ما را و هم عدّت و آلت تمام و لشكر بياندازه.
رسول گفت اين سخن همه حق است تذكرهيي بايد نبشت تا مرا حجت باشد. گفتند نيك آمد
ص: 514
و وي را بازگردانيدند و هرچه رفته بود بونصر با امير بگفت و سخت خوشش آمد و روز پنجشنبه نيمه محرم (423 ه) قضاة و اعيان بلخ و سادات را بخواند و چون بار بگسست ايشان را پيش آوردند و علي ميكائيل نيز بيامد و رسولدار رسول را بياورد، و خواجه بزرگ و عارض و بونصر مشكان و حاجب بزرگ بلكاتكين و حاجب بكتغدي حاضر بودند، نسخت بيعت و سوگندنامه را، استاد من به پارسي كرده بود، ترجمهيي راست چون ديباي رومي، همه شرايط را نگاه داشته، به رسول عرضه كرد و تازي بدو داد تا مينگريست و به آوازي بلند بخواند چنانكه حاضران بشنودند ... بونصر نسخت بتمامي بخواند امير گفت شنودم، و جمله آن، مرا مقرر گشت نسخت پارسي مرا ده، بونصر بدو بازداد و امير مسعود خواندن گرفت، و از پادشاهان اين خاندان رضي اللّه عنه نديدم كه كسي پارسي چنان خواندن و نبشتن كه وي، ... خواجه بزرگ و حاضران خطهاي خويش در معني شهادت نبشتند و سالار بكتغدي را خط نبود بونصر از جهت وي نبشت و رسول و قوم بلخيان را بازگردانيدند. و حاجبان نيز بازگشتند، و امير ماند و اين سه تن، خواجه را گفت امير، كه رسول را باز بايد گردانيد. گفت ناچار، بونصر نامه نويسد و پيغامها، بر راي عالي عرضه كند و خلعت وصلت رسول بدهد و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود، امير گفت خليفه را چه بايد فرستاد؟ احمد گفت: «بيست هزار من نيل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشيت درگاه را و نثار بتمامي كه روز خطبه كردند و به خزانه معمور است و خداوند زيادت ديگر چه فرمايد از جامه و جواهر و عطر؟ و رسول را معلوم است كه چه دهند و در اخبار عمروليث خواندهام كه چون برادرش يعقوب به اهواز گذشته شد، و خليفه معتمد از وي آزرده بود كه به جنگ رفته بود و بزدندش- احمد بن ابي الاصبع برسولي نزديك عمرو آمد برادر يعقوب، و عمرو را وعده كردند كه بازگردد و به نشابور بباشد تا منشور و عهد و لوا آنجا بدو رسد، عمرو رسول را صد هزار درم داد در حال و بازگردانيد، اما رسول چون بنشابور آمد با دو خادم و دو خلعت و كرامات و لوا و عهد آوردند، هفتصد هزار درم در كار ايشان بشد و ابن سليماني به رسولي و شغلي بزرگ آمده است خلعتي بسزا بايد او را و صد هزار درم صلت، آنگاه چون بازآيد و آنچه خواستهايم بيارد آنچه رأي عالي بيند بدهد.»
امير گفت سخت صواب آمد، و زيادت خليفه را بر خواجه بردادن گرفت و وي مينبشت:
صد پاره جامه همه قيمتي از هردستي، از آن ده به زر. و پنجاه نافه مشك و صد شمامه كافور و دويست ميل (واحد زرع؟) شاره بغايت نيكوتر از قصب و پنجاه تيغ هندي و جامي زرين از هزار مثقال، پر مرواريد و ده پاره ياقوت و بيست پاره لعل بدخشي بغايت نيكو و ده اسب خراساني ختلي بجل و برقع ديبا، و پنج غلام ترك قيمتي، چون نبشته آمد امير گفت اين همه را راست بايد كرد ... اين همه خازنان راست كردند و امير بديد و بپسنديد، و استادم خواجه بونصر نسخت نامه بكرد، نيكو بغايت، چنانكه او دانستي كرد كه امام روزگار بود در دبيري و آن را تحرير من كردم كه بو الفضلم كه نامههاي حضرت خلافت و از آن خانان تركستان و ملوك اطراف همه به
ص: 515
خط من رفتي و همه نسختها من داشتم و به قصد ناچيز كردند و دريغا و بسيار دريغا كه آن روضههاي رضواني بر جاي نيست كه اين تاريخ بدان چيزي نادر شدي. و تذكره نبشته آمد و خواجه بونصر بر وزير عرضه كرد و آنگاه هردو را ترجمه كردي بپارسي و تازي، به مجلس سلطان هردو بخواند و سخت پسند آمد.
و روز سهشنبه بيستم محرم (423 ه) رسول را بياوردند و خلعتي دادند سخت فاخر چنانكه فقها را دهند.
ساخت زر پانصد مثقال و استري و دو اسب و بازگردانيدند. و بر اثر او آنچه به نام خليفه بود به نزد او بردند و صد هزار درم صلت مر رسول را و بيست جامه قيمتي. و خواجه بزرگ از جهت خود رسول را استري بجل و برقع و پانصد دينار و ده پارچه جامه و استادم بونصر جواب نامه نزديك وي فرستاد بر دست رسولدار و رسول از بلخ رفت روز پنجشنبه بيست و دوم محرم و پنج قاصد با وي فرستادند چنانكه يكان يكان را ميبازگرداند با اخباري كه تازه ميگردد و دو تن را از بغداد بازگرداند به ذكر آنچه رود و كرده آيد و در جمله رجالان و تودكشان مردي منهي را پوشيده فرستادند كه بر دست اين قاصدان قليل و كثير هرچه رود بازنمايد- و امير مسعود در اين باب آيتي بود بيارم چند جاي آنچه او فرمود در چنين كارها- و نامهها رفت با سكدار بجمله ولايت كه به راه رسول بود تا وي را استقبال بسزا كنند و سخت نيكو بدارند چنانكه به خشنودي رود.» «1» سپس بيهقي نامه خليفه و نسخه عهدنامه را كه به زبان تازي است نقل ميكند.
در پايان تاريخ بيهقي در قسمت ملحقات «تاريخ بيهقي» ترجمه فارسي نامه خليفه القائم بامر الله به مسعود در 9 صفحه به چشم ميخورد در اين نامه مفصل و ملالانگيز، پس از مقدمهيي طولاني خليفه از سلطان مسعود ميخواهد كه دست بيعت به سوي او دراز كند و اطرافيان و پيروان خود را به متابعت از خليفه برانگيزد اينك جملهيي چند از اين نامه مفصل:
«اين نوشتهايست از جانب بنده خدا ... قائم بامر الله امير المؤمنين به سوي ياريدهنده دين خدا و نگهبان بندههاي او و انتقام كشنده از دشمنان او ... و امين ملت ابو القاسم ياريدهنده امير المؤمنين ...» و بعد از آن به سلطان مسعود خطاب ميكند و پس از حمد خدا و سپاس پيامبر او (در 6 صفحه) به سلطان مسعود ميگويد: «... پس دراز كن اي سلطان مسعود ... به بيعت امير المؤمنين دست خود را و دراز كند به بيعت هركه در صحبت تست و هركه در شهر تست ... و باش از براي رعيت پدر مشفق و مادر مهربان چرا كه امير المؤمنين ترا نگهبان ايشان كرده است و سياست ايشان را بتو حواله كرده و ترا جهت حاكمي ايشان خواسته .. اين نوشته را بر همه مردم عرض كن در حضور امين امير المؤمنين محمد بن محمد سليماني، تا آنكه حجت خدا و حجت امير المؤمنين بر تو و بر قوم تو ثابت باشد ... و بر پايدار دعوت مردم را به سوي امير المؤمنين در
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، (فياض)، ص 379 به بعد.
ص: 516
منبرهاي مملكت خود ... شتاب كن در ارسال جواب اين نوشته به سوي امير المؤمنين ... و سلام بر تو باد و رحمت و بركتهاي ايزدي و بركت بندهاش امير المؤمنين به تو باد ...» «1»
بيعت مسعود با خليفه وقت و شروط و تعهداتي كه به عهده گرفته است از نظر تاريخي شايان توجه و قابل نقل است:
ترجمه بيعتنامه سلطان مسعود با خليفه قائم بامر اللّه
«بيعت كردم به سيد خود و مولاي خود عبد اللّه زاده عبد اللّه ابو جعفر امام قائم بامر اللّه امير المؤمنين بيعت فرمانبرداري و پيرو بودن و راضي بودن ... از روي اعتقاد و از ته دل به راستي نيت و اخلاص دروني ... اقرار داشتم به فضل او و به آنكه امامت، حق اوست ... واجب است بر من ...
آنكه من دوست باشم دوستداران او را و دشمن باشم دشمنان او را از خاص و عام و نزديك و دور و حاضر و غايب و چنگ درزدهام در بيعت او به وفاي عهد ... به حق تورات و انجيل و زبور و فرقان و بحق محمد كه نبي برگزيده است ... كه اين بيعتي كه دست و دل من آنرا بستهاند بيعت فرمانبري است ... و من وفا خواهم كرد و به همه آنچه بيعت بآن تعلق گرفته است ... پس اگر بشكنم اين بيعت را و چيزي را از آن بگردانم ... يا بشكنم ... هر چيزي ملك من است از زر يا جوهر يا ظرف يا پوشيدني يا فرش يا متاع يا زمين و جاي يا باغ يا چرنده يا كشت ... از ملك من بيرون است ... و هربنده كه در بندگي من است خواه نر خواه ماده همه آزادند در راه خدا ... و هر اسب نعلي و استر و خر و شتر ... و هرزن كه در عقد من است يا بعد ازين در عقد خواهد آمد مطلقه است بسه طلاق بائن كه رجعت در او نگنجد ... پس لازم باد بر من زيارت خانه خدا، كه در ميان مكه است سي بار پياده نه سواره ... اگر به اين قسم كه خوردهام وفا نكنم بس قبول نكند هرگز خدا از من توبه و فديه و خوار گرداند مرا ... و اين بيعت نوشته، بيعت من است قسم خوردهام بآن از اول تا آخر ... و گواه ميگيرم خداوند تعالي را بر نفس خود به آنچه نوشتم و گفتم و بس است او از براي گواهي» اين بود خلاصه ترجمه فارسي بيعتنامه كه بيهقي در 5 صفحه به رشته تحرير كشيده است. «2»
اگر مناسبات سياسي محمود را با خليفه عباسي با روابط مسعود با دستگاه خلافت مقايسه كنيم، به اختلاف عظيمي كه در مقام و موقعيت سياسي و رزمي اين دو امير وجود داشت پي ميبريم.
محمود چون در بين مردم ايران محبوبيتي نداشت براي حفظ خود به خليفه عباسي دست دوستي داد و خليفه از اين جريان استقبال نمود و غالبا انتظارات و توقعات محمود را انجام ميداد، در حالي كه محمود به گفتههاي خليفه تسليم نميشد، چنانكه يكبار خليفه عباسي اصرار ورزيد كه حسنك وزير محمود قرمطي است و با فاطميان طرح دوستي ريخته و بايد به دار
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، ملحقات (فياض)، ص 496 تا 457 (به اختصار).
(2). تاريخ بيهقي، (فياض)، از ص 957 تا 962 (به اختصار).
ص: 517
آويخته شود، ولي محمود كه حسنك را ميشناخت و با لحني تند به خليفه اعلام كرد كه اگر حسنك قرمطي است من نيز قرمطيام و با اين پاسخ قطعي، خليفه را به جاي خود نشانيد، ولي مسعود در خود نيروي مقاومت نميديد، وي براي ارضاي اغراض خصوصي خود و تأمين نظر خليفه حسنك را به شرحي كه در تاريخ بيهقي آمده است به دار آويخت و بيعتنامه ننگيني كه عمال خليفه انشاء كرده بودند امضا كرد و نشان داد كه سطوت و قدرت محمودي را با ضعف و زبوني مسعود نميتوان مقايسه نمود.
مناسبات سياسي مسعود با قدر خان تركستان
در عهد مسعود، خان تركستان موقعيت سياسي و نظامي ممتازي داشت به همين مناسبت مسعود كه به ضعف دروني دستگاه خود واقف بود بر آن شد كه با خان تركستان طرح دوستي ريزد و با وصلتهاي سياسي و تقديم تحف و هدايا وضع متزلزل خود را استحكام بخشد.
ابو القاسم حصيري و قاضي ابو طاهر تباني از طرف مسعود به عنوان رسول و نماينده سياسي ضمن نامه بالنسبه مشروحي به دربار قدر خان رهسپار شدند، در پايان قسمت اول نامه، از قدر خان تقاضا شده كه رسولان را موفق و منصور هرچه زودتر بازگردانند و نمايندگاني متقابلا به دربار مسعود بفرستند تا عهد دوستي بسته شود.
در نخستين قسمت نامه پس از مقدمهيي براي تحكيم مباني دوستي تقاضاي وصلت و خويشاوندي بين دو دودمان شده است، اينك جملهيي چند از آن نامه: «... پس از عهد بگويي خان را كه چون كاري بدين نيكوئي برفت و بركات اين، اعقاب را خواهد بود، ما را رأي افتاده است تا از جانب خان دو وصلت باشد يكي بنام ما و يكي بنام فرزند ما ابو الفتح مودود دام تأييده كه مهمتر فرزند ماست و بعد از ما وليعهد ما، در ملك وي خواهد بود ... اين دو كريمه از خاتونان باشند كريم الطرفين ... تا اين دوستي چنان مؤكد گردد كه زمانه را در گشادن آن هيچ تأثير نماند ... دو عقد به مباركي تمام كردهايد و قاضي بو طاهر را با خويشتن بري تا هردو عقد كرده آيد، و وي آنچه واجب است از احكام و اركان بجاي آرد و مهر آن دو وديعت آنچه بنام باشند پنجاه هزار دينار هريوه، كني و مهر ديگر بنام فرزند سي هزار دينار هريوه، و چون از مجلس عقد بازگردي نثارها و هديهها كه با تو فرستاده آمده است، بفرمايي، خازنان را كه با تواند تا ببرند و تسليم كنند از آن خان و وليعهد و خاتونان و مادران دو وديعت و از آن عمّان و خويشاوندان و حشم ادام اللّه تأييد هم ... و عذري كه بايد خواست بخواهي ... چون مهدها فرستاده آمد تا بمباركي ودايع بيارند، آنچه شرط و رسم آن است بسزاي هردو جانب با مهدها باشد ... پس دستور بازگشتن خواهي و رسولان را كه نامزد كنند با خويشتن آري تا چون در ضمان سلامت، همگان بدرگاه رسند ما نيز اقتدا به خان كنيم و آنچه واجب است درين ابواب كه به زيادت دوستي و موافقت بار گردد بجا آريم ...»
ص: 518
در نامه و شافهه دوم مسعود به تفصيل از روابط و مناسبات خود با پدر خويش محمود سخن ميگويد و از ساعيان و دشمنان كه در تيره كردن روابط او با پدر دست داشتند، و از نوسانات و تغييراتي كه در مناسبات پدر و فرزند در طول زمان روي داده تا آنجا كه محمد نامزد مقام وليعهدي شده است، به تفصيل ياد ميكند و در پايان ميگويد: «امروز كار ملك ... بر ما قرار گرفت ... كه دو تيغ بهيچ حال در يك نيام نتواند بود و نتوان نهاد كه نگنجد ...» بيهقي مينويسد، پس از تنظيم نامهها «امير مسعود خلوتي كرد با وزير خواجه احمد حسن و بونصر مشكان صاحبديوان رسالت و اين دو رسول را بخواندند و آن خلوت تا نماز ديگر بكشيد و آنچه بايست گفت با رسولان بگفتند و مثالها بهدادند و نسخت تذكره هديههايي كه اول روز پيش خان روند و چه هديههاي عقد تزويج كردند سخت بسيار و برسم، و آن دو جام زرين مرصع بجواهر بود با پارههاي ياقوت و عقدهاي مرواريد و جامههاي بزر و جامههاي ديگر از هردستي، رومي و بغدادي و سپاهاني و نشابوري و تخت قصب گونه گونه و شاره و مشك و عود و عنبر و دو عقد گوهر ... پيش چشم كردند و برسولان سپردند ...» «1»
پس از تهيه مقدمات و آمادگي كامل روز دوشنبه دوم ربيع الاول 422 هجري نمايندگان از بلخ به سوي تركستان رهسپار شدند.
سوء تدبير يك سفير
ابو الفضل بيهقي (نزديك هزار سال پيش) در مجلد دهم تاريخ خود از رسولي نابكار و نالايق به نام يعقوب جندي سخن ميگويد كه در اثر سبكمغزي و دعاوي بياساس، نه تنها موقعيت مخدوم خود «خوارزمشاه» را به خطر افكند، بلكه سرانجام جان خود را نيز از كف داد. پس از آنكه خوارزمشاه درباره خطبه خواندن به نام سلطان محمود دچار ترديد و تزلزل گرديد، بر آن شد كه با اعزام رسول از نيت باطني محمود، باخبر گردد ولي در انتخاب سفير راه خطا رفت و مردي حادثهجو و ناآگاه را به اين مهم گسيل داشت. بيهقي در وصف اين سفير چنين مينويسد: «مردي بود كه او را يعقوب جندي گفتندي، شريري، طماعي، نادرستي و به روزگار سامانيان يك بار وي را به رسولي به بخارا فرستاده بودند و بخواست كه خوارزم در سر رسولي وي شود، اكنون نيز او را نامزد كرد و هرچند بوسهل و ديگران گفتند سود نداشت كه قضا آمده بود. و حال اين مرد پرحيله پوشيده ماند يعقوب را گسيل گردند، چون به غزنين رسيد، چنان نمود كه حديث خطبه و جز آن بدو راست خواهد شد، و لافها زد و منتها نهاد، و حضرت محمودي و وزير درين معاني سخنان وي را عظمي ننهادند، چون نوميد شد بايستاد و رقعتي نبشت به زبان خوارزمي به خوارزمشاه و بسيار سخنان نبشته بود و تضريب در باب امير محمود، و آتش فتنه را بالا داده و از
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، پيشين، از ص 692 به بعد، به اختصار.
ص: 519
نوادر و عجايب پس از اين به سه سال، كه امير محمود خوارزم بگرفت و كاغذها و دويتخانه باز نگريستند اين رقعت به دست امير محمود افتاد و فرمود تا ترجمه كردند و در خشم شد و فرمود تا جندي را بردار كشيدند و به سنگ بكشتند.
احتياط بايد كردن نويسندگان را در هرچه نويسند كه از گفتار باز توان ايستاد و از نبشتن باز نتوان ايستاد و بنبشته باز نتوان گردانيد، و وزير نامهها نبشت و نصيحتها كرد و بترسانيد، «كه قلم روان از شمشير گردد و پشت قوي بود به چون محمود پادشاهي» بيهقي در صفحات بعد به تفصيل از اختلافاتي كه بين اطرافيان خوارزمشاه و شخص او وجود داشت ياد ميكند و از گفتگوهاي خانان تركستان با خوارزمشاه و فعاليت منهيان و جاسوسان محمودي در دستگاه حكومتي آنان شرحي مينويسد و در پايان ميگويد: «امير محمود رسول فرستاد نزديك خوارزمشاه و از آنچه او ساخته بود خبر داد، كه مقرر است كه ميان ما عهد و عقد بر چه جمله بوده است و حق ما بر وي تا كدام جايگاه است. و وي درين باب خطبه دل ما نگاه داشت ...
ولكن نگذاشتند قومش و نگويم حاشيت و فرمانبردار، چه حاشيت و فرمانبردار نباشد، كه فرا پادشاه تواند گفت، كن و مكن كه اين عجز و نياز باشد ... مدتي دراز اينجا به بلخ مقام كرديم ... تا آن قوم را كه ... بر راي خداوند خويش اعتراض نمايند ماليده آيد و بر راه راست بداشتهايد و نيز امير را كه ما را برادر و داماد است بيدار كنيم و بياموزيم كه اميري چون بايد كرد كه امير ضعيف بكار نيايد.
اكنون ما را عذري بايد واضح تا از اينجا سوي غزنين بازگرديم و ازين دو سه كار، يكي بايد كرد: يا چنان بطوع و رغبت كه نهاده بود خطبه بايد كرد و يا نثاري و هديهيي تمام بايد فرستاد چنانكه فراخور ما باشد تا در نهان، نزديك وي فرستاده آيد، كه ما را به زيادت مال حاجت نيست، و زمين فلعتهاي ما بدردند از گراني با زر و سيم، و اگرنه اعيان و ائمه و فقها را از آن ولايت پيش ما باستغفار فرستد تا ما با چندان هزار خلق كه آورده آمده است بازگرديم.
خوارزمشاه ازين رسالت نيك بترسيد و چون حجت وي قوي بود جز فرمانبرداري روي نديد و بمجاملت و مدارا پيشكار بازآمد و بر آن قرار گرفت، كه امير محمود را خطبه كند به نسا و فراوه، كه ايشان را بود در آن وقت و ديگر شهرها، مگر خوارزم و گرگانج، و هشتاد هزار دينار و سه هزار اسب با مشايخ و قضاة و اعيان ناحيت فرستاده آيد، تا اين كار قرار گيرد مجاملت در ميان بماند و فتنه به پاي نشود.» «1»
رسول يا نماينده تركمانان سلجوقي در درگاه مسعود
پس از آنكه سلطان مسعود در اثر اشتباهات مكرر سياسي و نظامي به ضعف و زبوني خود پي برد با خواجه بزرگ و ديگر سران نظامي و سياسي به مشورت نشست، پس از گفتگوي بسيار، خواجه بزرگ كه از ضعف دستگاه حكومت باخبر بود براي آنكه حتي الامكان شكست
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، ص 119 به بعد.
ص: 520
نهائي را به عقب اندازد با موافقت سلطان نمايندهيي نزد سران سلجوقي فرستاد و گفت من بدون جلب موافقت سلطان براي جلوگيري از خونريزي حاضرم كه از جانب شما نزد سلطان شفاعت كنم بشرط آنكه شما در نسا و باورد و فراوه و بيابانهاي اطراف آن مستقر شويد و معترض مردم نشويد. تركمانان ظاهرا قبول كردند و پس از مذاكرات مفصلي كه بين رسول تركمانان با خواجه بزرگ و بونصر مشكان درگرفت سرانجام رسول گفت «ما به فرمان وزير مطاوعت نموديم اما ميبايد با ما راست روند و از هيچ طرف با ما غدري و مكري نرود ما بياراميم و بضرورت ديگر بار مكاشفتي پيدا نگردد و اين چه گفتند و فرمودند از آن رجوع ننمايند و بر آن بروند تا رعايا و لشكرها از هردو طرف آسوده گردند و خونهاي ناحق ريخته نيايد.» «1» به اين ترتيب به قول بيهقي «دو گرگ آشتي» كردند، در حاليكه دو طرف ميدانستند كه غرض استفاده از فرصت و دفع الوقت است. و سران تركمانان كاملا به آشفتگي و از هم پاشيدگي حكومت مسعودي پي برده بودند.
بيان احوال و استمداد سلطان مسعود از ارسلانخان، خان تركستان
اشاره
سلطان مسعود، پس از آنكه در اثر ستمگري به مردم خراسان و مازندران، حيثيت و اعتبار اجتماعي خود را از كف داد و چند مرتبه از سپاهيان سلجوقي شكست خورد، ناچار دست استمداد به سوي ارسلان خان دراز كرد و پس از بيان سرگذشت دو ساله اخير، از خان ياري طلبيد، اينك جملهيي چند از اين نامه مشروح: «بسم اله الرحمن الرحيم ... بر خان پوشيده نگردد كه ايزد عز ذكره را تقديرهاست چون شمشير برنده كه روش و برش آن نتوان ديد ... قريب دو سال كه رايت ما به خراسان بود از هرچه رفت و پيش ميآمد و كام و ناكام و نرم و درشت خان را آگاه كرده ميآمد و شرط مشاركت و مساهمت در هربابي نگاه داشته ميآيد ...» سپس سلطان مسعود از خطاهاي نظامي خود و قحطيها و نابسامانيهائي كه در مسير حركت او روي داده بود مطالبي براي خان مينويسد و به استبداد رأي خود اعتراف ميكند: «... و صلاح آن بود كه گفتند، اما ما را لجاجي و ستيزهيي گرفته بود ... سوي مرو رفتيم و دلها گواهي ميداد كه خطاي محض است، راه نه چنان بود كه ميبايست از بيعلفي و بيآبي و گرما و ريگ بيابان ... رأي چنان اقتضا كرد كه سوي خان، هرچند دلمشغول گردد، (يعني نگران شود) اين نامه فرمودهايد كه چگونگي حال از ما بخواند نيكوتر از آن باشد كه به خبر بشنود كه شك نيست كه مخالفان لافها زنند و اين كار را عظمي نهند ... خان به حكم خرد و تجارب روزگار كه اندر آن يگانه است، داند كه تا جهان بوده است ملوك و لشكرها را چنين حال پيش آمده است و محمد مصطفي را، از كافران قريش روز احد ناكامي پيش آمد و نبوت او را زياني نداشت ... و حق هميشه حق باشد ... چون ما كه قطبيم
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، ص 778.
ص: 521
بحمد الله در صدر ملكيم و بر اقبال، و فرزندان و جمله اوليا و حشم نصرهم الله بسلامتاند، اين خللها را زود در توان يافت كه چندان آلت و عدت هست كه هيچ بشمار آن نتواند رسيد خاصه كه دوستي و مشاركي داريم چون خان و مقرر است كه هيچ چيز از لشكر و مرد از ما دريغ ندارد و اگر التماس كنيم كه به نفس خويش رنجه باشد از ما دريغ ندارد ... و اين نامه با اين ركابدار مسرع فرستاده آمد و چون در ضمان سلامت به غزنين رسيم از آنجا رسولي نامزد كنيم از معتمدان مجلس و دين معاني گشادهتر سخني گوئيم و آنچه نهادني است نهاده آيد و گفتني گفته شود و منتظريم جواب اين نامه را كه به زودي بازرسد تا رأي و اعتماد خان را در اين كارها بدانيم تا دوستي تازه گردد و لباس شادي پوشيم و مر، آنرا از اعظم مواهب شمريم به اذن الله عز و جل.» «1»
پس از پايان حكومت غزنويان در دوره سلاجقه ارزش و احترام سياسي خلفا در جهان اسلامي رو به كاهش نهاد. خلفاي فاطمي مصر در بغداد نفوذ كردند و بسا سيري القائم بامر الله را از بغداد بيرون راند، طغرل در اين موقعيت بحراني به ياري خليفه آمد و خلافت عباسي را از سقوط قطعي رهائي بخشيد، پس از چندي طغرل بيك سلجوقي براي جلب محبت القائم بامر الله فرستادگاني با هدايا نزد وي فرستاد و پيغام داد كه تصميم دارد از راه بغداد به زيارت مكه رود، خليفه براي فرستادگان طغرل احترامي تمام قائل شد. چند روز بعد از ورود به بغداد بين كسان طغرل و مردم بغداد نزاعي درگرفت. طغرل اين واقعه را بهانه قرار داد و اهالي شهر را غارت كرد. مؤلف روضة الصفا مينويسد:
«اهل بغداد با لشكر طغرل بيك در محاربه آمدند الا اهل كرخ و فتنه عظيم حادث شد، از هر طرف خلقي كثير به قتل رسيدند و عاقبت بغداديان منهزم شدند و تركمانان دست به غارت و تاراج برآوردند ... از خرابي، دقيقهاي مهمل نگذاشتند و هركه به ممانعت پيش ميآمد، ميكشتند، تا به تربت خلفاء رسيدند و از آنجا مال بيحساب آوردند ... و در غارت و تاراج مبالغه نمودند تا به حدي كه گاوي در بغداد به پنج قيراط ميفروختند و درازگوشي به سه قيراط و مجموع اعمال و مضافات دار السلام خراب شد الا كرخ ...» «2»
نه تنها سلاجقه ايران، بلكه سلاجقه آسياي صغير نيز براي خلافت بغداد احترام شاياني قايل نبودند. گردلفسكي در كتاب سلاجقه آسياي صغير مينويسد كه آنان براي خليفه بغداد احترام مذهبي قايل نبودند. هنگامي كه سفير، نامه خليفه را ميخواند، شاه رو به مقر خليفه ميايستاد و با احترام فرمان او را ميشنيد. سلطان علاء الدين كيقباد اول نامه خليفه را بر سر نهاد و انجام آنرا تعهد كرد. وي براي دريافت هداياي خليفه از تخت به زير آمد و نعل طلايي قاطر خليفه را بوسيد. البته اين احترام از روي اعتقاد و تعصب مذهبي نبود، زيرا پس از آنكه دستگاه خلافت به دست مغولان برچيده شد، سلاطين سلجوقي همين احترامات را براي سلاطين و نمايندگان
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، فياض، ص 864 به بعد (به اختصار).
(2). نگاه كنيد به روضة الصفا، ج 4، ص 261 (به اختصار).
ص: 522
مغول معمول داشتند. و حكم و فرمان آنها در بغداد نيز نافذ بود.
رابطه خليفه با ملكشاه سلجوقي
«پس از قتل خواجه نظام الملك ملكشاه به جانب بغداد حركت كرد و در بيست و چهارم رمضان وارد شد و كاري را كه هميشه نيت داشت و خواجه از آن جلوگيري كرده بود انجام داد، يعني المقتدي خليفه را ملزم كرد كه وليعهد خود را خلع كرده فرزندي را كه از دختر سلطان داشت و در اين زمان هنوز پنج سالش تمام نبود وليعهد خود سازد و بغداد را تسليم او كرده، خود، بصره يا دمشق يا حجاز، هريك را كه خواهد براي اقامت برگزيند خليفه ده روز مهلت خواست تا وسايل حركت كردن خود را، آماده سازد، همچنين سلطان جوان كه وزير پير و مطاعش از ميان رفته بود امر كرد خلعت وزارت را براي تاج الملك جوان و مطيع آماده سازند، در حيني كه تهيه اين امور ديده ميشد ملكشاه به شكار رفت و روز سوم شوال به بغداد بازگشت و به اين علت كه گوشت شكاري بسيار خورده بود تب كرد، اطبا او را فصد كردند، لكن بيماري او سخت شد. ارباب دولت كه سنگيني مرض او را ديدند اموال خويش را به حرم دار الخلافه منتقل كردند كه در امان باشد، و ملكشاه پيش از آنكه تاج الملك را بر مسند وزارت بنشاند يا خليفه را از بغداد براند در شب جمعه شانزدهم شوال وفات يافت و به سبب نقار و وحشتي كه بين او و خليفه توليد شده بود بعضي احتمال دادند كه او را به امر خليفه مسموم كرده باشند، و يكي از مورخين تصريح ميكند كه به دست خادمي به او زهر خورانيدند ...» «1»
براي آنكه خوانندگان بيشتر به روابط خلفا با حكومت ايران آشنا شوند، قسمتي از نامه تاريخي سنجر را به وزير خليفه مسترشد در نيمه رمضان سال 527 ذيلا نقل ميكنيم:
در اين نامه، سنجر اعلام كرد كه با ملاحده اسماعيلي صلح و سازشي نكرده است و قصد او برانداختن خلافت مسترشد و برگزيدن كسي از آل عباس به جاي او نيست. بلكه برعكس، مايل است به دستگاه خلافت و آيين اسلام خدمت كند، مشروط بر اينكه خليفه از ايجاد نفاق بين سران خاندان سلجوقي دست بردارد و با طغرل وليعهد او مخالفت نورزد.
اينك سطري چند از آن نامه مفصل:
«... سخن ما از همه شوايب و غوايل دور باشد و غدر و خيانت و مكر و خديعت، هرگز به حضرت ما راه نيافته و با طبع و اخلاق ما جز راستي و وفاداري و حسن عهد برزيدن و حلم را نگاه داشتن و به كار بستن و به رعايت حقوق كوشيدن انتسابي ندارد. اما چون از جانبي كه ما وفا طمع داريم، جفا بينيم و بر جايي كه تكيه كنيم، راه نيابيم و آنجا كه عاطفت و شفقت ورزيم، حق آن نشناسند و سوابق احسان ياد نارند ... و از رعايت حقوق بزرگ تغافل نمايند، وحشتهاي بيپايان تولد كند و آزارها مايه گيرد، سبب فتنه و تشويش عالم گردد و نااهلان و فرومايگان در
______________________________
(1). نقد حال از مجتبي مينوي، ص 257.
ص: 523
افساد ذات البين و تهييج شروشور كوشند تا خويشتن را با اصحاب مناصب بزرگ دررسانند ... و امروز ايزد تعالي، همه جهان را در تحت تصرف و امان ما دارد به فضل و رأفت خويش. چنانكه معلوم است كه همه نشاندگان و نايبان مااند، و در هرحضرتي و مملكتي از ديار اسلام و كفر، در نوبت ايالت و سلطنت ما پادشاهي زيادت گشته است. ابتدا از دار الخلافه بگيريم آنگه مكه و مدينه حرسها اله پس غزنين و ماوراء النهر و روم و هند و ديار عرب و يمن و قبايل ايشان بحمد الله و منه كه هرروز ايزد جل جلاله ملك و دولت اين مستحكمتر ميگرداند و در ولايت و مال و لشكر و فرمان ميافزايد. ما هرروز اندرين كامراني متواضعتريم و به بندگي و حاجتمندي خويش معترفتر و نعمتهاي ايزد را جل ذكره شاكرتر ... در حق مسلمانان و عامه رعايا، هميشه نيكويي انديشيدهايم و از نخوت و استطالت بر خلق خداي تعالي دوري جستهايم و خويشتن را از قواعد جباران و فراعنه صيانت كرده و راه وصول اصحاب حاجات به حضرت خويش سهل و آسان گردانيده و حجاب از ميان برداشته و خويشتن را بنده گناهكار ضعيف شناخته، چه معلوم است كه از همه آموال و ذخاير دنيا، در روزي دو قرص و كسوتي بيش نصيب ما نيست ... و ديگر به سمع ما ميرسد كه ميگويند بر سبيل تشنيع كه ملحدان (مقصود پيروان حسن صباح است) را امان داده است، آن هم از آن سخنان است كه به مراد ميرسانند و آن اثر كه ما را و حشم ما را بوده است در قهر ايشان، ياد نيارند و ندانند ...
... لشكرها ترتيب فرموديم و فرستاديم هرده پانزده هزار از ايشان كشتند و آنچه از آن ملاعين بر دست ما و حشم ما هلاك شده باشند، خود نامحصور است. ليكن چون آن مفسدان از فتك و قتل قبيله و انواع مكر و حيله فرونميايستادند و چندين امام و سپهسالار بزرگ را از خيار امت هلاك ميكردهاند و راهها ناايمن ميداشتند و مسلمانان را گمراه ميكردند آن سگان را امان داده شد برين شرايط كه دعوت البته نكنند و در شهرهاي بزرگ نزول نسازند و به رعيتي مشغول باشند و راهها ايمن دارند. تا اين قرار افتاده است آن خوف برخاسته است. و ديگر آنچه مينمودند كه كسي ديگر از آل عباس يا علويان اختيار بايد كرد. ايزد تعالي داند كه اين سخن بيهوده، نزديك ما مستنكر است ... ما باري در طاعتداري و متابعت و موالات خاندان بزرگ عباسي، بر سنت پدران خويش خواهيم رفت و تا باشيم خواهيم بود ...» «1»
در دوره خوارزمشاهيان، مخصوصا از آغاز زمامداري سلطان محمد خوارزمشاه، مناسبات خليفه با اين سلسله به تيرهگي گرائيد. در سال 611 ميلادي پس از آنكه خوارزمشاه غزنين را متصرف شد، در خزانه شهاب الدين غوري مداركي به دست آورد حاكي از اينكه خليفه، وي را به جنگ و مخالفت با خوارزمشاه تحريك ميكند، خوارزمشاه براي مبارزه با خليفه عباسي «الناصر الدين اله»، از علماي مملكت فتوا گرفت كه بني عباس شايسته مقام خلافت نيستند و در
______________________________
(1). وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقي، تأليف اقبال، ص 304.
ص: 524
دوران زمامداري، مرتكب خلافها و تحريكاتي شدهاند. و به استناد اين فتوي خليفه را معزول كرد و نام او را از خطبه و سكه انداخت و يكي از سادات ترمذي را خليفه خواند به طوري كه ديديم اين جريان يعني مبارزه و مخالفت خليفه مغرض و بيكفايتي چون ناصر، با سلطان محمد خوارزمشاه كه او نيز از عقل و تدبير بينصيب بود به پيشرفت كار چنگيز كمك فراوان كرد و سرانجام بساط خلافت، در عصر مستعصم به دست هلاكو برچيده شد.
مناسبات سياسي فاطميان با خلفاي بغداد
نيمه دوم قرن پنجم هجري يكي از پرهيجانترين ادوار تاريخي است در اين دوره چنانكه هانري لائوست در كتاب «سياست و غزالي» متذكر شده است، سه سلسله و سه قدرت بزرگ يعني عباسيان، سلجوقيان و فاطميان در خاورميانه با هم رقابت ميكردند، شيعيان و مخصوصا فاطميان قاهره با استفاده از ضعف عباسيان، بغداد را تهديد، و سعي ميكردند رقيب سياسي و مذهبي خود يعني خلفاي عباسي را براندازند، از طرف ديگر سلجوقيان كه از 429 پس از غلبه بر غزنويان قدم در ميدان سياست گذاشته و به سرعت پيشرفت ميكردند، در سال 446 در انبار و موصل خطبه به اسم طغرل بيك خواندند و خود را به دروازههاي عراق رسانيدند. در چنين شرايطي بعيد به نظر ميرسد كه قائم خليفه عباسي، سپاهيان غارتگر سلجوقي را به بغداد خوانده باشد با اين حال بعضي از مورخان با توجه به خطر فاطميان، معتقدند كه خليفه ناتوان، سلطان طغرل را به ياري خود طلبيده است. در چنين وضع بحراني خليفه «قائم» ميكوشيد مقام خلافت بغداد را، جانشين پيامبر و منبع قدرت مذهبي به ملل و زمامداران خاورميانه معرفي نمايد، و نقش داور را در بين حكمرانان اين منطقه ايفا نمايد ولي ظاهرا سلاطين سلجوقي چون سلطان محمود و مسعود غزنوي براي خليفه بغداد ارزش و احترامي قايل نبودند. عاقبت چون كار عمال فاطميان در بغداد بالا گرفت، بساسيري در صدد برانداختن خلافت فاسد عباسيان و الحاق اين منطقه به حوزه قدرت فاطميان برآمد و بالاخره بغداد را گرفت و به نام مستنصر خطبه خواند. ابن مسلمه وزير زيرك خليفه، كه ظاهرا محرمانه با سلجوقيان مربوط بود، آنان را براي نجات خلافت، به بغداد فراخواند «در دوم شوال طغرل در دار الملك مستقر شد، خليفه گرچه براي او خلعت فرستاد و عناوين ركن الدين و شاهنشاه به وي اعطا كرد ولي به او اجازه حضور نداد، سلطان مدت 13 ماه در بغداد به سر برد بيآنكه بتواند به حضور خليفه شرفياب شود، به حضور نپذيرفتن سلطان، خالي از معني سياسي نبود، در سال 448 هنگامي كه سلطان موصل و بصره را اشغال كرده بود و خليفه وي را به سبب چپاولگريهاي جديدش نكوهش نمود و دستورهاي دين را به وي گوشزد كرد. عاقبت در سال 449 پس از آنكه سلطان به بساسيري چيره گرديد و به طور شكوهمندي به بغداد وارد شد، خليفه اجازه شرفيابي عطا كرد، در پيشگاه خليفه، طغرل مجددا مراقب خدمتگزاري و اطاعت خود را از مقام خلافت ابراز داشت ... ملاقات خليفه و سلطان در نهروان صورت پذيرفت، طغرل به خليفه قول داد كه بعد از استقرار مجدد وي در
ص: 525
منصب خلافت، عازم شام و مصر شود تا اين بلاد را از چنگ فاطميان به در آورد» «1» ولي اين مواعيد به نحو كامل صورت عمل نگرفت و روابط ميان خليفه و سلطان كه بياجازه در امور خلافت دخالت ميكرد بهبود زيادي نيافت، شواهد تاريخي نشان ميدهد كه اگر طغرل به حمايت خليفه نيامده بود خلافت بغداد، سالها قبل از حمله هلاكو، به همت والاي بساسيري برافتاده بود در زبدة التواريخ به اين معني اشاره شده است: «من تمهيد قواعد بغداد براي مستنصر مغرور ميكردم و خواستم كه بنو عباس جابر متعدي را براندازم و قائم را بكشم تا حق در نصاب خود آرام گيرد اين ترلك (طغرل) جاهل بيامد و سنگ تفرقه در ميان انداخت.» «2» پس از طغرل، مناسبات خلفاي بغداد با البارسلان و ملكشاه طبيعي و عادي بود. اولين اقامت ملكشاه و نظام الملك در بغداد در سال 479 صورت گرفت «در اين سفر ملكشاه وزير خود نظام الملك را به همراه داشت، ملكشاه ابتدا به زيارت قبور و مشاهد ائمه رفت و بعد به حضور خليفه رسيد، خليفه به وي خلعت پوشانيد و «كار بلاد بندگان خدا» را رسما بدو تفويض كرد، در همين مجلس نظام الملك كه در كنار خليفه جاي گرفته بود، امراء را با ذكر عناوين هريك و ميزان ثروت و اقطاعشان به خليفه معرفي نمود.» «3» روابط عادي بين ملكشاه و خليفه دوام نيافت. در سال 485 ملكشاه به بغداد وارد شد و وزير خليفه (عميد الدوله) را به حضور پذيرفت «در پاسخ تهنيت وزير خليفه، ملكشاه درشتي كرد و وي را مأمور ساخت تا به خليفه پيغام برد كه وي بايد بغداد را ترك كند و به هرجايي كه ميخواهد راهي شود. چون مقتدي براي فراهم آوردن اسباب سفر يك ماه مهلت طلبيد، ملكشاه پاسخ داد كه «في الحال بايد خارج شود» «4» بالاخره پس از مذاكرات سختي، ملكشاه با مهلت ده روزه موافقت كرد، اما پيش از آنكه مهلت سپري شود (چنانكه قبلا گفتيم) سلطان در شرايط مظنوني جهان را بدرود گفت. سلطان پس از مراجعت از شكار در اثر تب شديدي درگذشت.» «5» چنين به نظر ميرسد كه سلطان توسط شخصي به نام مزدك و به تحريك كارگزاران نظام الملك و يا هواخواهان خليفه مقتدي مسموم شده است- مساله جانشيني ملكشاه موضوع آساني نبود براي احراز اين مقام چهار پسر سلطان و برادرش تلاش و ستيز ميكردند. در چنين اوضاعي خليفه سعي ميكرد با استفاده از اختلافات، موقعيت سياسي خود را استحكام بخشد بالاخره در ميدان رقابت بركيارق پيروز شد، خليفه كه نخست در زير فشار تركان خاتون و تاج الملك با شهرياري محمود موافقت كرده بود در اثر فشار هواداران نظام الملك به سلطنت بركيارق تن داد، بركيارق پس از چندي براي تحكيم موفقيت خود راه بغداد پيش گرفت و از خليفه خواست كه نام او را در خطبه ذكر كنند، خليفه نيز قبول كرد ولي چند روز بعد، در محيط پرتشنج و تحريك بغداد مرگ نامنتظره و مظنون خليفه اعلام شد. به
______________________________
(1). سياست و غزالي، تأليف هانري لائوست، ترجمه مهدي مظفري، ص 9- 41 (به اختصار).
(2). زبدة التواريخ، ص 99.
(3). سياست و غزالي، پيشين، از ص 46 به بعد (به اختصار).
(4). همان، ص 54.
(5). همان، صل 79.
ص: 526
اين ترتيب پس از مرگ نظام الملك، ملكشاه و تاج الملك، مرگ مقتدي، چهارمين قتل سياسي مهم در اين دوران بحراني است مناسبات خليفه با آخرين شهرياران سلجوقي وضع ثابتي نداشت و خليفه ناتوان عباسي ناگزير بود از هركس كه قدرت نظامي و نفوذ سياسي بيشتري دارد اطاعت كند.
چنانكه ديديم دوره خوارزمشاهيان نيز مناسبات سلاطين با خلفا همواره دستخوش تزلزل بود و چنانكه در جلد دوم صفحه دويست و هشتاد و دو گفتيم آمد و رفت سفرا نيز به بهبود مناسبات خليفه با سلطان محمد خوارزمشاهي منتهي نشد. ناصر، خليفه عباسي و سلطان، كه هردو در گرداب فساد و خودخواهي غوطهور بودند مدام عليه يكديگر تحريك ميكردند و به طور مستقيم و غيرمستقيم مقدمات حمله خانمانسوز مغول را فراهم ميساختند تا سرانجام به شرحي كه قبلا گفتيم با حمله هلاكو و تدابير و تعاليم خواجه نصير الدين طوسي خلافت پانصد ساله عباسي برافتاد. و اين كانون فساد و تحريك و توطئه براي هميشه از صحنه سياست خاورميانه بيرون رانده شد.
گردلفسكي محقق شوروي، در كتابي كه راجع به سلاجقه آسياي صغير نوشته است، ميگويد:
«يكي از وظايف ديوان وزارت، استقرار روابط سياسي با كشورهاي ديگر بود. اين ديوان براي اطلاع از اوضاع نظامي و وضع عمومي كشورهاي همجوار، غالبا عدهاي را با لباسهاي مختلف براي جاسوسي به ممالك موردنظر گسيل ميداشت. در دوره سلاجقه ظاهرا «ملك الكتاب» كه رئيس منشيها بود، نقش وزير امور خارجه را ايفا ميكرد.
منشيها به عنوان دواتدار و ترجمان نيز خوانده ميشدند. و جزو مشاوران و مردان سياسي به شمار ميرفتهاند.
به طوري كه از شرح حال پدر «ابن بيبي» مورخ برميآيد، اين شخص مترجم بود، و دستورهاي سياسي سلطان وقت را انجام ميداد.
مترجمين و مسئولين امور سياسي، معمولا از بين اشخاص مبرز و دانشمند انتخاب ميشدند. اين اشخاص از بركت اطلاعات وسيعي كه داشتند، به نكتهسنجيها و رموز سياسي آشنا بودند. و در گفتگوها و مكاتبات خود دقايق ديپلماسي و سياست را رعايت ميكردند. بيشتر سياستمداران اين دوره اهل خراسان بودند. نامهها و مراسلات، غالبا يا فارسي و يا عربي بود. در دوره سلاجقه در آسياي صغير نيز، مدتها خط و زبان رسمي، فارسي بود. ولي بعدها در اثر اعتراض مردم، زبان تركي يعني زبان محلي معمول شد.
منشور احكام و سوگندهاي سياسي، ممهور به مهر دولتي بود. و به طوري كه اشاره كردم، به عنوان طغرا خوانده ميشد.
مهردار
: كسي كه مهر به پاي احكام ميگذاشت، مهردار خوانده ميشد، و اهميت
ص: 527
بسيار داشت. و چون اين اشخاص با جعل مهر و امضا ميتوانستند كارهاي مهمي انجام دهند، موردنظر متنفذين قرار ميگرفتند. چنانكه شمس الدين محمد طغرايي هنگامي كه بر سر جانشيني سلطان اختلاف بود، سند جعلي مهمي را مهر كرده و بر اثر اين اقدام، به مقام وزارت رسيد ...» «1»
خصوصيات اخلاقي يك مأمور سياسي
در كتاب راحة الصدور و آية السرور راوندي، وظايف سياسي يك سفير يا مأمور زبردست سياسي چنين تعيين شده است:
«... چون پادشاه از كار دشمن آگاه نبود، تدبير او نتواند كه شطرنجباز چندانك بازي خويش بيند بازي خصم را هم نگرد. و اسباب ظفر و پيروزي دشمن بسيار است. يكي اميد غنيمت كه در دل سپاه افتد. دوم كينه كه در سينه لشكر به غايت رسد. سوم ترس و بيم كه در دل سپاه دشمن افتد. و چهارم اميد صلح كه نيتهاي ايشان سست كند. و كينهها كم گرداند. پنجم كه رسولي عاقل و سخندان برود، اگر روي آشتي بيند، به نهان لشكر جانبين، از دشمن آشتي خواهد تا او بد نيت شود. و از كارها تغافل ورزد. و نهانش خلاف آشكارا شود. و رسول نبايد كه سليمطبع و شرمگين يا ميدوست يا خواسته دوست، پارسا و سخنگوي و دولتدار باشد. شاه بايد از شمار لشكر دشمن و نيك و بد و دخلوخرج او برسد و معلوم گرداند و دشمن را بترساند و بر زبان براند كه پادشاه ميگويد كه من نميخواهم كه سبب فتنه و خون ريختن من باشم و ... نيز نميدانم كه تو را آموخت كه مرا دشمنگيري؟ چه بزرگان گفتهاند دانا آن بود كه دشمن را دوست كند و نه دوست را دشمن مرا سپاه كامكار و خواسته بسيار است. و دستوران دانا و مبارزان توانا دارم. اگر دشمن از اين سخن خشم گيرد ... از هنر و دانش او آمن باشد كه خشم انديشه ببرد و كارها به انديشه باز توان يافت. و از بسياري عدد باك مدار. چه بزرگان گفتهاند از دشمن همپشت ترس نه از دشمن بسيار.» «2»
مسئوليت نمايندگان سياسي
غزالي در نصيحة الملوك از قول سلطاني چنين مينويسد: «... او را گفتند از ناشايستگان كدام زيانكارترند؟ گفت آنان كه به رسولي روند و از بهر مقصود خويش خيانت كنند. و همه ويراني مملكت از ايشان خيزد.
چندانك اردشير گفتي چند خونهاست كه بريختهاند و چند لشكرهاست كه هزيمت كردهاند و چند اهل حرمت است كه پرده ايشان دريدهاند و چند خواسته كه غارت كردهاند و چند سوگندان كه دروغ كردهاند به خيانتها رسولان و ناشايستگي ايشان ...»
سپس مينويسد:
«چون ملوك عجم كسي را به رسولي فرستادندي به ملكي، ديگر جاسوسي با وي
______________________________
(1). گردلفسكي، سلاجقه آسياي صغير، ترجمه علي اصغر چارلاقي، (قبل از انتشار).
(2). راحة الصدور و آية السرور راوندي، به تصحيح اقبال و مينوي، ص 217.
ص: 528
بفرستادندي تا بشدي و هرچه آن رسول گفته بودي و شنيده بودي همه بنوشتي. چون رسول بازآمدي، با نبشته مقابله كردندي. اگر راست آمدي و دانستندي كه آن مرد شايسته است، آنگاه به رسولي نزد دشمن فرستادندي ...» «1»
طرز پذيرايي از نمايندگان سياسي «2» در بغداد
ابن مسكويه در كتاب خود تجارب الامم طرز پذيرايي و تشريفات سياسي را كه در دربار خلفاي عباسي معمول بوده است تا حدي روشن ميكند. وي مينويسد: در سال 305 دو فرستاده از جانب پادشاه روم و از راه فرات به مدينة السلام (بغداد) آمدند و تحف و هداياي مهمي همراه داشتند. آنها در روز دوشنبه دوم محرم وارد شده و در خانه صاعد بن مخلد منزل گزيدند.
ابو الحسن بن الفرات (وزير خليفه) بدانجا رفت تا فرش و اثاث و ساير لوازم مورد احتياج آنها را از مركوب و خوراكي و شيريني و غيره براي آن دو و همراهان فراهم سازد. آنها استدعا نمودند به خدمت المقتدر برسند تا پيامي را كه آوردهاند به او ابلاغ نمايند. به ايشان گفته شد كه ملاقات خليفه كاري است دشوار و پيش از ملاقات وزير او، و اعلام منظور خود به وي، ملاقات خليفه غيرمقدور است. و تنها اوست كه ميتواند در اينباره تصميم بگيرد. سپس ابو عمر كه از مرز همراه آنان بود، از وزير تقاضاي وقت ملاقات آنان را نمود. وي روزي را براي اين كار تعيين كرد.
وزير دستور داد كه از خانه صاعد تا محل اقامت وي را سربازان صفآرايي كنند و از در ورودي منزل تا مكان پذيرايي، غلامان و سربازان و نواب و حاجيان مخصوص بايستند. در يكي از جايگاههاي منزل موسوم به دار البستان كه با سقفهاي تذهيبكاري شده و فرش و پردههاي زيبا كه بهاي آن سي هزار دينار بالغ ميشد آراسته شد و از هرجهت وسايل تزيين و آرايش منزل فراهم گرديد. و خود در نمازخانه بزرگي بر مسند بلندي قرار گرفت و در اطراف او خدمتگاران جاي گرفتند. (فرماندهان و اولياي امور در داخل محوطه اجتماع نمودند. در اين حال دو فرستاده رسيدند. كثرت جمعيت و سربازاني كه در مسير آنها قرار گرفتند، موجب حيرت و تعجب سفرا گرديد.)
سپس مسكويه وضع سالن و صحن خانه و مكان جلوس وزير و فضاي باغ را كه پر از رجال سياسي بود، با دقت كامل و به تفصيل بيان ميكند يك نفر مترجم همراه آنان بود و براي آنها مسايل مختلف را ترجمه ميكرد و توضيح ميداد. آنها گفتند براي شرفيابي به حضور خليفه و تقديم هدايا آمدهاند. وزير به آنها وعده داد كه موقع و تاريخي براي شرفيابي آنان نزد خليفه تعيين نمايد. در روز مقرر سربازان از خانه صاعد كه اقامتگاه فرستادگان پادشاه روم بود، تا دار الخلافه با لباسهاي فاخر و مسلح، صفآرايي نمودند. و ترتيبي داده شد كه مدخل و جايگاه خليفه و سرسرا و راهروها، پر از سربازان و اسلحه باشد.
______________________________
(1). نصيحة الملوك، پيشين، ص 165.
(2). تلخيص از سفرنامه ابن فضلان، پيشين، مقدمه، ص 17 به بعد.
ص: 529
مسكويه چگونگي رهبري نمايندگان را از راهروها، حياطها و محوطههاي مختلف تا حضور خليفه، و مراتب شگفتي و حيرت آنان را از انبوه سربازان و انواع اسلحه و مهماتي كه داشتند، استادانه توصيف ميكند.
مقتدر بر اريكه خلافت تكيه زده و رجال و اولياء امور به ترتيب رتبه و مقام، در دو طرف او ايستاده بودند.
چون دو فرستاده، داخل تالار شدند، زمين را بوسيدند و در جايي كه حاجب براي آنها معين كرده بود، ايستادند. آنگاه پيام سلطان روم را عرض و هدايا را تقديم كردند. و وزير از جانب خليفه به آنان پاسخ گفت. و به اين ترتيب ملاقات سفرا با خليفه، پايان يافت. چون از حضور خليفه بيرون رفتند، روپوشها (مطارف) و عمامههاي خز، به آنها هديه دادند و صد و هفتاد هزار دينار از بيت المال به افسران و فرماندهان برجسته خلعت داده شد. و به هريك از فرستادگان بيست هزار درهم صله دادند. آنگاه فرستادگان به همراهي مترجم از مرز كشور بيرون رفتند.
اين بود نموداري از طرز پذيرايي خليفه از نمايندگان سياسي كه با تقليد از روشها و سنن ديرين ايرانيان، در حدود هزار سال پيش صورت گرفته است. «1»
مأموريت ابن فضلان و همراهانش به كشور خزر به دستور المقتدر خليفه عباسي «2»
ابن فضلان مينويسد كه پادشاه اسلاو هيأتي را مأمور ميكند كه از امير المومنين المقتدر، تقاضا كنند كه جمعي را از جانب خود براي آموختن مسايل ديني و شرايع اسلامي به آن سرزمين بفرستد. پس از مذاكره و گفتگو، خليفه با تقاضاي اسلاوها موافقت ميكند و مقرر ميشود هياتي چهار نفري به رياست ابن فضلان اين مأموريت مذهبي و سياسي را انجام دهند. روز پنجشنبه 11 صفر سال 309 هجري، مأمورين خليفه به معيت كارواني، پس از گذشتن از دشتها و بيابانها و رودها و تحمل رنجها و خطرات فراوان، به مقصد ميرسد. اين سفر طولاني يازده ماه طول ميكشد كه شرح آن را ابن فضلان با قلمي شيوا در سفرنامه خود نوشته و از برخورد همراهان با گروه راهزنان و حمله لشكر سرما، در كرانه جيحون و مشكلاتي كه هنگام عبور از رودخانهها روي داده است، به تفصيل سخن ميگويد. و از آداب و سنن اجتماعي اسلاوها با شگفتي و تاسف ياد ميكند. ابن فضلان وقتي زنان را پهلوي مردان ديد، ناراحت شد. و از بدن برهنه آنان به وحشت افتاد. به آنها ميگفت خود را بپوشانيد. در صفحه 207 رساله خود ميگويد: «همواره كوشش داشتم كه زنها هنگام شنا، خود را از مردان بپوشانند. ولي موفق نميشدم ...» او از شنيدن كلمات كفرآميز از كفار، به خدا پناه ميبرد ... نسبت به مردمي كه خود را پس از بول و غايط و جنابت نميشستند، اظهار تأسف مينمود. بسيار اتفاق ميافتاد كه زنان با عورت باز، از برابرش ميگذشتند و او با خشم و نفرت روي خود را ميپوشانيد. چون يكي پرسيد: «آيا پروردگار زن دارد؟» براي او طلب آمرزش كرد چون متوجه
______________________________
(1). همان كتاب، ص 19.
(2). تلخيص از همان، ص 21 به بعد.
ص: 530
شد كه مردها ريش خود را ميكنند و سبيلها را آزاد ميگذارند ايشان را به بز تشبيه ميكرد ...
ابن فضلان مينويسد، مقصود هيأت اعزامي آشنا نمودن اهالي، به امور ديني بود. در اين راه سعي فراوان كرد و تني چند مسلمان شدند. ولي چنان كه ميدانيم آرزوي او و خليفه تحقق نيافت. او در اين سفر تاريخي از مسكوك رايج بعضي از بلاد، از جمله از درهمهاي غطريفي، لباس مردم و طرز زندگي و آداب و رسوم، وضع مسكن و خوراك و پوشاك و معتقدات مردم آن سامان سخن ميگويد و به پادشاه اندرز ميدهد كه از عنوان پادشاهي درگذرد «زيرا پادشاهي خدا را سزاست.» وي از كوتاهي شب و درازي روز در آن مناطق، و مشكلاتي كه از اين جهت، در گزاردن نماز مغرب و نماز صبح روي ميدهد با شگفتي ياد ميكند. ابن فضلان از درجه و ميزان تأثير تبليغات خود در پادشاه سخني نميگويد و مينويسد به پادشاه امر كردم «پاسخ سلام امير المومنين خليفه را بدهد.» «1»
نماينده سياسي در كشور همجوار
به موجب فرمان ذيل پادشاه خوارزم (ظاهرا ايل ارسلان) يكي از سرداران سلطان محمد بن محمد سلجوقي را از طرف خود به عنوان «وكيل دري» در دربار پادشاه مزبور كه در عراق سلطنت داشته است، تعيين مينمايد، نام اين سردار امير سپهسالار عز الدين بوده است. به طوري كه عماد كاتب در تاريخ السلجوقيه مينويسد: وكيلدر كسي بوده است كه در هرموقع ميتوانسته است به حضور سلطان رفته و اخبار مهم و نامههاي فوري را به عرض برساند، و جواب را دريافت و ابلاغ نمايد.
مرتبه وكيلدري بالاتر از مرتبه حاجب بوده است. وكيلدر ميبايست شخصي بليغ و خوشبيان و با اخلاق و خصوصيات احوال سلطان آشنا باشد. به طوري كه از فرمان زير مستفاد ميشود، وكيلدر مانند نماينده مختار و يا سفير سلاطين و پادشاهان، واسطه ابلاغ پيغام و وسيله انجام كارهاي طرفين بوده است. چنانكه در يكي از نامهها كه رشيد وطواط به يكي از امراي خراسان مينويسد، اين عبارت را مينگارد «... و به صدق عنايت آن بارگاه همايون واثق باشد. و اين دوستدار را در همه احوال نايب و وكيلدر و تيماردار مهمات خويش شناسد.»
در نامهاي كه به سلطان عراق نوشته شده است، پس از مقدمهاي چنين ميخوانيم: «... واجب ديدم بر سنتي كه ميان انصار دعوت و اولياء دولت معهود است رفتن. و يك كس را از ملازمان حضرت و مجاوران خدمت او كه از صدق اخلاص به درجه اختصاص رسيده ... تعيين كردن، كه تا ميان ما و مجلس اعلا اعلاه اللّه واسطه خير باشد و حاجات و ملتمسات و مهمات را ... به وقت پيش سرير اعظم عظمه اللّه عرضه كند ... و هيچ دقيقه از دقايق مناصحت و هيچ لطيفه از لطافت مخالصت فرونگذارد ... رقم اختيار در اين معني بر امير سپهسالار عز الدين ... افتاد كه چون بدان حضرت بزرگوار رسد و عهد خدمت ما تازه گرداند، در آن حضرت نايب و تيماردارنده ما باشد.
______________________________
(1). همان كتاب، ص 23.
ص: 531
و رسالات و مكتوبات ما به هروقت كه وارد گردد عرضه كند ... آنك مصالح اعمال و مناهج آمال ما بدان منوط است بنويسد و ما را اعلام دهد ... چه «الشّاهد يري ما لايري الغايب.» و حقيقت شناسد كه چون او در اين مهم كه از امهات مهمات است، شرط حقگزاري و رسم امانتداري به جاي آرد ... امداد صنايع ما در حق او مترادفتر باشد.» «1»
گاه امراء و سلاطين براي تحكيم بنيان دوستي يا رفع شبهات و سوء تفاهمات همراه پيك يا رسول نامه مشروحي نيز ميفرستادند.
روابط سلطان سنجر با خليفه عباسي
سابقا از مناسبات سياسي و نامههاي متبادله بين سنجر و خليفه سخن گفتيم، به طوري كه از نامه مشروح سلطان سنجر به شرف الدين انوشيروان خالد، وزير المسترشد باللّه خليفه عباسي برميآيد، در عهد سلطان سنجر عدهاي از نيكانديشان كه از نزديك شاهد و ناظر مظالم و مفاسد خلفاي عباسي بودند، به گوش سلطان ميخواندند كه اينان شايسته نشستن بر مسند امير المؤمنين نيستند. و بايد مرد صالحي را از علويان به جاي آنان برگزيد. ولي سنجر كه خود در گرداب فساد غوطهور بود، با اين نظريات روي موافق نشان نميداد. و نوشته او به وزير خليفه، مؤيد اين معناست: «... و ديگر آنچه مينمودند كه كسي ديگر از آل عباس يا از علويان اختيار بايد كرد. ايزد تعالي داند كه اين سخن بيهوده نزديك ما عظيم مستنكر است. و گوينده را زجرها فرمودهايم كه هرگز اين صورت نبندد كه ما مذهب و معتقد خود نگردانيم و از امامان خويش كه فوز و نجات دو سراي در مشايعت ايشان داريم، برگرديم. و اگر سراي عزيز (يعني دستگاه خلافت) در توقير و احترام جانب ما بر سنت پدران خود بخواهد رفت، ما باري در طاعتداري و متابعت و موالات خاندان بزرگ عباسي، بر سنت پدران خويش خواهيم رفت. و تا باشيم چنين خواهد بود ...» «2»
در دوران سلطنت سلطان محمد خوارزمشاه مناسبات دربار ايران با خليفه عباسي سخت تيره شد. رفتار غرورآميز و سفيهانه سلطان محمد خوارزمشاه با سهروردي سفير خليفه، خواندني و عبرتآموز است:
سفير خليفه در خدمت محمد خوارزمشاه
وقتي كه شيخ شهاب الدين سهروردي از جانب خليفه الناصر الدين اللّه به عنوان سفارت به حضور خوارزمشاه باريافت، سلطان از سر كبر و غرور رعايت ادب نكرد. بلكه چون سفير «به خرگاه فلك اشتباه درآمد، خوارزمشاه را ديد بر نهالچه نشسته، جامههاي بيتكلف پوشيده. شيخ به طريق سنت سلام كرد و پادشاه از غايت نخوت جواب نداد. و نگفت كه بنشين. و شيخ همچنان بر پاي ايستاد و به عربي خطبه خواند ...» «3» همين پادشاه سبكمغز بيتدبير را، در دوران شكست و نگونبختي در جزيره آبسكون بيكفن به خاك سپردند. در حالي كه سلاجقه آسياي صغير با مردم و خلفا رفتاري
______________________________
(1). مؤيد ثابتي، اسناد و نامههاي تاريخي، پيشين، ص 152 به بعد.
(2). همان، ص 58.
(3). روضة الصفا، پيشين، ج 4، ص 299.
ص: 532
سازشكارانه داشتند و مظالم و مفاسد خلفا را ناديده ميگرفتند. به حكايت ابن بيبي وقتي كه شهاب الدين سهروردي به عنوان سفير، از جانب الناصر الدين اللّه خليفه عباسي (475- 622) منشور شهرياري به علاء الدين كيقباد پادشاه سلجوقي روم تقديم كرد، سلطان «دست او را بوسيد و با احترام و توقير تمام وي را به قونيه وارد كردند. تا در قونيه بود سلطان به كرات به زيارتش استشعار يافت. و از تأثير نفس او چنان شد كه ميخواست: «چون ابراهيم ادهم طريق عيسي مريم پيش گيرد.» شيخ او را منع فرمود و در اثر نصايح و ترغيب او به عدل و دادگستري، سلطان از لباس نخوت و غرور و عجب و غفلت به كلي منسلخ شده. و چون جان فرشته، همه خير گشته است ...» «1»
ارزش رسولان و جاسوسان
براي آنكه خوانندگان به اهميت نقش رسولان، كه درعينحال عمل منهيان و جاسوسان را نيز انجام ميدادند واقف شوند، يادآور ميشويم در ايامي كه آتسز عليه سنجر به پا خاسته بود، سلطان سنجر اديب صابر شاعر را، به رسولي نزد وي ميفرستد. رسول مزبور ضمن انجام مأموريت، دريافت كه آتسز دو نفر از اسماعيليان را با پول فريفته است و آنها را به مرو فرستاده تا سلطان را به طور ناگهاني هلاك كنند. سلطان سنجر در نتيجه گزارش اديب صابر، به موقع از خطر رست. ولي در عوض، رسول وظيفهشناس به امر آتسز به جيحون افكنده شد (نيمه اول قرن ششم هجري «2»).
اهميت نمايندگان سياسي
فخري در تاريخ خود از اهميت رسول و «سفير» سخن ميگويد و مينويسد: «از فرستاده ميتوان به حال فرستنده پي برد. يكي از حكما گفته است، هرگاه حال شخصي بر شما پوشيده است و به ميزان عقلش آگاه نيستيد، به نامه و فرستاده او بنگريد. زيرا اين دو گواهي هستند كه دروغ نميگويند. رسول بايد عاقل باشد تا راه راست را تميز دهد. و از بركت امانتداري و پارسايي به فرستنده خيانت نكند و به مال و مقام فريفته نگردد ...» «3»
عقيده رشيد الدين در مورد نمايندگان سياسي
«... بايد كه رسولي كه به جايي فرستي، زيرك و دانا و هشيار و گويا و فصيح و توانا باشد. و ظاهر و باطن او به عفت و ديانت آراسته باشد و هرچه گويد از سر عقل گويد كه دشمن همچنانكه او را بيند، مرتبه تو را از فرستاده تو به دلايل فراست و براهين كياست معلوم كند. و ديگر بايد او را ثروتي و مالي باشد تا هرچه دشمن به او دهد، در چشم او حقير و صغير نمايد. ديگر بايد كه شجاع و مردانه باشد ...» «4»
______________________________
(1). فروزانفر، شرح حال مولوي، ص 25، (نقل از تاريخ ابن بيبي، ص 95).
(2). تركستاننامه، پيشين، ج 2، ص 689.
(3). تاريخ فخري، پيشين، ص 93.
(4). سليم، غلامرضا، «درباره رشيد الدين فضل اللّه»، تعليم و تربيت، ص 178.
ص: 533
پذيرش و اعزام سفرا در عهد مغول «1»
پذيرش سفرا نزد مغولان از اختيارات انحصاري فرمانروا نبود.
شاهزادگان و وزراء نيز مجاز بودند كه سفراي خارجي را به حضور بپذيرند. اما اين اختيار ظاهرا هيچگاه به حكام داده نميشد.
بدينگونه ابو سعيد در دوران زمامداري پدرش و با اجازه او، با يساور فرمانرواي ماوراء النهر درباره ورودش به خراسان مذاكره كرد. و نيز امير چوپان نديم ابوسعيد سفراي سلطان مصر، پاپ ژان بيست و دوم و قاآن را به حضور پذيرفت.
... در دوران قاآنها، يعني هنگامي كه حكام مناطق غربي تا حدي استقلال عمل داشتند، وضع طور ديگر بود. در آن موقع بايجو ميتوانست پيامهايي را كه به او خطاب شده بود، بپذيرد.
اما احتمال ميرود كه وي ورود سيمون و آسلين سفراي پاپ را به كيوك گزارش داده باشد.
ارغون نيز در سال 641 ه با فرستادگان سلاطين سلجوقي آسياي صغير، و اسراي ايوبي شمال سوريه (كه تا آن وقت مغلوب مغولان نگرديده بودند). مذاكره كرده است. معمولا مردان به عنوان سفير اعزام ميشدند. تنها داود پنجم پادشاه گرجستان يكبار زنان را به چنين مأموريتي فرستاد.
مغولان عدم تعرض به سفرا را، برخلاف بسياري از شاهان مشرقزمين در آن زمان، وظيفهاي مقدس ميدانستند. تنها در هنگامي كه به فرستادگان آنها در خارجه تعرض شده بود، آنان از اين وظيفه مقدس عدول ميكردند. حتي بايجو كه نخست قصد قتل سفراي پاپ را داشت، با توجه به عواقب آن، از اين كار صرفنظر كرد.
مغولان حتي براي ايلچيان و مبلغين ديني كه هيچگونه ادعاي سفارت نداشتند، حقوق مخصوص سفرا را قايل بودند (چون ويلهلم فن روبروك). و آنها در اين صورت با وسايل دولتي مسافرت ميكردند. و بزرگان و حكام مناطقي كه رسولان از حوزه قدرت آنها عبور ميكردند، موظف بودند از آنان پذيرايي كنند ... براي سفرا در طول راه، آواز خوانده ميشد. و به اين ترتيب به آنها اداي احترام ميگرديد ... سفير را در ساختماني كه محل سفرا بود، مسكن ميدادند. و گاه سفرا را در خيمههاي كوچك ميپذيرفتند. و پذيرائي بهطور محدود صورت ميگرفت. ژان مينويسد كه غذايي كه به چهار نفر داده ميشد، به زحمت كافي بود كه يك نفر را سير كند. طعام ويلهلم از گوشت گوسفند، حريره ارزان، و آبجو تشكيل ميشد. پس از آنكه او، نزد منكو از اين وضع شكايت برد، شراب، آرد و روغن نيز به او دادند.
مغولان، هياتهايي را كه اعضاي آن متعدد بودند به سبب مخارجي كه به وجود ميآمد، با ميل نميپذيرفتند. چون تقتغا، خان دشت قبچاق (در سال 1303 م.) هيئتي مركب از 325 تن به حضور غازان فرستاد، ايلخان به تمسخر گفت، كه اين گروه براي فتح مناطق موردنظر كوچك،
______________________________
(1). تلخيص از: برتولد اشپولر، تاريخ مغولي، ترجمه مير آفتاب، ص 362.
ص: 534
و به عنوان فرستادگاني براي مذاكره بسيار است.
براي هريك از سفرا تعدادي خدمتگزار ميفرستادند. سفرا پس از ورود، مورد پرسش و جستجو قرار ميگرفتند. وزير ممالك، كار بازجويي را به عهده داشت. سفرا قبل از حضور به خدمت فرمانروا، ناچار بودند خواسته خود را طي نامهاي معروض دارند. و آن نامه را با مكتوبهايي كه از ولينعمت خود آورده بودند، حضور خان مغول تقديم كنند. ترجمه نامهها غالبا اشكالاتي فراهم ميكرد. تشريفات پذيرايي سفير، بسيار بود. لباس آنان جستجو ميشد كه كارد و سلاح ديگر با خود نداشته باشند. نگهباناني كه زير بازوي سفير را ميگرفتند، در عين حال مراقب او بودند. سفرا ميبايد لباس فاخري بر تن كنند. در فاصله يك تيررس از اسب پياده شوند. درجه احترام و نحوه پذيرايي سفرا، فرق ميكرد. گاه در آغاز شرفيابي، ترجمه مكتوب سفير به وسيله وزير براي فرمانروا خوانده ميشد. گاه گفتگوهايي بين طرفين صورت ميگرفت.
و در حين شرفيابي، خان شخصا جامي از شير اسب به آنها تعارف ميكرد. آنها ميتوانستند در صورت عدم تمايل، از نوشيدن خودداري كنند. سفرا، معمولا هدايايي همراه خود ميآوردند.
سفرا پس از پايان شرفيابي، خيمه يا قصر خان را ترك ميكردند. و نگهبانان خان، آنها را تا منزلشان بدرقه ميكردند. سفيران ميتوانستند با مردم گفتگو كنند. مدت اقامت سفرا در هنگام ورود معلوم ميشد. و هنگامي كه ميخواستند مقر خان مغول را ترك گويند، نيازمند به اجازه فرمانروا بودند. در اين هنگام، معمولا «پاسخ فرمانروا را براي مخدوم خود ميبردند. به نمايندگان سياسي، در آن ايام بيشتر به عنوان يك جاسوس و مأمور گردآوري اطلاعات مينگريستند و به همين مناسبت نمايندگان سلطان مصر در مقر خان و فرستادگان ايلخان در دربار سلطان مصر با مشكلات گوناگون روبرو ميشدند. اما سفراي غازان را كه اسلام آورده بود در سال 700 ق. سلطان مملوك به خوبي پذيرفت. در روز شرفيابي، آنان، از ميان هزار تن مشعلدار كه دو رديف صف كشيده بودند، گذشتند. و پس از تقديمنامه و تبادل هديهها بازگشتند.»